باز کردن منو اصلی

تاریخ‌نما β

تغییرات

تفاوت روانشناسی جدید و علم النفس

۱۹٬۶۰۵ بایت اضافه‌شده، ‏۸ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۰۰
جز
بدون خلاصه ویرایش
لذا مي‌توان در يك جمع‌بندي چنين نتيجه گرفت كه موضوع روانشناسي اسلامي مي‌تواند شناخت «نفس» باشد، چراكه شناخت پديده‌اي صرفاً مجرد مانند «روح» به دليل ماهيت خود و نيز محدوديت ابزارهاي شناخت آدمي آسان نيست و به سختي مي‌تواند مستقلاً موضوع يك علم قرار گيرد، حال آن كه خداوند در قرآن به اينكه علم كمي به بشر در خصوص «روح» اعطا كرده است اشاره مي‌كنند. حال وظيفه محققين و اساتيد علوم انساني است كه با استخراج و نظام‌بندي محتواي اسلامي آيات و روايات در خصوص «نفس» و مراتب آن زمينه را براي توليد محتوا در اين زمينه فراهم آورند.
===منابع===
1. قرآن كريم
* منبع: [https://www.javanonline.ir/fa/news/720337/%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%D9%8A-%D9%8A%D8%A7-%D8%B9%D9%84%D9%85%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D9%86%D9%81%D8%B3 تأملي بر تمايز موضوع علم روانشناسي در علوم رايج و از ديدگاه اسلام، روانشناسي يا «علم‌النفس»؟!]، نوشته دكتر مسعود نويدي مقدم*منبع: روزنامه جوان
 
==مطلب دیگر==
در موضوع روانشناسى نظرات گوناگونى وجود دارد و هر نظر نیز مبانى خاصى داشته، از اصول معین و مشخصى پیروى میکند حال این سئوال را مطرح میکنیم که موارد گوناگون و متعدد و مسائل فراوان قابل بحثى، از مصادیق موضوع روانشناسى بوده، قابل طرح میباشند و لکن در میان این مسائل و مصادیق موضوع روانشناسى، مواردى وجود دارد که داراى ویژگیهائى هستند که سایر مسائل مربوط به روانشناسى، آنها را ندارند، این موارد کدامند؟ و چه ویژگیهائى دارند؟ در پاسخ آن میگوئیم که از مصادیق بازر آن، موارد بحث از نفس و روان و مطالعه آثار و احکام و خصوصیات آن است و به عبارت دیگر موضوع علم‏النفس شامل خود جان و عمل آن، خود روح و نفس و عمل آن از قبیل اراده، تصمیم، استقلال، حب و بغض و سایر صفات و ویژگیهاى انسان بوده که در همین جهت ارزش خاصى به علم‏النفس و روانشناسى اسلامى بخشیده، آن را از دیدگاه دانشمندان غربى و احیانا دانشمندان یونان باستان جدا نموده است.
 
یکى از دانشمندان برجسته اسلامى «فضل‏الله حامد حسینی» متوفاى 921 هجرى در رساله خود به نام «رساله نفسیه‏» (1) ضمن یک مقدمه‏اى به این نکته علمى اشاره دارد:
 
«اولا: شرف علم به اعتبار شرف معلوم بود و هیچ موجود، شریف‏تر از آن نیست که شرف همه چیزها به وى است و پادشاه و ملک همه، اوست، و همه عجایب عالم آثار قلم قدرت اوست پس هیچ معرفت از این شریف‏تر و لذیذتر نباشد.
 
و ثانیا تقاضاى معرفت از خاصیت دل آدمى است اگر دلى باشد که در وى این اقتضاء، باطل شده باشد، همچون تنى باشد که در وى طلب غذا نمانده باشد و گل را دوست‏تر دارد از نان....» از این دو مقدمه نتیجه میگیرد که: «... پوشیده و مخفى نخواهد بود که معرفت‏حق سبحانه، موقوف بر شناخت نفس و کیفیت صحت و مرض و علاج وى است...» .
 
