شخصیت و رویکردهای خلیفه سوم
از دانشجو انتظار می رود پس از مطالعه این فصل بتواند:
- زندگی نامه عثمان بن عفان قبل از بعثت پیامبر (ص) را توصیف کند.
- طریقه اسلام آوردن و همچنین زندگی وی در زمان نبوت پیامبر (ص) را اجمالا بیان کند.
- درباره ازدواج عثمان بن عفان با دختران یا دخترخوانده های پیامبر (ص) مطالبی را طرح کند.
- همراهی وی با دو خلیفه اول توصیفاتی را شرح دهد.
- شاخصه های حکومتی وی را توصیف نماید.
محتویات
ساختار سیاسی حکومت عثمان
شهلا بختیاری
ساختار سیاسی حکومت عثمان و نقش حزب اموی در آن
درباره علل قیام سال 35 علیه عثمان، بحثهای زیادی صورت گرفته است و مورخان و محققان به طرق مختلف کوشیدهاند تا ریشهها و علتهای واقعه فوق را بیابند. نوشته حاضر، درپی آن است تا با نگاهی متفاوت به این حوزه وارده شده، علل موجود را در ساختار قدرت زمان جستجو نماید.انگیزه اصلی این پژوهش، شناسایی ساختار قدرت حکومت عثمان و سپس تبیین بازتابهای متفاوت این ساختار میباشد. در وهله بعدی سعی شده است میزان تداخل حکومت، در انگیزش قیام روشن شود.بررسی میزان صحت و سقم فرضیاتی از این قبیل که ساختار قدرتی خود منجر به شورش و نهایتا قتل خلیفه شد و اطرافیان خلیفه که ساخت حکومتی وی از آنها تشکیل شده بود از سهیم بودن در این امر مبری نیستند، از اهداف تحقیقاتی این مقاله است.
با تشکیل شورای شش نفره عمر(طبری: 4/228)-نخبگان برگزیدهای که او خود آنها را انتخاب کرده بود و با سخنی از پیامبر(ص)درباره فضیلت ایشان، هر کدام را ستوده بود(همانجا) * -حزب اموی دوباره به این اندیشه افتاد که برای رقابت با بنیهاشم و کسب برتری بر آنان، میتواند (*)عمر به هنگام مرگ گفت:پیامبر(ص)در حق این گروه فرمود:آنها از اهل بهشت هستند؛علی و عثمان از بنی عبد مناف، عبد الرحمان و سعد داییهای رسول خدا(ص)، زبیر بن عوام حواری پیامبر و پسر عمّ او و طلحه که ملقّب به خیر است. دست به کار شود و سودای دیرین خود را، اینبار به محک امتحانی اساسی و اطمینانبخش بزند. وجود عثمان بن عفان، مهمترین کاندید آنها در مقابل علی بن ابیطالب(ع)لایقترین فرد جامعه از بنیهاشم، تفکرات آنها را دیگر بار تقویت نمود. این سخن به معنای میدان یافتن عملی فرزندان امیّه بود که در رقابت مداوم با شاخه دیگر قریش کنار زده شده بودند و هرگز به حاکمیت معنوی دست نیافته بودند.
پس از حاکمیت یافتن شاخههای«تیم و عدی» از قریش، شش نامزد شورای عمر به زعم او تنها کسانی بودند که برای کسب حاکمیت سیاسی و در کنار آن، قدرت و مقام معنوی خلافت صلاحیت داشتند.زیرا در اجتماع سقیفه مطرح شده بود که «الائمة من قریش»(ابن خلدون:مقدمه، 1/371)و «قریش ولاة هذا الامر»(سیوطی:22). * این سخن، افول همیشگی ستاره اقبال کسانی بود که خود را به منزله انصار دین خدا تلقی کرده بودند.اکنون پس از مرگ عمر، دیگر شاخههای ضعیفتر قریش را یارای عرض اندام و مقاومت در برابر دو فرع اصلی آن، یعنی فرزندان امیّه و نسل هاشم نبود.دو شاخه قبلی به قدرت رسیده-تیم وعدی-نیز با سود جستن از شرایط خاص رحلت و عنوان کردن فضایلی در حق قریش و بهرهبرداری از آنها(ر.ک:ابن سعد:3/135؛ سیوطی:81)در کسب قدرت سیاسی جهش نموده بودند.وگرنه، غیر از دو رقیب اصلی، دیگر شاخهها را توان مطرح کردن برتری و حاکمیت در میان قریش نبود.
توجیه جامعهشناختی ابن خلدون از چنین وضعیتی توجه به مسأله عصبیت است که خاندان واجد آن، پیوند و وابستگی و محکمتری میان خود داشته و از دیگر خاندانهای قبیله نیرومندتر است و میتواند بر دیگران مسلط شود. (ابن خلدون 1/248)در زمان حاکمیت تیم وعدی عصبیت فوق متبلور نبود، اما با حاکیمت یافتن بنیامیه تبلور یافت و حتی با وجود فترت دوران خلافت علی بن ابیطالب(ع)باز به آن خاندان بازگشت؛زیرا«غلبه و قدرت جز به نیرومندترین شاخهها منتقل نمیشود.»(همان:249)هدف این نوشته، بسط یا توضیح میزان صدق نظر ابن خلدون نمیباشد، اما آنچه که مهم جلوه مینماید، قبول برتری بنیهاشم و بنیامیه از جانب دیگر شاخههای قریش است.البته نباید رقابت دیرین این دو را از نظر دور داشت.
عثمان بن عفان بن ابی عاص از بنیامیه و عبد شمس(ابن سعد:2/39؛ابن حزم:80)تنها امید حزب اموی در شورای مزبور بود.او جزو مسلمانان اولیه بود که اسلام را در مکه، قبل از دوران خانه ارقم پذیرفت.(ابن سعد:3/40)و از مهاجرین به حبشه(ابن هشام:1/351)و داماد پیامبر(ص)محسوب میشد.(ابن حزم:16) همانند دو خلیفه قبلی که از این مصاهرت به شکلی بهره برده بودند، او تنها وسیله تحقق امید امویان بود و کانال پیوند این مجموعه به برتری سیاسی و در نتیجه آن اقتصادی و اجتماعی.
در مقابل، علی بن ابیطالب بن عبد المطلب، در هیچیک از فضایل نه تنها از عثمان کمتر نبود، بلکه افضل بر او به شمار میآمد:اولین مسلم (ابن سعد:3/15)، پرورش یافته دست رسول خدا(ص)(ابن هشام:1/281)، جانباز شب هجرت (همان:124)، داماد پیامبر(ص)(سیوطی:174) (*)سیوطی ضمن احادیثی از قول پیامبر(ص)نقل کرده است:«الائمة من قریش، الملک فی قریش و الخلافة فی قریش و الامراء من قریش.»(سیوطی:22). پرچمدار بزرگترین معرکههای درگیری با کفار و مخالفان(واقدی:1/7 و اکثر جاها)، امین رسول خدا(ص)و بسیاری فضایل دیگر از برتریها و امتیازات او به شمار میآمدند.
شرایط خاص حاکم بر شورا به تعیین عمر، امتیاز ویژهای که برای عبد الرحمان بن عوف گنجانده شده بود(طبری:4/229)، وقت زمانی محدود(همان)، دادن حق نظارت به ابو طلحه انصاری * (یعقوبی:2/160)به دنبال کوتاه کردن دست آنها از ادعای زعامت، با گنجاندن عبارت«الائمة من قریش»در سقیفه، همه مؤید این امر بود که گرچه علی(ع)و عثمان دیگر اعضای مجمع را توان ادعا و رقابت نیست، اما تمامی راههای ممکن به روی حاکمیت بنیهاشم بسته شد تا صف اموی که از زمان عمر اندک اندک نوای رسیدن به حاکمیت را سر داده(خلیفة بن خیاط:112 و 111)و خود را به آن نزدیک نموده بود، به آرزوی بزرگ و دیرین خود دست یابد.محققان را نظر این است که«انتخاب عثمان از دل آن شورا کاملا قابل تصور بود.»(قادری:176) به خلافت رسیدن عثمان به لحاظ استقرار سیاسی، منفذی برای امویان در دست یافتن به شکل گسترده به امکانات موجود جامعه بود.زیرا خلیفه بلافاصله دستهای نیاز آن را در دست گرفت و امیدهایشان را برآورده ساخت.بهگونهای که زهری در روایت خود به آن اشاره میکند «عثمان بعد از مدتی آنها[ قریش]را رها کرد و خویشان خود را به حکومت رساند(سیوطی:164) بدینسان، سرزمین اسلامی به ناگاه صحنه حاکمیت حزب اموی شد که در تمامی شئون دستشان باز بود و خواستههایشان مجاب.
1-قدرت سیاسی
به سبب آن که فرم اصلی و ستون فقرات حاکمیت دوران عثمان را حزب اموی تشکیل میداد، میتوان ادعا کرد که:تاریخ اسلام در این برهه مواجه با به قدرت رسیدن خاندانی شد که اساس و نمودهای پیشین حکومت را-که از زمان پیامبر(ص)پیریزی شده بود و دو خلیفه قبلی ادعای اجرای آن سنت و سیره را داشتند-جابجا نموده، تغییر داد.در حقیقت، با به خلافت رسیدن عثمان، انحصار خاندانی جدیدی به ایفای نقش در تمامی قسمتهای ساختار حکومت و توزیع آن پرداخت: الف-قدرت سیاسی و نظام قبیلهای:شکل سیاسی حکومت زمان عثمان به خلافت شناخته میشود که در آن حاکم، جانشین رسول خدا(ص) است.همانطور که مقام پیامبری اشاره به شمول تمامی افراد تحت رحمت الهی دارد، خلافت نیز تصدی امور کلیه افراد جامعه است و هیچ عنوان (*)عمر بن خطاب به ابو طلحه انصاری تأکید کرده بود با پنجا نفر ناظر شورا باشد.در صورت رضایت چهار نفر و مخالفت دو نفر، آن دو گردن زده شوند و در صورت سه به سه شدن گروهی که عبد الرحمان جزء آنها نیست گردن زده شوند.(یعقوبی:2/160) ()یزید بن ابو سفیان والی در فلسطین بود که سپس به شام محدوده او اضافه شد.جانشین او برادرش معاویه با منطقهای گستردهتر بود.(خلیفه بن خیاط، 112 و 111) ()حاکم مکه در زمان عثمان، عدی بن ربیعة بن عبد شمس بود و در بصره پس از عزل ابو موسی اشعری، عبد اللّه بن عامر بن کریز، در کوفه ولید بن عقبة بن ابی معیط، در مصر عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح و معاویه که در شام ابقا شده بود.(خلیفه:133)عثمان خمس افریقیه را به مروان حکم داد و به خاندان و خویشان خود مال بسیار عطا کرد.(سیوطی:164)عثمان از بیت المال بصره هزار درهم به عبد اللّه بن عامر داد و از بیت المال مدینه عطایی زیاد به حکم بن ابی العاص داد که سبب رویارویی او با خزانهدار مدینه شد.(یعقوبی:2/168) خاصی که بر تعلق خلافت بر گروه خاصی از مردمان باشد، نمیتواند کلمه درستی باشد. سرزمین اسلامی در زمان مورد مطالعه، با وجود بسط ارضی که به دنبال فتوحات داشت، هنوز دارای شکل اجتماعی قبیلهای است که نقش تعیینکننده جامعه نیز به دست اوست.اصولا قبیله تنها واحد سیاسی اجتماعی بود که عرب آن را میشناخت و با آن تجربه داشت.گرچه پیامبر(ص)کوشید تا علایق دینی را جایگزین روابط قبیلهای سازد، اما باز پس از پیامبر(ص) بخصوص در زمان عثمان، زمینه برای رجعت حاکمیت قبیلهای و خاندانی شدن نظام سیاسی- اجتماعی فراهم شد.
