کندی: تفاوت بین نسخهها
Hasaninasab (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «'''ابویوسف یعقوب بن اسحاق''' مکنّیٰ به '''ابوالحکماء''' (۱۸۵–۲۵۶ هجری قمری|۸۰۱ -...» ایجاد کرد) |
Hasaninasab (بحث | مشارکتها) جز |
||
سطر ۳۶: | سطر ۳۶: | ||
==منبع== | ==منبع== | ||
− | * [ | + | * [https://hawzah.net/fa/Article/View/83085/%DA%A9%D9%86%D8%AF%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86-%D9%81%DB%8C%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%81-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C- پایگاه اطلاعرسانی حوزه] |
نسخهٔ کنونی تا ۱۷ مارس ۲۰۲۰، ساعت ۱۰:۴۲
ابویوسف یعقوب بن اسحاق مکنّیٰ به ابوالحکماء (۱۸۵–۲۵۶ هجری قمری|[[۸۰۱ - ۸۷۳ میلادی) ریاضیدان، منجم و فیلسوف عرب نخستین حکیم اسلامی است که به آثار حکمای یونان دسترسی داشته و به ترجمهٔ آثار ارسطو و تفسیر و بیان آنها پرداختهاست.
زندگینامه
ابویوسف یعقوب بن اسحق بن صباح بن عمران بن اسمعیل بن الاشعث بن قیس الکندی.
قبیله وی کنده یکی از قبایل بزرگ اعراب پیش از اسلام بود. جد او، الاشعث بن قیس با پذیرفتن اسلام، جزو صحابه پیامبر شد و همراه تنی چند از مسلمانان صدر اسلام به کوفه، محل زندگانی اخلاف خود، رفت. پدرش اسحق بن الصباح در طول خلافت خلفای عباسی، مهدی و هارون الرشید، حاکم کوفه بود. تولد کندی به احتمال قوی ده سالی پیش از مرگ هارون الرشید، یعنی به سال 185/801 بوده است.
وقتی اسحاق از دنیا رفت، فرزندش هنوز خردسال بود، یعقوب در کوفه در بازمانده میراثی از بزرگی و مالداری و در دامان بی پدری و در سایه جاهی که در شرف زوال بود رشد می کرد. پس از مرگ او، خاندان اشعث از کوفه بیرون رفتند و در شهرها پراکنده شدند و برای پرستاری کودک یتیم جز مادرش کسی باقی نبود، که از زندگی او هیچگونه اطلاعی نداریم. این زن شوی مرده ناگزیر چنان می خواست که فرزندش همچون پدر در آسایش و خوشی زندگی کند و به همین جهت ترتیبی برای دارایی او داد و او را آسوده خاطر و قرین با نعمت پرورد، آنگاه که از هوش سرشار و اشتیاق فراوان وی به کسب دانش آگاه شد، به راه دانش اندوزی روانه اش کرد، تا اگر چنان شود که دست وی به جاه و جلال فرمانروایی نرسد، از بزرگواری دانشمندی و فرزانگی محروم نماند.
کوفه و بصره، طی قرون دوم و سوم هجری، دو کانون فرهنگ اسلامی بوده اند که با یکدیگر رقابت می کردند. کوفه بیشتر مرکز مطالعات علوم عقلی بود؛ و دوران کودکی الکندی در این محیط عقلی سپری گشت. وی در دوران کودکی، قرآن را حفظ کرد و بعد دروس قرآن صرف و نحو، عربی، ادبیات و حساب مقدماتی را، به پایان رسانید و سپس به فراگرفتن فقه و علم نوظهور کلام پرداخت. اما به نظر می رسد که الکندی به علم و فلسفه راغبتر بود و باقی عمر خود را، بخصوص بعد از آن که به بغداد رفت، وقف علم و فلسفه کرد. احاطه کامل به علوم و فلسفه یونان، مستلزم مهارت در زبان های یونانی و سریانی بود؛ و از پیش بسیاری از آثار یونانی به این زبان اخیر ترجمه شده بود. چنین به نظر می رسد که الکندی زبان یونانی را فرا گرفت ولی به زبان سریانی تسلط کامل یافت. چنانکه آثار متعددی از آن زبان، به عربی ترجمه کرد. او همچنین بعضی از ترجمه های عربی، از جمله ترجمه الحمضی از انشاد (تاسوعات) افلوطین را، که اعراب جزو آثار ارسطو می دانستند، تجدیدنظر کرد. القفطی؛ صاحب «تراجم