۴۷
ویرایش
تغییرات
معتزله
،بدون خلاصه ویرایش
معتزله برای اثبات این مطلب معمولاً پنج اصل را به عنوان عقاید مشترک و ملاک معتزلی بودن ذکر کردهاند و حتی کتابهایی با همین عنوان نوشتهاند. برای مثال، میتوان از کتابهای "الخمسة الاصول" از ابوالهذيل علاف، "الاصول الخمسة" نوشته جعفر بن حرب، و "شرح الاصول الخمسة" از قاضی عبدالجبار نام برد.
به نظر میرسد که در زمان پایهگذاری مکتب اعتزال به دست واصل بن عطا، ملاک معتزلی بودن صرفاً اعتقاد به منزله بین المنزلتین بود (۱۵۱). اما به تدریج و در طول زمان، اعتقاد به چهار اصل دیگر یعنی توحید، عدل، وعد و وعید، امر به معروف و نهی از منکر نیز بر فهرست عقاید معتزله افزوده شد و از ویژگیهای این مکتب به شمار آمد.
===اصول اندیشه===
شهرستانی درباره اعتقاد معتزله به توحید صفاتی میگوید: «این سخن در آغاز ناپخته بود و واصل بن عطا در اثبات دیدگاه خود به این استدلال ساده اکتفا میکرد که لازمه اثبات صفات قدیم برای خدا تعدد خدایان است. یعنی لازمه پذیرفتن توحید ذاتی، توحید صفاتی است.» بعدها پیروان واصل در توضیح عقیده او بیان داشتند که معنای توحید صفاتی، انکار مطلق صفات نیست، بلکه مراد انکار صفات زاید بر ذات الهی و در نتیجه عینیت همه صفات با ذات اوست (۱۵۲).
در واقع معتزله با این نظریه در صدد رد اعتقاد اصحاب حدیث، مبنی بر اثبات صفات زاید بر ذات بودند. اگرچه انکار این نوع صفات مورد اتفاق معتزله بود، اما در فروع و جزئیات این مسئله، تفاسیر مختلفی از سوی معتزلیان مطرح شده است که مهمترین آنها عبارتند از:
نظریه ابوعلی جبائی که به انکار صفات و نیابت ذات از صفات باور داشت و در بیان نظر خویش میگفت: "البارى تعالى عالم لذاته" (یعنی خداوند برای عالم بودن به صفت علم نیازی ندارد بلکه او به ذات خویش عالم است و جاهل نیست). (۱۵۴)
نظریه ابوهاشم جبائی که برخلاف پدرش ابو علی، صفات صفت الهی را پذیرفت، ولی آنها را احوال دانست. این نظر را میتوان حد وسطی میان نظریه انکار صفات زاید بر ذات خدا (معتزله) و نظریه اثبات صفات زاید بر ذات اصحاب حدیث قلمداد کرد. ابوهاشم بر آن بود که عالم بودن خدا به معنای اثبات حالتی به نام علم است و "حال" صفتی است که نه موجود است و نه معدوم، نه معلوم است و نه مجهول، یعنی حال به تنهایی قابل شناخت نیست، بلکه همیشه همراه با ذاتی شناخته میشود. اثر حال این است که شخص را از اشخاص دیگر جدا میکند.
اگر حال را موجود بدانیم، نظریه ابوهاشم به رای صفاتیه باز میگردد که بر آن اساس صفات زاید بر ذات اثبات میشود، و اگر حال را معدوم بدانیم، این نظریه به انکار صفات زاید بر ذات میگراید که از سوی دیگر معتزلیان بیان شده است. نظریه ابوهاشم آنگاه از دیگر آرا متمایز خواهد شد که احوال نه موجود باشند و نه معدوم، گرچه در این فرض اشکالات متعددی از جمله لزوم ارتفاع نقیضین مطرح خواهد شد. (۱۵۵)
اختلاف متکلمان بیشتر در تفسیری است که از این مفهوم صورت میپذیرد. تفسیر معتزله و امامیه، بر اساس بینشی است که درباره حسن و قبح اعمال دارند. آنان معتقدند که افعال در ذات خویش، صرف نظر از دستور شرع، خوب یا بد هستند و عقل آدمی نیز قادر است دست کم در پارهای موارد این حسن و قبح را دریابد. بنابراین، عدل از کارهای خوب و واجب است و ظلم از کارهای بد و ناشایست است. از سوی دیگر، چون خداوند از هر گونه امر قبیح و ناروا مبرّاست، پس لزوماً کارهایش بر طبق عدل است و هر چه عقل مصداق ظلم تشخیص دهد، خداوند انجام نخواهد داد.
معتزله از این تفسیر به نتایج متعددی رسیدند؛ از جمله میتوان به انکار جبر و اثبات اختیار برای انسان و رد توحید افعالی اشاعره - به این معنا که خداوند فاعل همه اعمال است - اشاره کرد. (۱۵۷) از نظر معتزله، یکی دیگر از لوازم عدل، رد تکلیف مالا یطاق و عذاب کردن اطفال مشرکان بر اثر گناه پدران است. در مباحث آینده خواهیم دید که هیچ یک از این لوازم مورد پذیرش اشاعره نیست.
همانطور که میبینیم، از پنج اصل معتزله، تنها دو اصل - توحید و عدل - از اصول مهم اعتقادیاند، اما دو اصل دیگر - وعد و وعید و منزله بین المنزلتین - از فروع اعتقادی به حساب میآیند و امر به معروف و نهی از منکر جزء تکالیف عملی است و باید در فقه به آن پرداخت. قاضی عبدالجبار معتقد است که اصول معتزله از آن رو منحصر در پنج اصل مذکور است که تمام مخالفان دستکم در یکی از این اصول با ایشان اختلاف دارند. (۱۵۸)