به این ترتیب در امر ریاست، هر تیرهای از قبایل که میتوانست پیوند و ارتباط نزدیکتر و مستحکمتری داشته باشد، هم غرور قومی مخصوص به خود را داشت و هم غرور قومی کلیه اعضای دودمانرا نسبت به خود جلب میکرد.در این راه آنچه که ابن خلدون«عصبیت»میخواند، به تیره فوق کمک میکرد که از دیگر اعضای خاندان و عشایر نیرومندتر باشد تا بتواند بر دیگران تسلط یابد.(ابن خلدون:1/248) با توجه به مطالب فوق، خاندانی که برتری یافته است میکوشد تا هم حاکمیت خود را بر دیگران تعمیم دهد و هم از بیرون رفتن حاکمیت از میان خود جلوگیری کند.به همین سبب است که میبینیم ابو سفیان در سخنان خود بعد از به خلافت رسیدن عثمان بهطور ضمنی بر چنین نظری تأکید میکند، (مسعودی:1/699)امری که ابن خلدون به صراحت آن را درمییابد:«خاندان امویان-چه به روزگار عثمان و چه پس از او-به فرمانروای دیگری جز افراد خاندان خود تن در نمیداد.»(ابن خلدون:1/395) ب-مشارکت اجتماعی:در نظامی که با توان قبیلهای به قدرت دست یافته است، مساعی تمامی اعضا مصروف حفظ قدرت درون قبیله میشود؛چه، آنان خود را از یک خاندان و یک پشت میدانند.(همان:1/240)در این شرایط، همکاری دو جانبهای میان افراد خاندان و حاکم آغاز میشود.حاکم بر اعمال حاکمیت خود احتیاج به افرادی دارد که به او وفادارتر باشند؛ پس به خاندان و نزدیکان خود روی میآورد.از سوی مقابل، افراد وفادار برای ارائه خدمت خود انتظاراتی دارند.به همین سبب، حاکم برای جلب همکاری آنها منابع عظیمی را اختصاص میدهد و اختیارات آنها را گستردهتر گرداند.البته همین امر در مراحل بعدی سبب نارضایتیها میشود.چه، از جهتی خاندانهای دیگر، خود را حسب و نسب کمتر تصور نمیکنند و از جهت دیگر، اختصاص منابع جامعه سبب اجحاف در حق دیگر گروههای اجتماعی میشود و بدینسان، نارضایتیها شکل میگیرد.حکومت که نیازمند همکاری تمامی اعضای جامعه است، با ترتیبات ذکر شده، هم حمایت دیگر گروهها را از دست میدهد و هم زمینه بحران را برای خود فراهم میسازد.
ج-قدرت فراقبیلهای حاکم:مسلم است که حوزه اقتدار و فرمانروایی حاکم محدود به قبیله خودش نیست.او بر سر زمینی تسلط دارد که گروههای زیادی در آن زیست میکنند.همچنین از خلیفه انتظارات خاصی مورد توقع است: حمایت دین، جهاد با دشمن، اقامه و اجرای احکام و تدبیر مصالح عمومی که به این ترتیب حوزه قدرت آن را از محدودیت قبیلهاش خارج خواهد ساخت.
در قسمت قبل اشاره شد که خلیفه برای اداره سرزمین خود از مشارکت قبایل دیگر چشم میپوشد و افرادی را که از خویشان و نزدیکان خود او هستند بر سر کار میآورد.ابن خلدون معتقد است در این مرحله حاکم میتواند به دستهها و گروههایی اتکا کند که به خاندان خود او منسوب نیستند، ولی در زمره گروهایی به شمار میروند که تحت ولایت ایشان قرار دارند. (همان:1/296)زیرا با استقرار دولت حاکم و استحکام شالوده آن، مردم در مقابلا و روش فرمانبری پیش گرفته سر فرود میآورند. (همانجا)اما هنگامی که حاکمی این عوامل را درک نکرد و فقط به قدرت خویشاوندی اتکا نمود، آنها نیز به سبب نیاز حاکم به خودشان، فرصت را مغتنم میشمارند و اقداماتی انجام میدهند که نهایتا میتواند زمینهساز نارضایتیها گردد.
عامل دینی نیز در ازیاد قدرت فراقبیلهای حاکم مؤثر است و افراد برای پیشرفت عقاید دینی به جنگ و نبرد برمیخیزند.«در این هنگام، حاکم در کار فرمانروایی خویش به تبار و بزرگی نیازمند نیست، بلکه حاکمیت چنان استوار میشود که گویی فرمانبری از حاکم، طبق کتاب آسمانی است که تغییرناپذیر میباشد و هیچ کس به خلاف آن آگاهی ندارد.»(همانجا) میدانیم مناسبات قدرت و روابط حاکم در هر نظام سیاسی، برپایه ویژگیهای ساختاری خاص همان قدرت سیاسی شکل میگرد.با توجه به این امر بررسی دگرگونیهای قدرت سیاسی زمان عثمان میتواند اهمیت ویژهای در تعیین ویژگیهای ساختی آن داشته باشد؛زیرا به تبیین قابل اعتماد از رویدادها و دگرگونیهای سیاسی دوران کمک خواهد نمود.از اینرو، در این مقاله نگاهی گذرا به مختصات قدرت و حکومت در خلافت سومین خلیفه افکنده میشود.اهمیت چنین کاری هنگامی روشن خواهد شد که با داشتن پشتوانهای محکمتری بتوان به ارزیابی مخالفتها با او پرداخت.در اولین گام بررسی، اشاره به ماهیت قدرت و نحوه اعمال اقتدار ضروری به نظر میرسد.
د-قدرت، اقتدار:ابتداییترین برداشت از قدرت«توان یک فرد در تحمیل ارادهاش بر شخص دیگر یا گروهی از اشخاص میباشد.» (کوئن:387)در دید بسط یافته جامعهشناختی، عبارت از«هر نیرو یا اقتدار فردی و جمعی است که از توان مطیع خود ساختن دیگران، یا به اطاعت واداشتن نان و یا ایجاد آشتی با خواستههای آنان برخوردار باشد.»(بیرو:285)در این تعاریف، قدرت به توانی اشاره دارد که در مقابله با اشخاص یا گروههای دیگر قرار میگیرد. اما در شکل نظام یافته«قدرت مجموعهای است از قابلیت تعمیم یافته برای اجرای تعهدات الزامآور از واحدهایی در نظام سازمان جمعی، وقتی که تعهدات از لحاظ تأثیرشان بر اهداف جمعی مشروعیت یابند.»(استیون لوکس:147) از دیگر سو، اقتدا، بخشی از میدانی است که قدرت در آن اعمال میشود.در حوزههای مطالعه جامعهشناختی قدرت، شیوههای اعمال قدرت و نفوذ آن و میزان مشروعیت یا عدم مشروعیت آن مورد بررسی قرار میگیرد که از حوزههای متفاوت جستجو، در اینجا مورد توجه نگارنده خواهد بود. از اشکال سهگانه اقتدار-اقتدار سنتی، اقتدار قانونی-عقلایی و اقتدار فرهمندانه-نیز اقتدار سنتی که معتقد است«همه قدرت و اختیارات بر او فرض شده و شیوههای تفویض قدرت نیز مقدس است»(کون:389)با بحث ما در دوره مذکور سازگاری بیشتری دارد.
قدرت معمولا از سطح رهبران یا رؤسا یا مسئولانی چند تفویض میشود.از اینرو، در مصدر قدرت از رهبران و سردمداران آن سخن گفته میشود.قدرتی که اعمال میشود.ساخت خاص خود را میآفریند و برای آن که مورد اعمال قرار گیرد و دوام یابد، سازمان میپذیرد.زمانی که قدرت در جامعهای پذیرفته شده و به رسمیت شناخته شود، صروت نهاد مییابد.(بیرو:286 و 285)در این بین اقتدار، قدرتی به رسمیت شناخته شده است که مورد اطاعت قرار میگیرد. اقتدار که حق فرماندهی و تأثیر بر دیگران در آن نهفته است، در اعمال قدرت خود براساس حقوق و اخلاق جامعه شکل میگیرد و با عدالت و رعایت منافع عمومی همراه میشود.در حالت عکس، همین اقتدار به سلطه و بیدادگری و حکومت بر پایه زور و تحکّم تبدیل میگردد.(همان:25 و 24) در زیر مجموعه قدرت اجتماعی و بهرهمندی از آن، نخبگان، گروه کوچک و بستهای هستند برخوردار از تواناییها و مهارتهای برتر که در اخذ تصمیمات دخالت تام دارند و آنان به دلیل دارا بودن ثروت و تسلط بر توان اقتصادی اجتماع، میتوانند از قدرت استفاده کنند.این گروه، عمدتا افراد دارای ویژگی مشابه خود را درون محور خودشان میپذیرند.پس حوزه آنها نیز حوزهای بسته به حساب میآید.(کون:393)«وبر»عبارت حزب را در اطلاق به آنها به کار میبرد که جنبه مهمی از قدرت را تشکیل میدهد و عبارت از گروهی افراد است که به علت داشتن زمینهها، هدفها یا منافع مشترک همکاری میکنند. (گیدنز:226) هدف از عنوان کردن بحث فوق، ارائه چهارچوبی بود تا با توجه به آن بحث پیرامون قدرت و اعمال آن و همچنین اعضاء و گروههای سهیم در حکومت عثمان، شناسایی شده، مطالعه جنبه سیستماتیک داشته باشد.در راستای بحث اطرافیان خلیفه سوم که اغلب از طایفه بنیامیه هستند، به سبب حضور در کنار او، تحت عنوان «حزب اموی»یا توصیفات ویژه فوق، مورد اطلاق و توجه خواهند بود.
در ساختار مورد بحث، فرد حاکم به سبب وظایف و ویژگیهای خاص خود، چون محور اصلی در منظومهای قابل تصور است * که دیگر گروهها، عناصر پیرامون او محسوب میشوند، در این منظومه انگارهای قدرت در دست حاکم قرار دارد و گروههای پیرامونش سطح ثانوی ساختار و ک انال عبور و اعمال آن محسوب میشوند.وسعت دامنه قدرت، خودسرانه بودن کاربرد آن، و نادیده گرفتن نظر و رأی مردم یا بیاعتنایی به آن، از جمله مختصات چنین حاکمی به شمار میآیند.
2-عناصر و ویژگیهای مشروعیت
بعد از بحث نظری پیرامون قدرت و ماهیت قدرت سیاسی در ارتباط با نظام قبیلهای، بحث از مبانی مشروعیت، شیوههای اعمال قدرت و راههای آن و تعمیم آن بر دوره مورد بحث این نوشته، ضروری به نظر میرسد، منظور از عناصر مشروعیت، عواملی هستند که در حوزه مسئولیتی حاکمیت قرار میگیرند و کاربرد آنها به نفوذ کلام و فرامین حاکم ارتباط پیدا میکند: الف-هسته مرکزی:عثمان در نظام حاکم به عنوان خلیفه، توزیع کننده مراتب بعدی قدرت بود.عزل و نصبها به فرمان او انجام میشد.
(*)تصور قدرت منظومهای، برداشتی است از نظریه «باتامور»در کتاب«جامعهشناسی»او به ترجمه سید حسین منصور.
()هر خلیفهای این مهم را خود برعهده میگرفت.او جلساتش را در مسجد برگزار میکرد که به ریاست خود او یا والی و یا نایب برگزیده منعقد میشد.(مکی:227) (بلاذری:188)تمام جزئیات دخل و خرج حکومتی باید به نظر او میرسید.دستور العملها و بخشنامههای اجرایی را او برای حکام تهیه کرده، صحه میگذاشت. * (طبری:4/244)کلیه مناصب شرعی و دینی مانند امامت نماز و فتوی، قضا و داوری و جهاد، زیر عنوان خلافت مندرج است و از آن منشعب میشود.(ابن خلدون:1/430)به این ترتیب، سه وظیفه فتوی، اجرا و قضاوت، در نهایت امر به او ختم میشد.(یعقوبی:2/164) اگر گاه مشورتی صورت میگرفت، او در صدد جستن راهحلی برای معضلات خود بود که از حل آنها بازمانده بود.البته اغلب طرف مشورتها با همان اعضای خاندان خود وی بود.(مسکویه رازی:1/394:393)و سرانجام امر ترکیب حکومت او ترکیب خاندانی بود.
ب-عوامل مشروعیتبخش:هر قدرتی برای استقرار و دوام احتیاج به عواملی دارد که قوام و بقای او را ضمانت کند و زمینه را برای مقبولیت اجتماعی و همهگیر قدرت فراهم آورده، سبب تداوم حاکمیت در صحنه قدرت اجتماعی باشند. چنین عواملی میتوانند به مانند اهرمهایی عمل کنند تا افکار عمومی را با حاکمیت هماهنگ و همراه نمایند.عوامل مذکور را میتوان در دو دسته کلی جای داد: 1-عواملی که در باورهای اعتقادی ریشه دارند و بر آن تأثیر میگذارند؛ 2-عواملی که توسط نهادهای حکومتی جهت هماهنگ نشان دادن حاکم با اعتقادات مردم، به کار برده میشوند.