مقصود ایشان این است که این شناخت و عشق به شناخت‏خداوند از جمله نفسانیاتى است که از عمق نفس انسان بر میخیزد به‏طورى که به منزله غذا براى ادامه زندگى و بقاى انسان میماند.
 
و بدیهى است این شناخت که از عمق جان برمیخیزد مبدا پیدایش همه شناخت‏هاى انسان است پس در میان شناختها مهمترین شناخت، شناخت‏خداشناسى است که موضوعش بالاترین معلوم است و بعد از خداشناسى علمى که ما را به خدا میرساند، علم‏النفس است.
 
پس علم‏النفس، مقدمه‏اى است‏براى شناخت‏خدائى که موجد همه موجودات است.
 
در اینجا عباراتى نیز از ارسطو نقل شده است:
 
«هر دانشى به چشم ما زیبا و ستودنى است، با این همه، دانشى را بر دانش دیگر رجحان مینهیم (به دو علت) یا از آن‏رو که دقیق است و یا از آن رو که موضوع بحث آن، عالیتر و در خور ستایش بیشتر است، به این دو سبب شایسته است که مطالعه نفس را در مقام اول جاى دهیم و هم‏چنین گوئیم بتوان از معرفت نفس در مطالعه تمام وجوه حقیقت‏خاصه، در علم طبیعت مددى شایان گرفت چه نفس به‏طور کلى اصل حیوانات است..» . (2)
 
از جملات بالا و نظائر آنها سه ویژگى براى اهمیت علم‏النفس استفاده میشود:
 
ویژگى اول) اینکه خود علم دقیق است.
 
ویژگى دوم) این که موضوع بحث آن جالب‏تر است زیرا مربوط به خود ما است اگر ما بتوانیم خودمان را خوب و واقعى بشناسیم میتوانیم از این پله براى شناسائى موجودات دیگر استفاده کنیم زیرا حقیقت‏هاى عالم را از خودمان میشناسیم و از خودمان شروع میکنیم!
 
ویژگى سوم) این که علم‏النفس از مسائلى بحث میکند که در رابطه با تکامل انسانها است‏یعنى براى این که تکامل نفس براى انسانها محقق شود، باید خودمان را بشناسیم بخصوص که تاریخ واقعى بشریت همان سیر بشر به طرف ارتقاء و تکامل است و بدین سبب شناخت درون انسانها لازم است و اهمیت‏خاصى دارد زیرا خودمان، نزد خودمان حاضریم و اگر بخواهیم موجودى را در خارج از خودمان به دست آوریم باید از طریق خودمان شروع کنیم و شناخت‏خود یقینا زیربناى مطالعات ما، به شمار میرود. و در حقیقت جنبه واقعیت و تحقق این علم از سایر علوم بیشتر است چون انسان به باطن خویش همواره دسترسى دارد و در اختیار اوست.
 
سئوال
 
از اینجا سئوال دیگرى نیز پاسخ داده میشود، سئوال این که علم‏النفس مورد بحث قدماء از دانشمندان با علم روانشناسى جدید که مورد نظر دانشمندان متاخر غربى میباشد چه فرقى با یکدیگر دارند؟
 
پاسخ
 
پاسخ این است که در علم‏النفس مورد بحث دانشمدان اسلامى و قدماء دانشمندان غربى از یونان باستان از سراسر جان و همه نیروهاى او گفتگو میشود علاوه بر این کنه این جوهر باطنى انسان یعنى نفس ناطقه و اثبات ذات او مورد بررسى قرار میگیرد اما خیلى از این قسمت‏ها در روانشناسى جدید غربى اصولا مورد بحث قرار نگرفته است.
 