الحکماء» می گوید:«الکندی بسیاری از کتب فلسفی را ترجمه کرد. و مشکلاتشان را آسان، و نظریات مهمشان را خلاصه کرد». او در بغداد با مأمون و معتصم خلفای عباسی و پسرش - احمد بن المعتصم- در تماس بود و به معلمی او هم منصوب شد و بعضی از نوشته های مهم خود را به او تقدیم کرد. ابن بناته می نویسد:«الکندی و نوشته هایش زینت بخش امپراتوری معتصم بود». الکندی در زمان خلافت متوکل (232/847-247/861) به اوج شهرت رسید. داستانی که ابن اصیبعه درباره الکندی نقل کرده است، نشان دهنده شهرت عظیم، دانش وسیع و معروفیت کتابخانه شخصی اوست. عین عبارت ابن ابی اصبیعه چنین است:«در زمان خلافت متوکل محمد و احمد پسران موسی بن شاکر- از هر کس که در دانش پیشرفته بود، سعایت می کردند. آنها شخصی به نام سناد بن علی را به بغداد فرستادند تا شاید بتواند الکندی را از متوکل دور کند. توطئه آنها به این نتیجه رسید که متوکل فرمان ضرب و شتم الکندی را صادر کرد و تمام کتابخانه او مصادره شد و به محل دیگری تحت نام «کتابخانه الکندی» انتقال یافت».
عالم شیعی
سید بن طاووس در جزء پنجم از کتاب خود «فرج المهوم»کندی را از آن دسته ازعلمای شیعه قلمداد کرده که نجوم می دانستند و چنین گفته است:«از کسانی که شهرت به علم نجوم دارند و گفته شده است که از علمای شیعه اند، شیخ فاضل کندی است...» و باز می گوید: «آنچه از تألیفات او به ما رسیده و در علم نجوم است، رساله او در این علم در پنج جزء است». تهرانی هم او را در شمار مؤلفان شیعه آورده و بعضی از مؤلفات او را هم نقل کرده است. دیدیم که در پایتخت و مرکز تشیع، کوفه، ولادت یافته است و کوفه، وطن پدران و اجداد او بوده و طبعاً وی تحت تأثیر روح محیط خود قرار گرفته است. به علاوه دیده ایم که وی رساله های خود را با عباراتی که عادتاً شیعه آنها را به کار می برند و از مختصات شیعیان است ختم کرده، چنان که در خاتمه رساله خود «فی الفلسفة الاولی» می گوید:«والحمدلله العالمین، و صلواته علی محمد النبی و آله اجمعین» یا در آخر رساله خود «فی سجود الجرم الاقصی» می نویسد:«والحمدلله رب العالمین، والصلاة علی محمد المصطفی و آله الطاهرین» و در آخر رساله های «فی النفس» و «فی حدود الاشیاء» و جاهای دیگر، همین روش را داشته است.
پی ریزی فلسفه جدید
تنها با ظهور الکندی بود که فلسفه به عنوان بخشی از فرهنگ اسلام شناخته شده و به همین دلیل، مورخان عرب، او را نخستین «فیلسوف العرب» خواندند. این درست است که الکندی عقاید خود را از نوافلاطونیان ارسطوگرای اقتباس کرده است. ولی این نیز درست است که وی که آن معانی را محتوای جدیدی بخشید و با آشتی دادن میراث فرهنگی یونان و اسلام، فلسفه جدیدی را بنیان نهاد. فیلسوفان بعدازاو چون فارابی، ابن سینا و ابن رشد، اول به علم روآوردند و سپس فیلسوف شدند،و به همین دلیل است که ابن ندیم، کندی را درطبقه فلاسفه طبیعی قرارداده، می گوید: «الکندی» بهترین مرد زمان خویش و یگانه دانشمند علوم اوایل است. او را فیلسوف العرب می خوانند؛ و کتاب های او درباره علوم گوناگون چون منطق، فلسفه، هندسه، حساب و نجوم و غیره، بحث می کند و ما به سبب تفوق او درعلم، او را درشمار فلاسفه طبیعی می آوریم.
تألیفات و آثار
بیشتر آثار گوناگون الکندی- که تعداد آن حدود 270بوده- مفقود شده است. ابن ندیم و به پیروی از او، قفطی نوشته های او را که بیشتر شامل رسالاتی کوتاه است به هفده گروه تقسیم کرده اند.