خلافت که جانشینی از صاحب شریعت، به منظور نگهبانی دین و سیاست و امور دنیوی وابسته به دین است(ابن خلدون 1/365)در این راستا به ریاست عمومی در امر دین و دنیا بهنیابت از پیامبر(ص)تعبیر میشد و جایگاه خلیفه در میان امت چون جایگاه پیامبر(ص)در میان مؤمنین تلقی میگردید که ولایت تامه و اطاعت به عزل و نصبهایی از این قبیل اشاره میرفت؛از جمله معاویه به فرمان عثمان والی شام شد، و به دستور او، عمیر بن سعد انصاری در جزیره حاکم شد و باز به دستور عثمان، تمامی جزیره و مرزهای آن به معاویه واگذار شد.(بلاذری:188) (*)نامه عثمان به والیانش و عامه مردم در ابتدای خلافت، به منزله ا ولین بخشنامههای حکومتی او هستند. (طبری:4/244) ()در ماجرای بازگشتن حکم بن ابی العاص که پیامبر(ص) او را طرد کرده بود(یعقوبی:2/164)در فتح اسکندریه عثمان با این توجیه اسرا را آزاد کرد که جنگجویان صلح را شکستند نه زنان و بچهها(ابن حبان:501) ()در مشورت عثمان به هنگام اعتراضها به سال 35 ه، این افراد شرکت داشتند و نظر دادند:عبد اللّه بن عامر، سعید بن عاص، معاویة بن ابوسفیان، عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح، عمرو بن عاص.(ر.ک:مسکویه رازی، 1/394 و 393) عامه دارد و حق قیام بر دین و حدود و اجرای شرایع در دست اوست.زمام کارها به دست او و ولایتها از او و منصبش جدا میشود.(الحاج حسن:153) خلیفه رسول خدا(ص)بودن، سبب گرایش به باوری شده بود که خلیفه سوم خلافت را چون لباس و ردایی تصور کند که خداوند بر او پوشانده و دیگران را توان دسترسی به آن و یا خلع آن نیست.(خلیفة بن خیاط:126)به این ترتیب، او همانند کسی انگاشته میشد که به جامه موهبت و عنایت الهی مختص گشته و تفویض قدرت او از طریق الهی صورت گرفته است.همین امر، تلاشی بود تا باورهای اعتقادی در جهت کسب مشروعیت انگیخته شوند.البته نباید از نظر دور داشت که نفس قیام علیه خلیفه و کشته شدن او در این ماجرا بر ناموفق بودن تلاش فوق تأکید دارد.
برای همسنگ نشان د ادن حکومت او با حکومت پیامبر(ص)و ادامه خط نبوت، اقداماتی انجام شد تا چنین مفهومی ایجاد شده و به ذهنیت توده مردم القا و غالب گردد.پس او به هنگام خطبه بر منبر پیامبر(ص)بر پلهای نشست که جای رسول خدا(ص)بود در صورتی که دو خلیفه قبلی چنان نکرده بودند.(یعقوبی:2/163 و 162)تفسیر برداشتن شمع پیش از حرکت او به سمت مسجد در آغاز خلافت، هم میتواند نشانی از ایجاد عوامل باوری باشد و هم میتواند نشانی از تمایل حزب اموی به دست یافتن به نشانهای تجمل باشد؛عملی که از چشم بسیاری دور نماند.
دست زدن به چنین تلاشی به آن سبب بود تا میان توان حاکمیت و نمود آن در ایجاد نظم اجتماعی مورد توافق تمامی گروهها با باورهای ذهنی آنها رابطه مستقیمی برقرار گردد و با تقویت آن و انطباق دادنش با ذهنیت جامعه، مشروعیت حاکم و حاکمیت در اذهان تثبیت گردد. * به نظر میرسد چنین تفکری در سالهای آخر حکومت او به فراموشی سپرده شد و سبب نارضایتی گروههای زیادی از حکومت گردید؛زیرا میبینیم اقدامات عثمان در طول دوازده سال حکومتش در چنین مقولهای سبب شده است تا برخی ازمحققان دوران حکومت او را با توجه به پایبندی به سنت رسول خدا(ص)به دو دوره متفاوت تقسیم کنند.(سیوطی:164)در صورتی که با در نظر گرفتن ملاک تعهد با تعابیر ارائه شده در فوق، از همان ابتدای تصدی خلافت شکسته شده بود.
3-عناصر حکومت
هر حکومتی در قسمت اجرایی خود نیازمند گروهها و افرادی است که ستون فقرات حکومت را تشکیل دهند.این گروهها درعین حال که پشتوانه محکم استواری و قوّت حاکمیت هستند، همانند ابزاری به پیاده شدن فرامین و انتقال آنها از سطح حاکمیت به رعایا کمک مینمایند.در واقع میتوان عناصر فوق را کانال ارتباط حاکمیت با عموم جامعه محسوب نمود.در این راستا، هیأت حاکمه عثمان را که عناصر تشکیل دهنده ساختار سیاسی حکومت او بودند، میتوان جزو گروههای (*)در ادامه چنین تفکراتی است که افرادی چون ماوردی و ابن خلدون، برای خلافت، عدالت و اجتهاد را واجب دانستهاند؛به خصوص عدالت را شرط کامل کننده دانستهاند.آنان برای خلافت که منصبی دینی نیز میباشد.شرایطی ذکر نمودهاند.اولین شرط، علم خلیفه و اجتهاد او به آیات و احکام است؛زیرا او مجریاحکام خداست.(مکی:156).
()از زهری نقل شده است:عثمان از شش سال دوم حکومت عموزادههای خود را به حکومت رساند و قدرت داد.(ر.ک:سیوطی، 164؛شعبان:61) دوگانه زیر جستجو کرد: الف-نخبگان مرکزی:اینان عناصری هستند که عثمان در هسته اصلی حکومت خود از آنها بهره میجست.فرض ابتدایی بحث به مرکز بودن عثمان در محور حکومت بود.از اینرو، این گروه کسانی هستند که در اولین طیف بعد از او قرار گرفتهاند و رأس امور نیز به دست آنهاست. (الکندی:10 و 11؛ابن خیاط:116) حکام ولایات، مأموران استیفای خراج و جبایت زکات(یعقوبی:2/165)، فرماندهان نظامی (بلاذری:123)سپاه، قضاوت نواهی مختلف (ابن خیاط:134)و بالاخره مأموران بیت المال * (همان:132)را میتوان در این گروه برشمرد.
ب-نخبگان محلی یا رؤسای فرماندهی محلی سپاه:این گروه در محدودههای خاص جغرافیایی مناصبی را از طرف حاکمیت دریافت میداشتند. در این دوره میتوان اغلب فرماندهان فتوحات را در قالب مورد نظر جای داد.(ر.ک:بلاذری:200- 199؛ابن حبّان 511 الی 504).
این نخبگان یا به تعبیر آشناتر این نوشته، حزب اموی، رفته رفته در حکومت عثمان دایره خود را بسته و تنگتر مینمایند.گرایش آنها به نزدیکی به مرکزیت محور یا جایگزین شدن تدریجی در امور ولایات و فرماندهیها، قابل مشاهده است.
ج-بازیگران اصلی حکومت یا عناصر اصلی صحنه قدرت:تقسیمبندی فوق انگارهای کلی از نزدیکی اعضا به خلیفه و تسلط بر گروههای پایینتر از خودشان بود که رنگ اموی آن، رفته رفته غلیظتر میشد.در تعریف روشنتری از نقش اجرایی حزب اموی، میتوان عناصر اصلی حکومت عثمان را از جهت دیگری نیز با توجه به حضور و نقش سیاسی آن دستهبندی نمود: 1-افراد طایفه اموی:یا در حقیقت اعضای خاندان او.این گروه سعی داشت به هر شکل ممکن از موقعیت پیش آمده در خلافت عثمان بهرهبرداری کند.سردسته چنین تفکری، ابوسفیان است که بعد از اطلاع از به خلافت رسیدن یکی از اعضای طایفه خود، سفارش کرد گوی خلافت را در میان خود بگردانند و نگذارند دیگران آن را (*)بعد از بیعت با عثمان، حاکم مصر همچنان عمرو بن عاص بود.اما مدتی بعد حکومت به عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح داده شد.(الکندی:10 و 11)عبد اللّه بن عامر در سال 29 ه جانشین ابو موسی اشعری در بصره و عثمان بن عاص در فارس شد(خلیفه:116)ولید بن عقبه بعد از عزل از ولایت کوفه، عامل صدقات کعب و بلقین شد(یعقوبی:2/165)در فتح خراسان، ولید بن عقبه جایگزین عتبة بن فرقد سلمی شد(بلاذری:33) افراد دیگری از این قبیل را میتوان برشمرد:مغیرة بن شعبه یا جریر بن عبد اللّه در فتح همدان، ابو موسی اشعری در فتح ری، عمرو بن عاص در مصر، عثمان بن عاص در فتح و بعد حکومت بر فارس(خلیفه:116 الی 113؛بلاذری:200)کعب بن سوریا و بعد از او ابو موسی اشعری، سپس ابن عامر قاضی بصره بودند و شریح قاضی کوفه، در یمن یعلی بن امیه(خلیفه:134) عبد اللّه بن ارقم عامل بیت المال کوفه بود که عثمان با کنار گذاشتن او، خود مستقیما بیت المال را در دست گرفت و زید بن ثابت را بر آن گماشت.(خلیفه:133) ()این فرماندهان نظامی اغلب زیر نظر امرای ولایات، به خصوص معاویه در شام و یا ولید بن عقبه یا عبد اللّه بن عامر در عراق قرار داشتند.از جمله:حبیب بن مسلمه فهری در فتح ارمنستان، قاسم بن ربیعه بن امیه که به دنبال مغیرة بن شعبه به حکومت آذربایجان رسید. (بلاذری:200 و 199)در فتح بجره، هرم بن حیان عبدی از طرف عثمان بن عاص، عبید اللّه بن معمر تمیمی در فارس از جانب ابن عامر، راشد بن عمر جدیدی در فتح هرمز و زیاد بن ربیع در سیستان، احنف بن قیس در هرات، مرو، فاریاب، طالقان و تخارستان، در فتح بیهق اسد بن مکثوم عدوی، خلید بن عبد اللّه بن زهیر حنفی در سرکوبی در رویارویی با قارن و عبد اللّه بن سمرة بن حبیب و بسیاری دیگر.(ر.ک:ابن حبّان، 511 الی 504) بربایند.(مسعودی:1/699)اعضای این خاندان که اغلب منتسبین خلیفه نیز هستند، افرادی چون مروان حکم داماد او و کسانی دیگر چون او، بزرگترین مسائل را برای عثمان به وجود آوردند؛ زیرا اجحافها و زیادهروی آنها از طرفی، و الطاف بیحدّ خلیفه در حق آنها از طرف دیگر، سبب ایجاد و نارضایتیها شد.برای روشنتر شدن بحث میتوان به نقش خاندان اموی در ساختار سیاسی قدرت اشاره اجمالی داشت: از روزی که عثمان بر رأس امور قرار گرفت، این خاندان که«سطح اشرافیت قرار داشت و قدم به قدم به سمت حاکمیت اشرافیت قریشی و شدت بهرهگیری از معیارهای قبیلهای در انتخاب خلیفه جلو رفته بود»(جعفریان:139)، اولین تلاش خود را معطوف ابقای کسانی کرد که پیش از این بر مصدر امور قرار گرفته بودند.در همان حال نیز کوشید تا مسیر اعضای دیگر خود را در دست یافتن به مدارج حکومتی از جمله امارت منطقهای هموار نماید. * به این ترتیب، شیوهای در امر حکومت پیدا شد که میتوان از آن به«اموی ساختن حکومت» یاد نمود.چنین نمودی از حکومت در نظام سیاسی اسلام پیش از آن-در عهد رسول(ص)و دوران دو خلیفه قبلی-سابقه نداشت و حتی مورد انتظار نیز نبود.