این مطلب مهم و اساسى را میتوان از مطالعه رساله «هدیة‏الرئیس‏» از تالیفات «شیخ‏الرئیس بوعلى سینا» (3) و مقایسه آن با سایر کتب روانشناسى متاخرین از دانشمندان غربى به دست آورد.
 
«ابن سینا» این کتاب را 10 فصل قرار داده از صفحه 21 تا 77 که عبارتند:
 
فصل اول) اثبات قواى نفسانى و تقسیم قواى نفسانى (4) .
 
فصل دوم) این قواى نفسانى از امتزاج عناصر اربعه پیدا شده است (5) .
 
فصل سوم) قواى ثنائیه و قواى حیوانیه و قواى انسانیه را مطرح کرده است (6) .
 
فصل چهارم) بیان حواس ظاهره و کیفیت ادراک آنها تا جائى که اقامه براهین ضرورى براى اثبات نفس ناطقه مینماید.
 
فصل پنجم) در کیفیت پیدایش نفس و اقامه دلیل بر آن و نظیر اینگونه از مسائل مربوط به نفس و روان که در این کتاب مطرح گردیده است.
 
اما در روانشناسى جدید کلاسیک به جاى این که عامل حیات را یک عامل معنوى بدانند آمده‏اند عامل حیات را به عنوان عامل غیر فیزیکى و غیر شیمیائى مورد بحث قرار داده‏اند به‏طورى که خود نفس و مباحث مربوط به آن کیفیت پیدایش آن و اثبات وجود آن و سایر مسائل مربوط به نفس به طور کلى مطرح نگردیده است و حتى مساله اراده را که در آموزش‏هاى اسلامى به عنوان معیار شاخص بین انسان و حیوان میباشد به کلى حذف کرده‏اند و حتى در جائى که در روانشناسى جدید بحث از آسیب‏شناسى و علائم آن که یکى از آنها بیماریهاى اراده است، از اراده و مباحث مربوط به آن اصلا بحثى به میان نیامده است که اراده چیست؟ و چه خصوصیتى دارد؟ و چگونه پیدا میشود؟ و چه حالتى دارد؟ و از همه این مباحث تنها آنچه ملموس بوده و قابل تجربه است، آنها را ذکر کرده‏اند.
 
دکتر سیروس عظیمى در کتاب خود «روانشناسى عمومی» (7) چنین مینویسد:
 
«موضوع تحقیق دانش روانشناسى رفتار موجودات به طور کلى است و در این مطالعه به مسائل روح و روان آنطورى که مورد نظر قدما و فلاسفه بوده، توجهى نمیشود و چه بهتر میبود که در ازاء واژه روانشناسى کلمه «رفتارشناسی» براى این دانش بکار میرفت! ! تا هیچ‏گونه ابهامى در موضوع باقى نمیماند، ! !» .
 
و نیز در ص 2 همان کتاب چنین اضافه میکند:
 
«...اساس علمى روانشناسى غیر قابل انکار و فعالیت دانشمندان در مطالعه علمى رفتار، بدون تردید روانشناسى را در جرگه علوم تجربى قرار داده و خواهد بود... و کوشش باید بر این باشد که دانش مزبور را در جرگه سایر علوم تجربى و آزمایشگاهى قرار داده، آن را از فلسفه و ادبیات جدا سازیم..» . (8)
 
موارد نقض
 
نقض‏ها و ایرادها، منحصر به موارد بالا نیست، بلکه موارد متعددى وجود دارد که با وجود داشتن مکاتب مختلف تجربى و کلینیکى و آمارى در روانشناسى جدید هنوز نتوانسته است تعریف کامل و جامع و واضحى درباره شخصیت انسان بیان کند (9) . و نظیر همین نقض در توجیه و توضیح روان انسانى دیده میشود تا آنجا که روان انسانى را مادى میدانند (10) . چنانکه بحث و بررسى آن به تفصیل در بحثهاى آینده خواهد آمد.
 
