مراتب عقل

از تاریخ‌نما
نسخهٔ تاریخ ‏۶ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۳:۴۶ توسط Hasaninasab (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «در نظر ارسطو، هر معرفتی با احساس شروع می‏شودو منظور از آن احساس جزیی است که د...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

در نظر ارسطو، هر معرفتی با احساس شروع می‏شودو منظور از آن احساس جزیی است که در مکان و زمانمعینی صورت می‏گیرد. و معرفت چون با احساس آغازشد، به مجرای تحوّل خود در مدارج متوالی می‏افتد ودر این تحوّل هر درجه معرفت از معرفتی که مقدّم بر آناست بیرون می‏آید.

یعنی درجه بالاتر معرفت در مرحله پایین‏تر وجود دارد،منتهی به صورت بالقوه. در واقع مسأله معرفت با مسألهوجود مانند بسیاری از مسایل دیگر یکسان و با تمسّکبه قوّه و فعل حل می‏شود. هیچگونه معرفتی قبلاً وجودبالفعل نداشته و از عدم مطلق نیز بیرون نیامده است،بلکه معرفتی که اکنون فعلیت دارد از معرفتی بالقوه کهمقدم بر آن بوده ناشی شده است یعنی انسان معرفتخود را با احساس جزیی آغاز کرده و مفهوم کلّی را کهبالقوه در آن احساس مندرج است، اندک اندک فعلیت بخشیده است. اما در عین حال باید توجّه داشت که بهنظر ارسطو مفهوم کلّی زاییده احساس و تخیل نیست،بلکه به سبب تقدّم فعل بر قوّه و لزوم تبیین مراحلفروتر با مرحله برتر که از مبادی فلسفه ارسطو است،باید تعقّل را علّت غایی احساس بشماریم و عقل راموجود مفاهیم کلّی، یا خود عین این مفاهیم بدانیم.

پس با وجود این که ارسطو را سرآغاز معرفتدانسته است نظر او را درباره معرفت نمی‏توان مبتنی براصالت حس دانست، بلکه، احساس اشیاء جزیی وجمع و تألیف آنها در تصاویر خیالی شروطی است کهبرای حصول مفهوم کلّی از لحاظ انسان و آمادگی انسانبرای تحصیل آن ضرورت دارد. بدون این که مطابق با ماهیت این مفهوم یا موجوداین ماهیت باشد.(42)

مسأله دیگری که در این جا باید مطرح شود آن استکه ارسطو، برخلاف افلاطون، قائل به وجود بالفعلبرای معقولات نیست، بلکه، آنها را اموری می‏داند کهباید از مادّه محسوسات و مخیلات تولید و تجرید شودو عقل در واقع در ضمن این که معقولات بالفعل را پدیدمی‏آورد، خودش نیز تحقّق و فعلیت می‏یابد. پس دراینجا نیز باید دو عقل متمایز یا دو جنبه متمایز عقل راتصدیق کرد، که یکی از آن دو را مفسّران حکمت ارسطوعقل ممکن یا عقل قابل یا عقل منفعل نامیده و دیگریرا عقل فعّال خوانده‌اند.

در این مورد به سبب ابهامی که در اصل اقوالارسطو بوده(43) بحثی پیش آمده و آن اینکه آیا یکی ازآن دو عقل خارج از نفس انسان قرار دارد یا هر دو حالدر نفس انسان است. و بر فرض این که شقّ اخیر صحیحباشد، آیا این دو عقل جدا از یکدیگر است و هر کدام بهاستقلال وجود دارد یا با هم وحدتی پدید می‏آورد،یعنی انسان را عقل واحدی بیش نیست که در آن دوجنبه متمایز می‏توان تشخیص داد.

ارسطو در کتاب نفس، پس از آن که لزوم تمییز مادّهاز علّت فاعله را بیان می‏کند، می‏گوید:

«پس واجب است که در نفس نیز قائل به چنینتشخصیی باشیم. در واقع، از یک طرف، در آن عقلی راتمییز می‏دهیم که چون خود تمام معقولات می‏گرددمشابه مادّه است، و از طرف دیگر، عقلی را که مشابهعلّت فاعلی است، زیرا همه آنها را احداث می‏کند بهاعتبار این که ملکه‏ای است که مشابهت به نور دارد. زیرابه یک معنا نور نیز رنگهای بالقوه را به رنگهای بالفعلتغییر می‏دهد. و همین عقل است که چون بالذّات فعلاست مفارق و غیر منفعل و عاری از اختلاط است.»(44)

در این قوم مجمل طرز بیان طوری است هر دو کهاحتمال را در باب عقل تجویز می‏کند. اما ابن سینا وگروهی از مفسران ارسطو، مانند فارابی و ابن رشد،عقل فعّال را در خارج نفس قرار داده و دارای استقلالجوهری نسبت به نفس شمرده‌اند. بلکه باید گفت ابنسینا از پنج عقل نام می‏برد که غیر از عقل هیولانی وعقل فعّال عبارتند از: عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقلمستفاد.

ابن سینا در اشارات مراتب عقل را اینگونه شرحمی‏دهد «یکی دیگر از قوای آدمی نیرویی است که نفساز جهت کامل ساختن گوهر خویش به آن محتاج تا بتواند خود را به مرتبه «عقل بالفعل» برساند؛ پسنخستین مرتبه آن نیرو آمادگی به جانب دریافتهایعقلی است که جمعی انی نیرو را «عقل هیولانی»نامیده‌اند و آن مانند مشکات است. و به دنبال آن قوّهدیگری است؛ و این قوّه برای نفس وقتی است کهمعقولات نخستین بر آن حاصل شده باشد؛ و نفس بهسبب آن برای دریافت معقولات دوّم آماده گردد.دریافت معقولات دوّم یا به اندیشه است، در صورتیکه ناتوان باشد، و اندیشه مانند درخت زیتون است یا بهحدس است و حدس مانند زیت است؛ در صورتی کهاز اندیشه تواناتر باشد و نام نفس در این مرتبه «عقلبالملکه» است و آن مانند زجاجه است. و نفسبزرگواری که در این مرتبه به قوّه قدسی برسد «یکادزیتها یضی‏ء و لو لم تمسسه نار» درباره آن صادق است.

سپس بعد از این مرتبه، برای نفس قوّه و کمالیحاصل می‏شود، کمال آن است که معقولات به طورمشاهده در ذهن باشد؛ و آن در شکوفایی مانند نور علینور است. اما قوّه آن است که معقولات به دست آمدهکه از دریافت آنها فراغت حاصل شده است، ماننددیدن باشد؛ به این معنا که هر وقت بخواهد بداند،بدون این که حاجتی به دریافت تازه باشد و آن مانندمصباح است. آن کمال، عقل مستفاد نام دارد، و این قوّهعقل بالفعل نامیده شده است. و آنچه نفس را از عقلبالملکه به فعل تام و از هیولایی به بالملکه می‏رساندهمان «عقل فعّال» است و آن مانند آتش است.»(45)

منبع