نگاهی به منابع تاریخی، مهمترین افراد اموی را که به رأس حکومت نزدیکتر شده و بر قسمتی از آن تسلط یافتند، به ما میشناساند:عبد اللّه بن سعد بن ابی سرح، برادر ناتنی عثمان، به حکومت مصر رسید؛(طبری:4/251)، عبد اللّه به عامر بن کریز، خویشاوند دیگر خلیفه به حکومت بصره و نظارت بر ایران دست یافت؛(همان:264)، ولید بن عقبة بن ابی معیط، حکومت کوفه و نظارت بر قسمتهای فتح شده شرقی خلافت را کسب کرد؛ (یعقوبی:2/165)و معاویة بن ابوسفیان، در قسمت غربی، شام و نواحی اطراف آن را به زیر دست خود کشید(بلاذری:188) نکته شایان ذکر در کارکرد حزب اموی در اداره امور، تغییر مقام و موقعیت آنها به سبب نارضایتیها و اعتراضهاست.این اعتراضها در سالهای آخر حکومت عثمان، شکل بارزتری به خود گرفت.اما در اغلب موارد، خلیفه از خود مقاومت نشان داده، به جای سرزنش عمّال خود، گروههای معترض را مورد بیمهری قرار داد.(در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت.) 2-مأموران حکومتی و رؤسای سپاه:عثمان زمانی تصدی خلافت را در دست گرفت که در مرزهای شرقی و غربی، نبردها و فتوحات آغاز شده و به اوج خود رسیده بود.پس وجود این گروه، مهم محسوب میشود؛زیرا آنان اغلب به عنوان جهاد به مرزهای اسلامی اعزام میشدند و مورد توجه و حساسیّت ویژه بودند.از طرف دیگر، حفظ نواحی فتح شده، تشویق سپاهیان به ادامه فتوحات، جمعآوری غنایم و جزیه از سرزمینهای مفتوحه، درجه اهمیت این گروهها را روشن میسازد.به همین سبب، اغلب مأموران و رؤسای سپاه یا از افراد نزدیک به خاندان اموی برگزیده میشدند و یا انتخاب چنین فرماندهانی به دست حکام بصره و کوفه-از اعضای اصلی این (*)سیوطی با درک این مطلب مینویسد:او خویشاوندان خود را به عنوان والی برگزید.(سیوطی:162)در این میان معاویه در شام، حمص و فلسطین ابقا شد و دیگران تعویض شدند.(بکر الخضری:262) ()نمونه چنین رفتارهایی را در برخورد با ابوذر، عمار یاسر، عبد اللّه بن مسعود میتوان دید.به خصوص اعتراض ابوذر که سبب آزار و اذیت و سپس تبعیدش به ربذه گردید. خاندان-انجام میشد.اما با وجود اهمیت مسأله، گاه اقدامات این افراد در سرزمینهای تازه فتح شده، خارج از محدوده اولیه عرب، مشکلات عمدهای را ایجاد میکرد * (ابن خیاط:117) همانطور که منابع روشن میکنند، بزرگترین مشکل نظامی زمان عثمان در فتوحات، فتح مجدد نواحی فتح شده و تثبیت حاکمیت خود بر آنها بود.چنین اموری میتواند بیانگر مسائلی چند باشد؛از جمله آنها احتمال تخطی سپاه و در رأس آنها فرمانده سپاه از تعالیم اسلام و این که اقداماتشان در نواحی زیر نفوذ، هماهنگی چندانی با روح اسلام نداشت که خود میتوانست عامل یا یکی از عوامل و اسباب شورش دوباره ملت مغلوب باشد.
3-رؤسای قبایل بزرگ:همانطور که میدانیم به سبب وضعیت جغرافیایی خاص جزیرة العرب شکل خاصی از زندگی در آن جریان داشت.در این نوع زندگی، گروههای انسانی در قالب جماعات قبایلی زیست مینمودند.اما با آغاز فتوحات و خروج قبایل از سرزمین اولیه خود، دگرگونیهای جمعیتی فراوان به وجود آمد؛به عنوان مثال، معاویه به فرمان عثمان قبایلی از اعراب، اعم از بنی تیم و شاخههایی از قیس و اسد و مضر و ربیعه را در رقّه، جزیره و نواحی دیگر سکونت داد. (بلاذری:182)شکل پیچیدهتر این مسأله در تخطیط کوفه دیده شد.قبایل مقتدر یمنی و قبایلی از نزار و أیاد و غیره در این شهر به شکلهای خاصی سکونت داده شدند.
مهمترین پیامد این دگرگونی در ساخت جمعیتی، پیدایش قبایلی بود که در مقابل بسیاری از مسائل توان تحمل اجحافهای حزب اموی را نداشتند و در مقابل آنها ایستادگی میکردند. منابع روایت کردهاند، عثمان سواد عراق را تماما به قریش داد و سعید بن عاص تمان آن را آن قریش دانست و بوستان قریش به آن اطلاق کرد.مالک اشتر به او اعتراض کرد و عثمان در مقابل مالک را به شام تبعید نمود.در حالی که او از قرّاء کوفه بود و قراء به نسبت خدمات ویژه خود، در فتوحات علاوه بر غنایم فتوحات شرق از جزیه دهقانان سواد نیز بهرهمند بودند. (ابن اعثم:2/173-171) قبایل در این دوران از ویژگیهای خاصی برخوردار بودند که به پررنگتر شدن نقش آنها در تغییر ساخت سیاسی کمک میکرد.از جمله: قدرتمندی رؤسا که مظهر همبستگی قبیله به حساب میآیند، برخورداری از توان نظامی، امکان تجهیز گروههای مسلح که در بیشتر فتوحات از آنها بهره گرفته میشد.این دو ترکیب به قبیله کمک میکرد تا به هنگام مناسبت دخالت در امور حکومت، خودی نشان دهند.
از طرف دیگر، مهمترین وظیفه قبایل و (*)در فتح اصطخر، ابن عامر سوگند خورد که اگر بر شهر تسلط یافت در آن جوی خون راه اندازد.(خلیفه:117)و در فتح طبرستان سعید بن عاص به اهالی محاصره شده امان داد که هیچ یک را نکشد، در حالی که همه را کشت جز یک نفر(همان).
()به عنوان مثال، آذربایجان یکبار به دست حذیفة بن یمان، و بار دیگر توسط عقبة بن فرقد سلمی فتح شد. (بلاذری:322)ری بعد از فتح به دست عمار یاسر در زمان حاکمیت و فرماندهی مغیرة بن شعبه، نقض عهد کرد.(بلاذری:314) ()قبایلی چون قضاعه، بجیله، خثعم، کنده، حضر موت و ازد در مقابل مذحج، حمیر، همدان و در گروه سوم تمیم، رباب، هوازن، از مضر و غطفان و محارب و نمر ضبیعه و تغلب از نزار و ایاد، عک و عبد القیس اهل حجر و حمرا، با اصالت نژادی عدنانی در کوفه جای داده شدند.
()در قتل جادوگری در کوفه به دست جندب بن کعب ازدی، قوم مانع کشتن او به دست ولید بن عقبه شدند. (یعقوبی:2/165) رؤسای آنها تأمین سپاه برای ادامه فتوحات بود که در مقابل این امر یا اجازه اسکان در سرزمینهای مفتوحه به آنها داده میشد، و یا حاکمیت بر ناحیه فتح شده به دست رؤسای آنها میافتاد. * به این ترتیب، قبایل میتوانستند هم در کنار خلافت و هم در مقابل آن قرار گیرند.چنین نقشهای دوگانه، مسألهای بود که حکومت باید همواره به آن توجه میکرد؛زیرا غفلت از آن، گاه نتایج زیانباری به دنبال داشت.نمونه نقش و کارکرد آن در شورش نواحی، بخصوص مصر، کوفه و بصره علیه عثمان دیده شد.درآمد قبایل از راه فتوحات و تقسیم عطای بیت المال بود که جنبه مخالف آن، یعنی قطع درآمد و عطا نیز خود میتوانست علتی در حمایت از خلیفه و یا مقابله با او باشد.
عنصر اصلی قدرت را باید در اساس آن جستجو کرد.بدین ترتیب، سنجش وفاداری افراد و قبایل به حکومت، بدون شناخت ماهیت مناسبات اقتصادی امکانپذیر نیست.مهمترین منبع ثروت و درآمد، فتوحات بود که هم میتوانست امکان حفظ قدرت سیاسی را فراهم کند، و هم عامل کنترل احساسات و هیجانات جامعه باشد.زیرا توجه گروه کثیری به جنگها و مرزها سبب عدم توجه آنها به امور مرکز میشد. هرگاه این گروه با توقف فتوحات و بیکاری مواجه میشدند، علاوه بر مشکلات اقتصادی، از جهت سیاسی نیز فرصت زیر سؤال بردن مرکز-خلیفه و اطرافیانش-را با دقت نظر در اعمال آنها مییافتند.علت نامهنگاری مخالفان عثمان به نواحی مختلف مرزی که«جهاد در مدینه است»در اینجا روشن میشود.این گروه سعی داشتند توجه غازیان را به مسائل داخل سرزمین و خلافتمعطوف کنند.(دینوری:153) مروری بر منابع این دور، نشان میدهد که اهم منابع ثروت اقتصادی دوران صرف خاندان اموی، خویشاوندان خلیفه و گسترش نفوذ آنها شد.از طرف دیگر، روشن است که احساس نابرابری در توزیع منابع و منافع جامعه، خود از عوامل اقتصادی است که میتواند (*)به اشعث بن قیس کندی، فرمانروایی تام الاختیار اردبیل تفویض شد و تعداد زیادی از مردم به آنجا گسیل شدند تا تحت فرماندهی او، نیروی دایمی مستقری تشکیل دهند.(طبری:4/292) ()سید حسین محمد جعفری، معتقد است«عمر سعی کرد قدرت قبیله را با دادن حکومت، مثلا در کوفه به کسانی که در اسلام سابقه داشتند منکوب سازد و کوچک نماید...تا زمان مرگ او نیز رهبران قبیلهای نتوانستند زیاد قدرت خود را اعمال کنند.اما با مرگ عمر و خلافت عثمان، مسائل زیادی تغییر کرد.تحول چشمگیری یافت و رهبران قبیله فرصت یافتند تا قدرت و نیروی خود را بازیابند.(ر.ک:جعفری، 144، 143) «نارضایتی و شورش را به دنبال داشته باشد که بر سرعت نابودی حکومت میافزاید.»(ر.ک: ابن خلدون:1/203 و 413) با در نظر گرفتن ساختار سیاسی قدرت که از منابع اقتصادی بهرهور بود، و همچنین توجه به ارتباط ساختار سیاسی با ساختار اقتصادی، بررسی اعتراضات علیه عثمان جدای از بررسی نظام اقتصادی دوران او ناقص خواهد بود.زیرا میبینیم دادن خمس فتح افریقیه به مروان حکم، دادن ششصد هزار درهم از بیت المال بصره به عبد اللّه بن عامر و مبلغ قابل توجهی از بیت المال مدینه به حکم بن ابی العاص، نمونههایی از بسیار مواردی است که تاریخ نشان میدهد و اعتراضهایی به دنبال داشت.(یعقوبی:2/168) به سبب مطرح شدن مسائل اقتصادی و انتظارات اجتماعی از آن و بالطبع از حکومت، ضروری به نظر میرسد به پایگاه اجتماعی گروههای مختلف زمان، نگاهی گذرا داشته باشیم.
ج-اکثریت جامعه:به سبب برپایی، پایههای حکومت براساس مردمان همان سرزمین، هیچ حکومتی نمیتواند از توجه به مردمان خود رها باشد.مردمان جامعه نیز در مقابل، حاکمیت را پذیرفته و تعهد در مقابل فرامین آن را ملتزم میشوند.توجه این نوشته نیز به روشن شدن وضعیت اجتماعی کسانی است که اساس قدرت خلیفه سوم، آنها را تحت شمول خود قرار داده بود.اینان اکثریت کسانی بودند که در حوزه گسترده سرزمین اسلامی زندگی میکردند دور داشتن آنها سبب کاستی تحقیق خواهد بود.با توجه به مسائل مذکور، اعضای جامعه را در ترکیب جمعیتی خاصی میتوان جای داد: 1-اعراب:آنها ساکنان اصلی و اولیه سرزمین اسلامی به خصوص ناحیه حجاز به شمار میرفتند.
آنها در مدینه شاهد تشکیل اولین حکومت اسلامی و وقایع بعدی آن تا بروز فتنه کبری بودند. مردمانی که اغلب دوره پیامبر(ص)را درک کرده و یا با صحابه پیامبر(ص)محشور شده بودند -تابعین.بیشترین گروه مورد بحث، صحابی پیامبر(ص)و تابعی به شمار میرفتند که با مقایسه رفتار حزب حاکم با معیارهای اصیل پیریزی شده توسط پیامبر(ص)، احساس ناراحتی نموده و از بدعتگذاری خاندان اموی رنجیده بودند.رنجش عامل صدقات مدینه به اختصاص بیت المال به خاندان اموی، اعتراض ابن مسعود به مصحف عثمان، تدفین شبانه عبد اللّه بن مسعود و عمّار یاسر در اعتراض به عثمان و اعتراضهای ابوذر، همگی مؤید سخنان یاد شده میباشند.(یعقوبی: 2/173 تا 168) 2-قبایل جابجا شده:این دسته در جریان فتوحات مورد بهرهبرداری قرار گرفته بودند.بیشتر آنها جنگجویانی بودند که در نواحی مرزی یا در شهرهایی که برای اسکان نظامیان ایجاد شده بود، ساکن شدند.تعدادی از آنها زمانی اسلام را پذیرفتند که فرصت چندانی برای درک دوره پیامبر(ص)نبود، اما با استفاده از وجود صحابه رسول خدا(ص)مشکلات خود را حل میکردند. البته این گروه در یک قالب کلی جای نمیگیرند؛ زیرا در میان آنها همانطور که افراد مجاهد وجود داشت، افراد زیادی نیز بودند که برای مسائل دنیوی میجنگیدند و توقف فتوحات سبب بلند شدن صدای اعتراض آنها میشد.در این زمره میتوان افرادی چون:اشعث بن قیس کندی و یا سعد بن قیس همدانی را نام برد که در دوره جنگهای رده سرکوب شده بودند، اما قبل از آن در جنوب شبه جزیره و در«حضرموت»حاکمیت و برتری اشرافی داشتند.(جعفری:146) 3-موالی و غیرعربها:اهالی و مردمان نواحی فتح شده بودند که گروههایی از آنها به صورت اسیر وارد سرزمین اسلامی شده بودند و یا در نواحی مفتوحه جزو مردمان بومی به شمار میرفتند.این گروه، منتظر اجرای دقیق قوانینی بودند که فاتحان به آنها وعده داده بودند.بدین ترتیب، همانطور که ملاحظه میشود، تجانس جمعیتی برقرار نبود و وجود گروههای مختلف، خواستهها و تمایلات متفاوتی را از حکومت به دنبال داشت که عدم توجه به آن و یا غفلت از آنها یقینا حکومت و خلیفه را با مشکل جدی مواجه میساخت.