روانشناسان جدید به دلیل این که در تحقیقاتشان روش علوم تجربى را به کار میگیرند، خود را تنها در چارچوب بررسى آن بخش از پدیده‏هاى روانى که امکان مشاهده و بررسى موضوعى آنها وجود دارد، محصور میکنند و از تحقیق و کنکاش درباره بسیارى از پدیده‏هاى مهم روانى که در محدوده مشاهده و آزمون تجربى نمیگنجد دور میکنند از اینرو کار بررسى در مورد خود «نفس‏» را از حوزه تحقیقاتى خود کنار گذاشتند چون روان چیزى نیست که بتوان آن را دید، یا به آزمایش گذاشت‏به همین دلیل این‏ها بررسیهاى خود را تنها در رفتار انسان که قابل مشاهده و ارزیابى است، محدود میکنند! حتى برخى از روانشناسان معاصر پیشنهاد کرده‏اند که نام این علم از «روانشناسی» به «رفتارشناسی» تغییر یابد و دلیلشان هم این است که روانشناسى جدید به مطالعه و تحقیق پیرامون «رفتار و نه روان‏» انسان برمیگردد.
 
یکى از پیامدهاى گرایش استفاده از روش علوم تجربى در تحقیقات روانشناسى این بود که در این تحقیقات، گرایش‏هاى ماتریالیستى که همه پدیده‏هاى روانى را ناشى از فعالیت‏هاى فیزیولوژیک میدانند، حاکم شود. ماتریالیستها اصولا به انسان به چشم یک حیوان مینگرند و در این روند آن قدر پیش رفته‏اند که تحقیقاتشان را در مورد رفتار حیوان که دروازه طبیعى ورود به حوزه مطالعه و بررسى رفتار انسان میباشد منحصر نموده‏اند و از این واقعیت که میان ذات و حقیقت انسان (بعد معنوى) و حیوان تفاوت اساسى وجود دارد غافل مانده‏اند! و این مساله مهم را در تحقیقاتشان تقریبا به‏طور کامل به دست فراموشى سپرده‏اند.
 
این مساله آنچنان باعث افزایش پژوهشهاى روانشناسى شد که این علم، انواع رفتارهاى سطحى و غیر مهم انسان را دربر گرفت ولى از بررسى بسیارى از پدیده‏هاى رفتارى مهم انسان که شامل جنبه‏هاى دینى و معنوى و ارزشهاى والاى انسانى او میشود، غفلت ورزید و از تحقیق درباره مساله محبت در برترین شکل انسانى (بدور از جنبه‏هاى جنسى) باز ماند و نتوانست تاثیر عبادت در رفتار انسان و یا مساله درگیرى روانى میان انگیزه‏هاى جسمى و معنوى او را بررسى کند و هم‏چنین بحث در مورد کیفیت هماهنگ کردن شخصیت انسان از طریق ایجاد توازن بین جنبه‏هاى مادى و معنوى او و موضوعات دیگرى را که مورد بحث قرار خواهیم داد کنار گذاشت‏» (11) .
 
چنانکه یکى از دانشمندان معروف غرب به نام «جان برادوس واتسون‏» (1878- 1958م) مؤسس روانشناسى رفتارگرى صریحا اعتراف میکند:
 
«روانشناسى از نظر روانشناس رفتارگر، دانشى است تجربى و به‏طور کامل عینى و رشته‏اى است از علوم طبیعى، هدف تئوریک آن پیش‏بینى و ضبط رفتار است، درون‏نگرى به هیچ‏وجه روش آن نیست و ارزش علمى موضوعات آن به هیچ‏وجه بستگى به تفسیر هوشیارى ندارد.
 