این آثار گوناگون نمایانگر این است که آگاهی الکندی، جامع و دانشنامه ای بوده است.
بعضی ازآثار علمی او را جرارد کریمونا )Gerard Cremona( به زبان لاتین ترجمه کرد که در افکار اروپای قرون وسطا تأثیر گذاشت. کاردانو
Cardano او را از دوازده عالم علوم عقلی جهان به شمار می آورد. قبل از این که رسالات عربی الکندی کشف گردد و به چاپ برسد، محققان، آثار او را منحصراً از روی ترجمه های لاتین مطالعه می کردند.
نظریات و افکار دقیقی که درکتب و رسایل الکندی از او باقی مانده است. به ما می نمایاند که اندیشه او تا چه اندازه جهت پذیرش علوم و فلسفه، وسعت نظر داشته و درجوانب گوناگون اندیشه، به تألیف و تصنیف دست یا زیده است.الکندی درباب مسایل گوناگونی چون موسیقی و ریاضیات و نجوم و پزشکی و منطق و الهیات و سیاست به تألیف پرداخت و درسیر اندیشه خویشی از حکمای قدیم یونان، همچو اقلیدسی، بطلمیوس، بقراط، سقراط، افلاطون و ارسطو سیراب گردید.
اما بیشتر تألیفات الکندی، مفقود شده و آن کتبی که از او برجای مانده و به طبع رسیده، درمسایل پراکنده ای -بدون استقصاء و بررسی عمیق - بحث می کند.
آراء او در عقل و نفس به طورکلی از یونانیان است و از افکار آنان بالاتر نمی رود و معلوم است که کندی به آراء آنها معتقد بوده و تحت تأثیر افکار آنها قرار گرفته، بخصوص آراء ارسدو را بیش از هر فیلسوف دیگری موردتوجه قرار داده است. مثلاً در «رساله نفس» خود، خلاصه رأی ارسطو و افلاطون و سایر فلاسفه را چنین بیان می کند: «نفسی بسیط دارای برتری و کمال است و جوهر ذات آن گرانقدر و از ذات باری تعالی است، مثل نور خورشید که از خورشید است و می گوید: و روح از جسم جدا و مباین آن است و جوهرش، الهی و روحانی است» و می گوید: «اگر روح از بدن جدا شد تمام حقایق براو کشف می شود، و به عالم همیشگی یا عالم عقل یا عالم حق می رود، سپس مطالب و آراء خود را مستند به آراء ارسطو، افلاطون و فیثاغورس می کند و در باب عقل و رسایل خود، آراء ستودگان قدمای یونانیان را نقل کرده و ارسطو را بزرگترین صاحبان این نظر می داند، و آن که حاصل گفتار افلاطون، همان گفتار شاگرد او، ارسطو است و می گوید: «رأی ارسطاطالیس در عقل این است که عقل بر چهار قسم است: اول عقل موجودی ابدی، دوم عقل بالقوه که نفس است، سوم عقلی که از نفس خارج شده و از قوه به فعل درآمده، چهارم عقلی است که آن را عقل دوم می نامیم» سپس آنها را معنی و تفسیر می کند و شاید رساله او در عقل و نفس و آنچه متعلق به آنهاست، نشان می دهد که کندی تحت تأثیر آراء ارسطو رفته و سبب شده که بعضی از شارحان احوال کندی بگویند، که کندی در تألیف خود، تابع ارسطو است، ولی اطلاق این حکم در تألیفات کندی با واقع و حقیقت انطباق ندارد، گرچه در بعضی از آنها چنین است.
پیوند دین و فلسفه
الکندی مسایل و نظریات مهمی از فلسفه یونانی اخذ کرد و به شرح و بسط و نقص و ابرام آن پرداخت. الکندی میان دین و فلسفه آشتی به وجود آورد و راه را برای فارابی، ابن سینا و ابن رشد هموار کرد. او دو نظریه کاملاً متفاوت عرضه داشته است: در نظریه نخستین خود، طریق اهل منطق را می پیماید و دین را تا مرتبه فلسفه پایین می آورد. در نظریه دوم، دین را علمی الهی می داند و آن را بالاتر از فلسفه قرار می دهد و این علم الهی به وسیله قوه پیامبری شناخته می شود. باوجود این، با تفسیر فلسفی، دین با فلسفه سازگار می شود.