4-بستر اعمال قدرت
در این قمست، ما به بررسی گروهها و افرادی خواهیم پرداخت که به عنوان منصوبین و مأمورین خلیفه محسوب میشدند و از جهت دیگر بازوی قدرتی او در منصب خود به شمار میرفتند.بحث اعمال قدرت در دوره خلفای نخستین با ادوار بعدی تفاوتهای اساسی دارد.اعمال قدرت در این دوره تا حد زیادی فرع بر استقرار آن میباشد؛زیرا همانطور که در آغاز سخن و سپس در قسمت مشروعیت بحث شد، نظر کلی زمان به مشروع بودن استقرار خلفا تعلق گرفته است، پس اعمال قدرتشان نیز باید مشروع باشد.(قادری:5)اما با این حال، اعتراضهایی به خلیفه سوم صورت گرفت و او در مقابل این اعتراضها با تکیه به توجیه مشروعیت خود، اقداماتی چون:تبعید ابوذر، ضرب و جرح عبد اللّه بن مسعود و دیگران را انجامداد و در نهایت در مقابل فزونی اعتراضها به عدم تصمیم خود بر کنارهگیری از قدرت تأکید نمود.(ابن حبّان:518) الف-بستر گذر قدرت:اگر چه تبیین چنین بستری در دوره عثمان و بالاخص در چهل سال اول هجرت، کاری مشکل مینماید.اما پرداختن به آن ضروری است؛زیرا مشخص خواهد کرد چه عناصری را میتوان در تحریک نارضایتیها صاحب نفوذ و اثر دانست.گفتیم که خلافت، محافظت دین و سیاست امور دنیوی است و خلیفه اجرای امور دینی را به مقتضای تکالیف شرعی و تبلیغ و وداداشتن مردم به آن و تنفیذ سیاست به مقتضای مصالح عمومی برعهده دارد. (ابن خلدون:1/240)با این حال، تفویض و تنفیض قدرت برای اجرای آن همیشه امری اجتنابناپذیر بوده است.در این قمست نیز قصد ما بیان عوامل فوق میباشد: 1-مشاورین خلیفه:در میان این گروه، میتوان افراد خاندان اموی را مشاهده نمود که طرف صحبت و مشورت خلیفه قرار میگرفتند. * جالب توجه است که علاقه و گرایش خلیفه سوم به بنیامیه، سبب شده بود تا در امور مشوریت کمتر به صحابه پیامبر(ص)توجه داشته باشد و هیچ یک از مشاوران او از آنها نبودند.البته این امر غیر از زمانی است که او در حل مشکلی یا امر قضایی درمیماند و از صحابه سؤال نموده، راهحل میطلبید.ارتباط خلیفه از میان مشاوران خود با مروان حکم، به قدری است که در ادوار بعدی محققان مروان را به نام وزیر عثمان میشناسند. (حاجی بن نظام عقیلی:22) 2-حکام و والیان:اعضای این گروه نیز از خاندان خود عثمان تعیین میشدند و به دلیل مقام خاص خود و داشتن زمینه خانوادگی مشترک، از ارکان و عناصر اصلی ساخت قدرت او محسوب میشدند.در قسمتهای قبل، ضمن نیاز (*)قبلا به اعضای جلسه مشورتی اشاره شد. متقابل خلیفه و این گروه به هم به آنها و تصدی امور به دست آنها اشاره رفت.
3-فرماندهان سپاه:همانطور که پیش از این بحث شد، این گروه یا از خاندان اموی بودند و یا زیرنظر مستقیم افراد خاندان اموی انتخاب شده، انجام مأموریت میکردند.
4-کاتبان و منشیهای خلیفه:وظیفه ابلاغ فرامین و دستورات خلیفه در حیطه کاری این عده جای میگرفت که گروهی را نظر بر آن است که آنان از خویشاوندان و نزدیکان خلیفه به شمار میرفتند تا از لحاظ امانتداری و حفظ اسرار مورد اعتماد باشند.(ابن خلدون:1/470)در رأس این گروه، مروان حکم قرار داشت.شایان ذکرا ست که اقدامات و رفتار این افراد سبب ایجاد و گسترش نارضایتی در سطحی گسترده از عثمان و تحریک بیشتر مخالفان شد. * زیرا کتّاب مزبور، به سبب نشست و برخاست با خلفا با آنها ارتباط تنگاتنگی داشتند.
5-مأموران جمعآوری زکات و خراج:در این گروه نیز افراد خاندان اموی دیده میشدند. گذشت که عثمان جبایت خراج و زکات قبایل کلب و بلقین را به ولید بن عقبه سپرد.سعید بن عاص نیز در مقطعی از حکومت عثمان مأمور جمعآوری زکات بود.نقش آشکار این دسته در تصدی امور که اغلب از نزدیکان خلیفه هستند قابل پیگیری میباشد.
6-قضات و عوامل حل و فصل دعاوی:در این دوره اغلب، قضاوت به دست خود خلیفه بود اما از دوره خلیفه دوم تفویض این منصب به افراد رواج یافته بود.حتی در دوران پیامبر(ص)نیز ارسال قضاتی دیده شده بود.(ابن خلدون 1/423)در نواحی دور از مرکز، معمولا مأموران خلیفه و والیان حکومتی این سمت را در دست خود داشتند.بعدها امور زیادی غیر حل و فصل دعاوی بر قضاوت مترتب شد؛از جمله استیفای حقوق عمومی مسلمانان، نظارت بر اموال محجوران و رسیدگی به وصایا و غیره.(ر.ک: ابن خلدون:1/426) قشرهای مذکور، ابزار اجرایی قدرت بودند. میزان مشارکت هر گروه در قدرت سیاسی نیز در درجه اول بستگی به ریشه داشتن آنها در نظام خانوادگی اموی داشت و سپس به داشتن ارتباط نزدیک با خلیفه که معمولا چنین ارتباطی با ایجاد پیوندهای خانوادگی تقویت میشد، این سخن بدان معنا نیست که هیچ یک از مقامات مذکور مخالفتی با خلیفه نداشتند، بلکه عکس مطلب نیز صدق دارد؛گاهی بسیاری از عناصر حکومتی خود از مخالفان رفتار خلیفه و معترض به او در امور دین بودند.این امر در مورد کسانی انطباق پیدا میکند که از صحابه رسول خدا(ص)به شمار میرفتند؛ کسانی چون:عبد اللّه بن مسعود.اما به سبب قلّت تعداد گروه دوم، اصل غالب در حکومت عثمان توجّه به نزدیکان او بودند.مسأله دیگر، در مکانیزم اجرایی، حفظ و تداوم و ابقای افراد بر سمتهای خود بود که در تقویت ساختار قدرت سیاسی مؤثر واقع میشدند.
ب-الگوی توزیع قدرت سیاسی:پیش از این اشاره شد خلیفه به عنوان عالیترین مقام در رأس مصدر قدرت جای داشت.تمامی انتصابها به دست او انجام میشد و نحوه پرداخت مزایا و (*)اغلب منابع، به دست بردن مروان حکم به مهر عثمان و نوشتن نامه به حاکم مصر در سرکوبی ناراضیان آن خطه و کشتن آنها، اشاره دارند.این نامه در بین راه به دست معترضین افتاد.همچنین علاوه بر مروان حکم که کاتب خود عثمان بود، منابع به عبد الملک فرزند وی اشاره دارند که کاتب دیوان و بیت المال مدینه شد.(مکی:172) عطایا توسط او مشخص میگردید.حیطه قدرت و عملکرد عناصر نیز با دستورات و فرامین او معلوم میشد و در نهایت او مسئول تمامی امور در رابطه با رفتار خود و مأمورانش در قبال جامعه بود.در ماجرای اعتراض کوفه و مصر، ناراضیان، اعتراض خود را معطوف او ساختند و در ماجرای نامه مروان به تنبیه رؤسای ناراضی مصر-به مهر و نشان خلیفه-مصریها عتاب خود را متوجه عثمان کردند.(ر.ک:یعقوبی:2/173 به بعد) هرم قدرت بعد از خلیفه-که رأس آن بود- عناصر حکومتی را در خود جای داده بود و این عناصر همانطور که به آن اشاره شد، اغلب از خاندان اموی و یا از نزدیکان و وابستگان آنها بودند.گروههای دیگر جامعه بعد از عوامل فوق قرار میگرفتند.خلیفه در الگو با مسائل چندی روبرو بود که نمیتوانست آنها را از نظر دور بدارد؛مسائل چون:کسب رضایت عمومی با در نظر گرفتن سهم هر یک از اجزای تشکیل دهنده قدرت، انجام حرکت متقابل در توجیه یا رفع مشکلات ایجاد شده توسط آنها، توانایی در حاکم نمودن افرادی غیر از حزب اموی با استفاده از حقوق ویژه خود-که گاه میتواند چون حربهای مانع نارضایتیها شود-سعی در جلوگیری از قدرت و نفوذ بیشتر عناصر آشوبساز.
عدم توجه به مسائل یاد شده که همانند ابزار کنترلی برای قدرتها محسوب میشوند، میتواند خطر جدی داشته باشد و تاریخ اسلام نشان میدهد که خلیفه سوم از این مسائل به راحتی غفلت کرد و حتی درصدد توجیه عناصر مسألهساز خود برآمد؛بهطوری که اعضای قدرت او عامل نارضایتی صحابه و قراء شدند.از طرف دیگر، عثمان نه تنها افراد غیر هم حزب خود را وارد ارکان قدرت سیاسی نکرد، بلکه روند حکومت او تلاشی را برای اموی ساختن حکومت نشان میدهند و در نهایت امر، عثمان توانایی ویژه خود را در مقابله با افراد خود و کنترل آنها درنیافت. شاید همین امر سرّ عنوانی باشد که منابع لقب «ضعیف النفس»به او دادهاند.(ر.ک:بک الخضری، 274)البته سیر حوادث نشان داده است این ضعف در برخورد با مخالفان و ناراضیان او، به قوّت و قدرت تبدیل میشد.نمونه چنین رفتاری در برخورد با صحابهای چون ابوذر، مقداد بن عمرو، عبد اللّه بن مسعود و عمار یاسر انجام شد.
چهره اصلی در این بحث، نماد پیچیده روابط خلیفه و عناصر اصلی تشکیلدهنده قدرت با کیفیت و نحوه توزیع قدرت است.پیش از این اشاره شد که قدرت مطلقه با توجیه مشروعیت دینی-خلیفه الرسول بودن-در دست خلیفه بود و امور بنا به تشخیص مصلحت او، درست یا نادرست، تعیین میشد.در مقابل در سوی دیگر، عناصری قبال شهود هستند که با بهرهوری از قدرت مانع دگرگونیهای سیاسی بودند.این امر را به معنای نادیده انگاشتن سطح رضایت عامه از حکومت میتوان تلقی کرد.نمونه چنین حرکتهایی در اقدام مروان بن حکم در مقابله با اعتراض مصریان و دستور دادن به حاکم مصر برای سرکوبی آنها(سیوطی:166)و یا مقاومتها در برابر عزل ولید بن عقبه از ولایت کوفه و جاری کردن حد بر او میتوان دید.(یعقوبی:2/165)در پایان این قسمت، باید توجه نمود که عمل کرد خلیفه و نقش او تنها عامل تعیین کننده نبود، بلکه گاه عناصری در ساختار، بیش از او تأثیر داشتند؛از جمله مروان حکم یا حکام نواحی که توسط وی تعیین شده بودند.اما در دید جامعه، تمامی اقدامات و کارها به نام خلیفه پایان میپذیرفت و او مسئول تمامی آنها شناخته میشد.