اکنون زمان آن رسیده که روانشناسى همه مطالب مربوط به هوشیارى را از قلمرو خود حذف کند! زیرا دیگر به آن نیازى نیست که مطالعه وضع روانى را موضوع خود قرار دهد... امکان این هست که روانشناسى را به عنوان رفتار تعریف کرد بى آنکه احتیاج باشد از اصطلاحاتى از قبیل هوشیارى، وضع روانى، ذهنى، اراده، تصویر ذهنى و امثال آن استفاده کرد زیرا به جاى اینها میتوان از اصطلاحاتى از قبیل انگیزه، پاسخ، شکل‏پذیرى، عادت، ترکیب عادت وامثال آن را بکار برد.
 
دانشمند دیگرى به نام «واتسن‏» روانشناس آمریکائى درباره رفتار و حذف ذهن و هوشیارى از مسائل مربوط به روانشناسى چنین اظهار میدارد:
 
«مساله قدیمى «ذهن و بدن‏» و هم‏چنین فرضیه‏هاى دیگر از جمله ثنویت «دوگانگى روان و تن‏» و فرضیه تاثیرات متقابل هم با حذف ذهن از قلمرو روانشناسى از بین خواهند رفت. زیرا در مناسبات بین رفتار و بدن چیز خارق‏العاده‏اى وجود ندارد.
 
روانشناسان گذشته با قرار دادن روح یا روان به جاى مغز این توهمات نابجا را ایجاد کرده‏اند، رفتارگرى از مغز یک بت نمیسازد، بلکه تسلط آن را نسبت‏به سایر اعضاء، آلات حس ماهیچه‏ها و غدد در نظر دارد. در زمینه رفتارگرى تنها حقایقى را میتوان پذیرفت که عینى باشد (12) .
 
چنانکه ملاحظه میشود، تجزیه و تحلیل مختصر اصول کلى و اساسى روانشناسى رفتارگرى نشان میدهد که هدف اصلى این مکتب حذف ذهن، صحبت نکردن درباره هوشیارى، مورد توجه قرار ندادن درون‏نگرى، از نظر دور ساختن مفاهیم روانى و متوقف نمودن تصورات واهى درباره آنچه در مغز میگذرد، بوده است که البته جز تاکید بر روى نفى وجود مکاتب ابدا جنبه تازگى نداشته است.
 
 
===پانویس===
 
1) چاپ دانشگاه اصفهان، تاریخ نشر، 1335 ش ص 9.
 
2) کتاب «درباره نفس‏» تالیف ارسطو ترجمه علیمراد داودى، از انتشارات دانشگاه تهران، تاریخ نشر سال 1349ش ، ص 1.
 
3) چاپ مصر، از انتشارات شرکت طبع کتب غربى، سال 1325ه.
 
4) رساله هدیة‏النفس ص 5.
 
5) ص 27.
 
6) ص 31.
 
7) چاپ اول، ناشر انتشارات صفار، ص‏1.
 
8) روانشناسى عمومى، چاپ اول، ناشر: انتشارات صفار) .
 
9) فراسوى روانشناسى اسلامى یا اخلاق و بهداشت روانى در اسلام، تالیف دکتر محمد شرقاوى، ترجمه دکتر سید محمد باقر حجتى، ص 51.
 
10) مدرک قبل.
 
11) قرآن و روانشناسى تالیف دکتر محمد عثمان نجاتى، ترجمه عباس عرب، تاریخ نشر: 1367ش، ناشر بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، ص 23- 24.
 
12) مقدمه روانشناسى عمومى، تالیف دکتر رضا شاپوریان، ناشر: روزبهان، تهران، سال 1369ش، چاپ دوم، چاپخانه گوته.
* منبع: [http://ensani.ir/fa/article/39129/%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%88%D8%AA-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D9%88-%D8%B1%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%B3%DB%8C%DA%A9%DB%8C تفاوت دیدگاه روانشناسی اسلامی و روانشناسی جدید کلاسیکی]؛ نویسنده: حسین حقانی زنجانی؛ منبع: ماهنامه مکتب اسلام 1378 شماره 3
automoderated، دیوان‌سالاران، developer، مدیران
۸٬۸۱۱
ویرایش