5-عوامل تحدید کننده قدرت
مجموع مباحث مطرح شده تا این قسمت ساخت قدرتی نامحدودی را ارائه میدهند.اما باید با اختصاص قسمت خاصی از بحث به حد و حصرهای قدرت در دوران خلافت خلیفه سوم، بر بحث کلی، تبصرههایی وارد نمود؛زیرا میدان عمل حکومت در بسیاری از امور فراخ بود.اما عواملی را میتوان جستجو و ریشهیابی نمود که قدرت او و اطرافیانش را محدود نموده، مانع اقدامات لجام گسیخته حزب اموی در سطح جامعه میشد.این عوامل را میتوان در مسائل زیر مورد بحث و بررسی قرار داد: الف-عامل دینی و رعایت حدود شریعت: فاصله زمانی حکومت عثمان با دوره رسول خدا(ص)زیاد نبود؛اگرچه به استناد گفته محققان حدیث و فقه، تدوین حدیث در این دوره چندان مطمح نظرنبود.(مدیر شانهچی:26)کتاب خدا بزرگترین سرمایه و پشتوانه به حساب میآمد که بسیاری از افراد جزو حفّاظ آن محسوب میشدند. از طرف دیگر، سیره عملی رسول خدا(ص)، گفتار، سنت و تقریر آن بزرگوار بر مسائل اجتماع ملاک برجسته دیگری بود که سبب میشد صحابه و تابعین هر عملی را با این عامل اساسی محک زده، به میزان سنجش ببرند.شاید دلیل وجود شروطی چون کتاب خدا و سنت پیامبر(ص)در پیشنهاد خلافت از طرف عبد الرحمان بن عوف(ر.ک: سیوطی:163)اشاره به دو میزان یاد شده باشد. این عامل سبب میشد تا خاطیان بلافاصله شناسایی شوند و اعمال و رفتار خلیفه و اطرافیانش زیر سؤال بدعتشناسانی چون مقداد و ابوذر قرار گیرد.(یعقوبی:2/163 و 171) ب-ساخت قبیلهای جامعه عرب و قبیلهای بودن نظام سیاسی حکومت عثمان:بعثت رسول خدا(ص)با هدف شکستن تمامی حصرها و تمایزات بشری از جمله توجه به قبیله در محیط جزیرة العرب صورت گرفت.نظر به اتصال اعضای جامعه به یکدیگر تحت عنوان واحد«مؤمنین»، ایجاد نظامی متحد بر پایه اعتقاد به خدای یکتا که در آن همه اعضای جامعه دارای مرتبت مشابه تلقی میشوند، مگر به تقوی، نفی هرگونه تفاخر به حسب و نسب و سبب، تشکیل امت اسلامی وجوه تلاش جامعه اسلامی عهد رسول(ص)بود. اما با این وجود، ساخت قبیلهای که در اثر تلاش رسول خدا(ص)رنگ باخته بود، توانسته بود خود را حفظ نماید و ترس از ایجاد درگیری قبایل با یکدیگر و احتمال برانگیخته شدن دشمنی میان آنها و حمایت قبایل از تکتک اعضای خود، مانع عمدهای در قدرت سیاسی زمان به حساب میآمد.نمونه این تفکر را در عقبنشینی ولید بن عقبه-حاکم تعیین شده به دست عثمان در کوفه- در رویارویی قبیله«ازد»به حمایت از جندب بن کعب ازدی با ولید میتوان مشاهده نمود. (طبری:4/252) ج-وجود گروه کثیری از صحابه:این گروه که تعداد آنها در جامعه کم نبود، اغلب پیامبر(ص) را دیده و محضر او را درک کرده بودند.تمامی آنها منش، رفتار و سیره پیامبر(ص)را به یاد داشتند و افراد و اعمال آنها را با رسول خدا(ص) میسنجیدند *.به عنوان نمونه، به اعتراض مقداد (*)ابوذر، جندب بن جناده غفاری، معترض به ثروت اندوزی حکام و عثمان به خصوص معاویه بود که به او لقب صادق اللهجه داده شده است.عبد اللّه بن مسعود به یکسانسازی مصحف به دست عثمان اعتراض کرد. مقداد ابودر اخزرجی نیز در این زمره قرار داشتند. (سیوطی:163)تعداد این افراد، هرچه به پایان حکومت عثمان نزدیکتر میشویم.افزایش چشمگیری پیدا میکند؛بهطوری که«علامه امینی»در جلدهای ششم و نهم تألیف ارزنده خود، به این امر میپردازد. بن عمر میتوان اشاره کرد.(یعقوبی:2/163)این گروه، مانع بزرگی بودند که از بسیاری تعدیها و خروج از خط راستین دین، از جانب حکام خلیفه و احیانا خود او جلوگیری میکردند.مسائل مطرح شده موانعی در قدرت حاکمیت به حساب میآمدند که قدرت و کاربرد آن را محدود میکردند؛اما با وجود چنین موانعی، باز شاهد اعمال سلیقههای فراوان در کاربرد قدرت هستیم.
6-نتایج اموی نمودن حکومت
بحث پایانی این مقاله اشاره به دستاوردهایی اختصاص یافته که به جهت سیاسی، از ا موی نمودن ساخت سیاسی حکومت عثمان نشأت میگیرند.این موارد تبعاتی هستند که بر دستگاه حکومت خاندانی شده مترتب بودند.از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشارهای گذرا داشت: 1-تحکیم اساس و بنیان حکومت امویان:به سبب تسلط تعدادی از افراد خاندان اموی در زمان عثمان بر نواحی چند حکومتی، امکان زمینهسازی در آن مناطق برای ادامه حاکمیت آنها فراهم شد.به طوری که میان ایفای این نقش و امکان حاکمیت یافتن آنها نه تنها در مناطق تحت امارت خود، بلکه بر کل عالم اسلامی زمان، رابطه مستقیمی به وجود آمد.گرچه حکومت کوتاه مدت علی(ع)برای مدتی ارتباط ریشهای فوق را قطع نمود، اما زمینهسازی مقدماتی و در عینحال قوی بنی امیه در دوران دوازده ساله خلافت عثمان به قدری با زیرکی و توانایی انجام شده بود که فقط اندکی پس از شهادت علی(ع) آنها در حد بسیار گستردهتر از قبل، حاکمیت را تقریبا بلامنازع از آن خود کردند.ابن خلدون با درک چنین وضعیتی درباره حکوت)معاویه اظهار میدارد:«خاندان امویان این جامه(خلافت)را بر تن او( معاویه)پوشاندند. (ابن خلدون:1/394).زیرا آنان بر حکومت کسی غیر از خاندان خود رضا نمیدادند.»(همان).و با اعمال این تسلط، توانستند حدود 90 سال در رأس ساختار سیاسی قرار بگیرند.(یعقوبی:2/216) 2-به وجود آمدن دربارهای باشکوه و دارالامارههای پرخرج:این خاندان پس از تسلط بر نواحی خود با سیل عظیم غنایم که به داخل و مرکز سرزمین اسلامی روانه شد، روبرو شدند.با توجه به این امر که آنها از زمان عمر سرگرم جمعآوری و کسب منابع ثروت شده و همچنان عطاهای خود را در دوران خلیفه سوم با گشاده دستی دهنده آن دریافت میکردند، به ایجاد تشکیلاتی عظیم برای خود اقدام کردند.همانند دستگاه و تشکیلاتی که معاویه برای خود در شام بنا نهاده بود.این امر مسألهای بود که تا قبل از این زمان سابقه نداشت و هرگز کارگزاران خلیفه سوم قابل مقایسه با فرستادگان و کارگزاران پیامبر(ص)و حتی خلفای قبلی نبودند؛زیرا در زمان عمر خلیفه دوم بارها اتفاق افتاده بود که او اموال عمّال خود را مصادره و مشاطره کرده بود.ابو هریره، عمرو بن عاص، ابو موسی اشعری، حارث بن کعب، عتبة بن ابی سفیان و ابو بکر جزو این گروهها بودند.(ر.ک:یعقوبی، 2/157) محققان در موارد زیادی به ثروت انبوه و تلاش برای جمعآوری آن توسط والیان مقرب خلیفه و کاربرد آنها در ساختن بناها و خانههای گران قیمت اشاره کردهاند.(ابن خلدون:1/391 و 392؛ زیدان:12/80 و 248) 3-پیدایی قشر بزرگی از ثروتمندان و متنعمین:منابع این دوره، نام افراد زیادی را ذکر میکنند که جزو متمولترین گروههای جامعه بودند.افرادی چون:عبد الرحمان بن عوف، زید بن ثابت، بنی طلحه و بنی زبیر، سعد بن ابی وقاص که صاحبان بناهای باشکوه و اموال فراوان در بصره، مصر، کوفه و اسکندریه بودند.(همان)گرچه سابقه تموّل این گروه به دوره خلیفه قبلی باز میگردد، اما در دوره خلیفه سوم که میراث بر دوران پیش از خود بود، تفاوت در پرداخت عطا از بیت المال، بخششهای کلان به افرادی خاص، عدّهای را با ثروت فراوان روبرو ساخت.این تنیجه مسألهای بود که خود خلیفه دوم در اواخر عمر از شیوهاش در پرداخت عطا ناراضی کرده بود و او تصمیم گرفته بود تا سیاست تفضیل را تغییر داده، دگرگون نماید. * اما وجود روحیه تکاثر طلبی و مالاندوزی گروه اندکی در مقابل اکثریت مردمان، ضعیف و بیچیز، سبب اعتراضات زیادی شد که مهمترین آنها از زبان ابوذر به گوش عثمان و والیانش میرسید.جالب است بدانیم که خود خلیفه نیز از ثروتطلبی برکنار نبود.از ثروت او نزد خزانهدارش که به 15 هزار دینار و یک میلیون درهم بالغ میشد و مزارعش در«وادی القری»و «حنین»که به قیمتی بیش از صد هزار دینار تخمین زده میشدند، سخنان به میان آمده است. (زیدان:12/248) 4-نارضایتی و سرپیچی قبایل از قریش و نارضایتی قریش از بنیامیه:همانگونه که گذشت با توسعه سرزمین اسلامی در اثر فتوحات، قبایل متعددی در شهرها و نواحی مرزی چون:بصره و کوفه و شام ساکن شدند.ابن خلدون گزارش میدهد:حاکمانی از قریش و کنانه و ثقیف و هذیل بر آنها تعیین شد.اما اموی شدن حکومت سبب نارضایتی و استنکاف قبایل شد.چه، خویش را به خاندان و نسب و فزونی عده و نبرد با ایران و روم برتر میدیدند.(ابن خلدون:1/413)استنکاف فوق، مقابله با قریش نیز بود.چه، آنان را در امر سرایا عاجز میدیدند که از تقسیم غنایم نیز بر مقتضای برابری و عدالت عدول میکنند.(همان).
قریش نیز از جهت کفایت و مواهب و نسب و حسب خود را از امویان کمتر نمیدیدند.این سخن برداشتی از خروج«ابن زبیر»علیه دستگاه اموی است که«عبد اللّه بن عمر»به فراست دلیل آن را دریافت«کاروان استران معاویه که زنان سفیدروی بر روی آنان به حج میروند و ابن زبیر (*)عمر در سال آخر زندگیاش گفت:من با برتری دادن عدهای بر عده دیگر، بسیار به مردم عطا کردهام.اگر امسال زنده ماندم، بین مردم به تساوی رفتار خواهم کرد و سرخ را بر سیاه و عرب را بر عجم، برتری نخوام داد؛همانگونه رفتار خواهم کرد که رسول خدا(ص)و ابو بکر رفتار کردند.(یعقوبی:2/154) ()ابوذر بعد از نماز صبح بر دروازه دمشق میایستاد و میگفت:یک ردیف شتر آمد که بار آن آتش است. (یعقوبی:172) غیر از آن چیزی نمیخواهد.»(رفاعی: عصر المأمون:7 به نقل از الاغانی)با اقدامات خلیفه و اطرافیانش، جوانان قریش ناراحت بودند؛ زیرا غنایم و ثروتها را در اطراف و اکناف میدیدند و عثمان آنها را به خویشان و نزدیکان خود میبخشید.(یعقوبی:2/173)سخنی که عثمان بعد از عزل عمرو بن عاص از ولایت مصر به او گفت: «به خدا سوگند مردم را علیه من تحریض میکنی... از روی که تو را از حکومت مصر خلع کردهام، پوستینت پر از انگل شده است.»(ر.ک: بلاذری:224)دلالت بر نارضایتی و اعتراضات قریش به بنی امیه دارد.
5-ایجاد بیثباتی در نقاط مختلف سرزمین اسلامی:نتیجه دیگری که از اموی نمودن حکومت در زمان عثمان برخاست، بحرانزایی امویان بود.این بحرانها بیشتر در مناطقی پدید آمد که امرا با تعدیات خود، ساحت دین را آلوده میساختند یا منکری را بیمحابا مرتکب میشدند.نتیجه چنین امری به اعتراض و در صورت عدم رسیدگی به بحران منتهی میشد. از این نمونه میتوان به اعتراض کوفه به اقدامات ولید بن عقبه و سپس بیرون راندن سعید به عاص اشاره نمود. *
پایان سخن
ویژگیهای ساختاری قدرت سیاسی و شیوه مناسبات حاکم بر دوران خلافت عثمان، با کارکردها و تأثیرات خود که اغلب ناشی از نوع رفتار خلیفه و عمّالش بود، نظام سیاسی زمان را دچار ضعف ساختاری نمود و به ناسازگاری ذاتی نهاد خلافت با وضعیت زمان و خواست مردم تابعه منجر شد.عوامل درون ساختاری، عواملی بودند که این وضعیت را شدیدتر و حادتر نمودند.پس جامعه اسلامی در آغاز دهه 30 هجری با وضعیت تضاد و تناقض و دوگانگی ارزشها روبرو شد.اوج این امر، خود را در بحران و سپس حرکت سیاسی سال 35 ه نشان داد و سبب محاصره خانه خلیفه و نهایتا قتل او به دست گروههای معترض گردید. اطرافیان خلیفه که کانال و ارکان اصلی قدرت او بودند، در تشدید وضعیت و آشفتگی ساختار و ایجاد تناقض، از عوامل مهم و دارای نقش و اثر فراوان محسوب میشوند.
ریشههای حرکت فوق را همانگونه که اشاره شد میتوان در اعمال خلیفه و عمّال او جستجو کرد.تلاش برای اعمال حاکمیت از طریق نزدیکان خود که وفادارتر بودند، سپس اختصاص منابع عظیمی از جامعه به آنها برای جلب وفاداری ایشان و دادن اختیارات فراوان به آنها، تغییر در ساخت نظامی جامعه، ایجاد بدعتهای دینی، تسلط دادن سیاسی و اقتصادی اطرافیان خود بر دیگران، تبدیل خلافت رسول خدا(ص)به حکومت خاندانی اشرافی بنی امیه، علل عمیقی بود که هر کدام میتوانست گروههای زیادی را تهییج و ناراضی کند.
(*)او در حالت مستی نماز صبح را چهار رکعت خواند و حتی تمایل خود را به افزودن به شمار رکعتهای نماز اعلام کرد.محراب را آلوده ساخت و ساحری را برای جادوگری و انجام شعبده به مسجد آورد(ر.ج:یعقوبی ج 2/165).
مآخذ
1-ابن اعثم الکوفی؛ابو محمد احمد:الفتوح، چاپ هند، 1392 ه 2-ابن حبّان؛محمد بن احمد:السیرة النبویه و اخبار الخلفا، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافیه، 1991 م.
3-ابن حزم اندلسی؛علی بن احمد:جمهرة الانساب العرب، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1983 م.
4-ابن خلدون؛عبد الرحمان:مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375.
5-ابن خیاط:تاریخ خلیفة بن خیاط، تحقیق سهیل زکار، بیروت، دار الفکر، 1993 م.
6-ابن سعد؛محمد:الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1990 م.
7-ابن هشام:السیرة النبویه، تحقیق عمر عبد السلام تدمری، بیروت دار الکتب العربی، 1996 م.
8-الحاج حسن؛حسین:حضارة العرب فی صدر الاسلام، بیروت، المؤسسة الجامعیة للدراسات و النشر، 1992 م.
9-بلاذری؛ابی الحسن:فتوح البلدان، تحقیق رضوان محمد رضوان، بیروت دار الکتب العلمیه، 1991 م.
10-بک الخضری؛محمد:الدولة الامویه، بیروت، مؤسسه الکتب الثقافییه، 1995 م.
11-بیرو؛آلن:فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر ساروخانی، تهران، انتشارات سمت، 1370.
12-جعفری، سید حسین محمد:تشیع در مسیر تاریخ، ترجمه محمد تقی آیت اللهی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368.
13-جعفریان؛رسول:تاریخ خلفا از رحلت پیامبر(ص)تا زوال امویان، تهران سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1374.
14-حاجی بن نظام عقیلی؛سیف الدین:آثار الوزراء، تصحیح میر جلال الدین حسینی ارموی، تهران، مؤسسه اطلاعات، 1364.
15-دینوری؛ابن قتیبه:الامامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، قم، منشورات رضی، 1413 م.
16-زیدان، جرجی؛المؤلفات الکاملة، بیروت، دار الجیل، 1992 م.
17-سیوطی؛جلال الدین عبد الرحمان بن ابی بکر:تاریخ الخلفا، تحقیق رهاب خضر عکاوی، بیروت، موسسه عز الدین، 1992 م.
18-طبری؛محمد بن جریر.تاریخ الطبری، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث.
19-قادری، حاتم:تحول مبانی مشروعیت خلافت، بیجا، انتشارات بنیان، 1375.
20-کوئن؛بورس:مبانی جامعهشناسی، ترجمه غلامعباس توسلی و رضا فاضلی، تهران، سمت 1372.
21-الکندی؛ابن یوسف عمر محمود:الولاة و الکتّاب و القضاة، تهذیب رفن گست قاهره، دار الکتب الاسلامی.
22-لوکس؛استیون:قدرت، فرّانسانی یا شرّ شیطانی، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1370.
23-مدیر شانهچی؛کاظم:علم الحدیث و درایة الحدیث، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1375.
24-مسکویه رازی؛ابو علی:تجارب الامم، مترجم ابو القاسم امامی، تهران، سروش، 1369.
25-مسعودی؛علی بن حسین:مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370.
26-مکی؛محمد کاظم:النظم الاسلامیه فی ادارة الدولة و السیاسة المجتمع، بیروت، دار الزهرا، 1991 م.
27-واقدی؛محمد بن عمر:کتاب المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1989 م.
28-یعقوبی؛احمد واضح:تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار البیروت، بیتا.
29-shan:Islamic History,Cambridge university press,1971 منابع: کیهان اندیشه 1377 شماره 77
عثمان بن عفان
عثمان بن عفان بن ابیالعاص بن امیة بن عبدالشمس بن عبدمناف از طایفه بنی امیه بود. 5 سال بعد از تولد پیامبر متولد شد، رقیه دختر پیامبر همسر وی شد، تاریخ گزارش میدهد که در جریان هجرت به حبشه، عثمان و همسرش هم حضور داشتند.
زمانی که جنگ بدر رخ داد، رقیه گرفتار مرض سختی بود و تا قبل از رسیدن پدر به مدینه در گذشت، رسول خدا او را در بقیع دفن کرد، ام کلثوم دختر دیگر پیامبر پس از رقیه به همسری عثمان درآمد و تا سال نهم هجری زنده بود.
او در جنگ بدر حضور نداشت و در جنگ احد نیز از جمله کسانی بود که فرار را بر قرار ترجیح داده بود.
بعدها جز در قضیه حدیبیه یادی از وی وجود ندارد، در جریان صلح حدیبیه رسول خدا (ص) از عمر خواست تا به مکه رفته با قریش سخن بگوید.او گفت: از قریش بر جان خود هراس دارد، زیرا قریش با وی دشمنی دارند و کسی از بنی عدی در مکه از او دفاع نمیکند. (1) رسول خدا (ص) چیزی نگفت و عمر خود، عثمان را با توجه به آن که خویشانش از بنی امیه در مکه بودند معرفی کرد.آن حضرت از عثمان خواست نزد قریش رود و بگوید ما برای جنگ نیامدهایم، بلکه برای تعظیم خانه خدا آمده و پس از قربانی شترانمان شهر را ترک خواهیم کرد.عثمان در بلدح با قریش برخورد.پیام رسول خدا (ص) را به قریش رساند و از جمله آن که شما را نیز به ستوه آورده و برگزیدگانتان را از بین برده است.قریش گفتند که از همانجا بازگرد و به محمد (ص) بگو: آنان اجازه نخواهند داد تا او وارد مکه شود.در این لحظه ابان بن سعید بن عاص از اشراف مکه بدو پناه داد و برای حفظ جان او، پشت سر وی سوار اسب شد و او را به مکه آورد.عثمان با تک تک اشراف مکه سخن گفت، اما اقدام عثمان نیز حاصلی در بر نداشت.
گفتهاند که عثمان سه روز در مکه برای دعوت قریش به پذیرش صلح ماند.با این حال دقیقا روشن نیست چرا و چگونه قریش او را سه روز در شهر آزاد گذاشتهاند.قاعدتا یا او علاقمند بود تا با اقوام خود دیداری تازه کند، کما آن که برخی از مسلمانان دیگر نیز برای دیدن خویشان از رسول خدا (ص) اجازه گرفتند، یا آن که قریش او را به زور نگاه داشتهاند.فرض دوم قابل قبول نیست، چون او از خاندان بنی امیه بود، و مدافعان فراوانی در شهر داشت.به علاوه، همانگونه که گذشت، وی در بدو ورود در پناه ابان بن سعید بن عاص قرار گرفت. (2) واقدی نام ده نفر از مهاجرانی که برای دیدن خانواده خویش به درون شهر رفتند را یاد میکند. (3) به درازا کشیدن ماجرای عثمان، همراه با رسیدن برخی اخبار نگران کننده دربارهمهاجرانی که به داخل شهر رفته بودند، (4) و اصرار قریش در جلوگیری از ورود مسلمانان، ضرورت یک بیعت همگانی را فراهم کرد.این بیعت را «بیعت رضوان» و نیز «بیعت شجره» نامیدهاند.زیرا رسول خدا (ص) زیر درختی با مردم بیعت کردند، درختی که تا سالها حاجیان در کنار آن نماز میگزاردند. (5) بین او و عبدالرحمن بن عوف از زمان پیامبر عقد مؤاخات بوده است. در زمان ابوبکر از افراد نزدیک به وی بوده و کاتب وی به شمار میآمد. همو بود که عهد عمر را از زبان ابوبکر نوشت.
در دوره عمر نیز از نفوذ قابل توجهی برخوردار بوده و در آن شرایط نماینده بنی امیه به شمار میآمد. او توسط عمر به شورا راه یافت و با رأی عبدالرحمن به خلافت رسید و بعد از 12 سال خلافت در اثر شورش مردم کشته شد.
از جمله جنایات او پناه دادن (در پنهان نگهداشتن) و آوردن به مدینه عبدالله بن أبی سرح برادر رضاعی او بوده است. طبری و ابن أثیر در تاریخ خود در باب خلافت عثمان گویند: چون در زمان عثمان بن عفّان معارضات بر علیه او زیاد شد و مردم، بسیاری از امور را بر وی منکر شمردند، با مروان بن حکم و معاویه مشورت کرد. آنها به او گفتند: لشگر برای فتح افریقا بفرست تا مردم بدان مشغول شوند و مجال آن را پیدا نکنند تا درباره تو گفتگو داشته باشند، فلا تکون همّة أحدهم الاّ دبرة خیله و القمّل یجری علی ظهره «در این صورت اهتمام مردم منحصر در آن میشود که اسبان خود را تدبیر کنند و شپش را که بر پشتشان روان میشود بزدایند». و نیز طبری و ابن أثیر و صاحب «استیعاب» در ترجمه عبدالله بن أبیسرح آوردهاند که عثمان سپاهی به قیادت عبداللهبن أبی سرح برای فتح افریقا روانه نمود. چون عبدالله افریقا را فتح کرد، عثمان تمام خراج آنجا را یکجا به او داد و هیچ کس را با او شریک ننمود. و عبدالله همان کسی است که پس از ایمانش مرتدّ و کافر شد و رسول خدا خونش را هَدَر کردند. و چون حضرت رسول الله برای فتح مکه حرکت کردند به اصحاب خود سفارش کردند که هر کجا وی را بیابند بکشند گرچه خودش را به پرده کعبه آویخته باشد. اما در مکه عثمان او را پنهان کرد. چون فتح مکه به پایان رسید عثمان او را نزد رسول خدا آورد و شفاعت کرد. رسول خدا هیچ نگفت و انتظار میکشید که یکی از مصاحبان برخیزد و او را بکشد. عمر گفت: چرا ای رسول خدا با گوشه چشم اشارهای به کشتن او ننمودی؟! حضرت فرمود: نحن معاشر الأنبیاء لاینبغی أن تکون لنا خائنة الأعین «برای ما جماعت پیامبران سزاوار نیست با غمز و گوشه چشمی کاری را انجام دهیم».
دلایل افضلیت امام علی علیه السلام برای خلافت
امام ششم علیه السلام از گفته پدرش از جدش فرمود چون ابوبکر به خلافت دست پیدا کرد و مردم با او بخلافت بیعت کردند و از علی بن ابی طالب دست برداشتند ابی بکر همیشه در برابر علی خوشروئی برخوردی از خود نشان میداد ولی از آن حضرت گفتگی و دلتنگی میدید این موضوع بر ابوبکر ناگوار بود دلش میخواست بطور خصوصی آنحضرت را دیدار کند و رأی او را در این موضوع بفهمد و از اینکه مردم دور او را گرفتند و کار خلافت را بگردن او انداختند؛ و از عملکرد خود با آن حضرت عذر خواهی کند. عرض کرد یا اباالحسن بخدا من در کار خلافت توطئه ای و رغبتی نداشتم و بر آن حرصی ندارم و به خود اعتماد ندارم که رفع نیاز امت را بنمایم و از نظر ثروت و عشیره هم پشتیبانی ندارم و نخواستم آن را از دست کسی گفته باشم شما چرا از من دلتنگید و از پیشوایی من بد بینید و بچشم بد و خسته بمن نگاه میکنی؟ امیر المومنین: اگر رغبت و حرص بخلافت نداشتی چه چیز تو را به این کار واداشت که زیر بار خلافت رفتی با اینکه بخودت اطمینان نداشتی که از عهده آن بر می آیی و رفع احتیاجات آن را نمیتوانستی کرد؟ ابوبکر: سببش حدیثی بود که از پیغمبرصلی الله علیه و آله شنیده بودم که فرمود امت من اتفاق بر گمراهی و ضلالت نمیکنند چون دیدم همه امت بر پیشوایی من اتفاق کردند از حدیث پیغمبر پیروی کردم و خیال نمیکردم بر خلاف حق اتفاق کنند به دعوت آنها پاسخ دادم و اگر میدانستم یکی با من مخالفت میکند زیر بار نمیرفتم.
علی علیه السلام فرمود: اینکه حدیث پیغمبر را یاد کردی "خدا امتم را بر ضلالت متفق نمیکند" درست ولی بگو بدانم من از امت نبودم؟ آن دسته ای که با تو مخالفت کردند چون سلمان و عمار و ابی ذر و مقداد و قیس بن عباده و حزب او از انصار چطور؟ ابوبکر:تصدیق میکنم که همه از امت بودند امیر المؤمنین: پس چگونه بحدیث پیغمبر استدلال می کنی با اینکه مانند این بزرگواران اصحاب پیغمبر که در نزد امت مورد انتقاد نیستند ودر خیر خواهی پیغمبر کوتاهی نکردند با تو مخالفت کردند؟ ابوبکر: من در آغاز نمیدانستم آنها با من مخالفند پس از اینکه بیعت منعقد شد فهمیدم و ترسیدم اگر کناره بگیرم مطلب بالا بگیرد و مردم از دین برگردند ملاحظه کردم که مبارزه سلمی با شما مخالفین تا آنکه موافق و همراه (من) شوید برای دین ارزانتر تمام می شود تا از ستیزه و نبرد مسلمانان بایکدیگر و این نقشه برای حفظ دین بهتر است. من میدانستم که شخص شما هم کمتر از من بحفظ مسلمانان و دین آنها علاقمند نیستید.
امیر المؤمنین: آری درست است ولی بمن بگو بدانم کسی که شایسته امر خلافت است باید چه اوصافی داشته باشد؟ غیر از این وصفی که تو کردی.
ابوبکر: باید خیر خواه، وفادار باشد و جود و بخشش بیجا نکند. خوشورئی و داد و دهش نماید بقرآن و سنت پیغمبر و قضاوت عادلانه دانا باشد نسبت بدنیا زاهد و بی رغبت باشد داد مظلوم را از ظالم یا بیگانه بستاند. ابوبکر در اینجا خاموش شد.
علی علیه السلام بگفته خودش چینن دنباله داد: ترا بخدا من بودم که برای عموم عرب در موسم حج بسوره برائت جار کشیدم یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا من بودم که در روز هجرت پیغمبر به غار ثور با جان خود رسول خدا را نگهداری کردم یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا منم که مفاد حدیث پیغمبر در روز غدیر "آقای بر تو و هر مسلمانم" یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا وزارت رسولخدا و "منزلة هرون بموسی" نسبت به آن حضرت از آن منست یا تو؟ ابوبکر: البته شما از آن شماست - ترا بخدا رسول خدا مرا و خانواده و فرزندان مرا برای مباهله مشرکین نصاری بیرون برد یا ترا و خانواده و فرزندان ترا؟ ابوبکر: شما را بیرون برد - ترا بخدا "آیه تطهیر" از آلودگی ها درباره من وخانواده و فرزندان من نازل شد یا برای تو وخاندان تو؟ ابوبکر: برای تو و خاندان تو - ترا بخدا در روز اجتماع "کساء" پیغمبر برای من وخانواده من و فرزندان من دعا کرد و فرمود خدایا اینان خاندان منند از آتش کنار باشند یا برای تو؟ ابوبکر: البته برای تو و خانواده و فرزندانت - ترا بخدا من منظور این آیه ام ( در سوره هل اتی) بنذر وفا میکنند و از روز شرانگیز میترسند یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو آن جوانمردی که از طرف آسمان در باره او فریاد شد "لاسیف الا ذوالفقار و لافتی الا علی" یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که در وقت نمازی "آفتاب برایت برگشت" تا آن را ادا کردی، سپس فرو شد یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که رسولخدا پرچمش را در روز "فتح خیبر" به وی ارزانی داشت و بدست وی قلعه خیبر فتح شد یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که به "کشتن عمرو بن عبدود" غم از دل پیغمبر و از مسلمین زدودی یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که رسول خدایت در "رسالت بر جن" امین دانست و جن بدست وی ایمان آورند یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که رسولخدا "پاک نژادی و حلال زادگی" او را از آدم تا پدرش بگفته خود (من و تو از آدم تا عبدالمطلب از زناشویی هستیم) تصدیق کرد یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا من بودم که رسول خدا وی را برگزید و دخترش فاطمه را بوی بزنی داده و فرمود "خدا فاطمه را بتو تزویج کرد" یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا من پدر حسن و حسین دو ریحان اویم که درباره آنان پیغمبرمیفرمود این دو "آقای جوانان اهل بهشتند" و پدرشان بهتر از آنها است یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا برادر تو است که به "دو بال آراسته" است و در بهشت با فرشتگان هم پرواز است یا برادر من؟ البته برادر شما است - ترا بخدا من "ضامن دین رسولخدا" شدم و در موسم حج جار زدم که تعهدات او را میپردازم یا تو؟ ابوبکر: البته شما - تو را بخدا من بودم که خدا رسانید او را؛ چون پیغمبر میخواست گوشت آن مرغ را بخورد عرض کرد بار خدا با محبوبترین بندگان خود را بعد از من بر سر این خوراک برسان یا تو را؟ ابوبکر: البته شما بودید - تو را بخدا من بودم که پیغمبر وی را "بکشتار ناکثین و قاسطین و مارقین از دین" موافق تأویل قرآن مژده داد یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا من بودم که "کلام آخر رسولخدا" را دریافتم و کار غسل و به خاک سپردنش را پرداختم یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا من بودم که رسولخدا با گفتار خود "علی قضاوت کننده ترین شما است" بتخصص او در علم قضاوت مردم را دلالت کرد یا تو؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا من بودم که رسولخدا در زندگی خود اصحابش را دستور داد که "بعنوان امیرالمؤمنین" بر وی سلام دهند یا تو؟ ابوبکر: البته شما بودید - ترا بخدا تو در خویشی بر رسول خدا نزدیکتری یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو یک دینار برسولخدا در مورد نیاز وی بخشیدی و جبرئیل با تو بیعت کرد و محمد و فرزندانش را مهمانی کردی یا من؟ ( در اینجا ابوبکر گریست) و عرضکرد البته شما - ترا بخدا تو بودی که رسولخدا وی را بدوش گرفت تا "بتهای خانه کعبه" را ریخت و شکست واگر میخواست دستش را به آفاق آسمان رساند میرسانید یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بود که رسول خدا برایش گفت تو "صاحب پرچم" من در دنیا و آخرت یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که رسولخدا فرمان داد "در خانهاش در مسجد او باز باشد" در هنگامی که فرمان داد در خانه همه اصحاب و خویشانش را از جانب مسجد ببندند و برای وی حلال کرد آنچه را خدا برای او حلال کرده بود یا من؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که پیش از راز گفتن با رسولخدا صدقه دادی و راز گفتی با او یا من در اینوقت بود که خدا جمعی را مورد عتاب قرار داد و فرمود ( در سوره مجادله آیه 13) ترسیدید پیش از راز گفتن خود صدقه بدهید؟ ابوبکر: البته شما - ترا بخدا تو بودی که رسول خدا درباره وی بفاطمه در ضمن کلامش فرمود: من ترا بکسی تزویج کردم که "پیش از همه مردم ایمان آورده و اسلامش بر همه می چربد" یا من؟ ابوبکر: البته شما علی پیوسته مناقبی که خدا باو اختصاص داده و در دیگران نبود برای ابوبکر میشمرد ابوبکر تصدیق کرد: که باین گونه فضائل شخصی لایق و شایسته زمامداری و فرمانروایی مسلمانان میشود. علی علیه فرمود: پس چه ترا فریفت که از خدا و رسولش و دینش برگشتی تو خود راخلیفه پیغمبر میدانی با اینکه از آنچه اهل دین بدان محتاجند بی بهرهای.
ابوبکر گریست گفت: ای ابوالحسن راست گفتی امروز مرا مهلت بده تا در کار خود و گفته های شما اندیشه کنم.
- بسیار خوب مهلت داری.
ابوبکر از نزد آنحضرت برگشت و تا شب در بروی خود بست و کسی را بر خود نپذیرف، عمر میان مردم بدست و پا افتاده و رفت و آمد میکرد. چون به او رسیده بود که ابوبکر با علی علیه السلام خلوت کرده است. ابوبکر شب را خوابید و رسول خدا صلی الله علیه و آله را بخواب دید که در مجلس خود نشتسته ابوبکر خدمت آن حضرت شتافت که سلام بدهد حضرت روی مبارک از او گردانید عرض کرد یا رسول الهد فرمانی دادی که نبردم. من جواب سلام میدهم باآنکه با خدا و رسولش دشمنی میکنی و باکسی دشمنی میکنی که خدا و رسولش او را دوست گرفته اند حق را به اهلش پس بده.
ابوبکر پرسید: کیست اهل آن؟ رسول الله: همان کسیکه بر تو عتاب کرد علی علیه السلام صاحب حق خلافت است.
بچشم یا رسول الله خلافت را بدستور شما باو پس میدهم، چون صبح شد گریست و حضور علی آمد و عرضکرد دستت را بده، به آنحضرت بیعت کرد و کار خلافت را بوی واگذارد و عرضکرد من بمسجد رسولخدا باز میآیم و مردمرا به خوابی که شب گذشته دیدم آگاه میکنم و آنچه میان من واو گذشته گزارش میدهم و از کار خلافت در حضور مردم کنار میروم و به پیشوایی بر شما سلام می دهم.
بسیار خوب ابوبکر با رنگ پریده از نزد علی علیه السلام بیرون آمد و عمر که در جستجوی وی بود باو بر خورد و گفت: ای خلیفه رسولخدا این چه حالی است که داری؟ عمر را از تصمیم خود و از خواب خود و از ماجرای خود با علی آگاه کرد عمر گفت ای خلیفه رسول خدا ترا بخدا فریب جادوی بنی هاشم را مخور و تحت تأثیر ایشان واقع مشو این اول بار نیست که جادوگری کرده اند ( بعمر باید گفت ابوبکر خلیفه کدام رسولخدا است در حالیکه تو رسول را جادو گر میخوانی) پیوسته او را وسوسه کرد تا او را از رای خود برگردانید و از عزم خویش منصرف کرد و بکار خلافت ترغیب کرد و وادارش کرد که در آن باقی و پایدار بماند، علی علیه السلام در موعد بمسجد آمد هیچکدام را ندید و شر انگیزی آنانرا فهمید سر قبر رسولخدا نشست و عمر بوی عبور کرد و گفت آنرا که تو میخواهی هرگز بدان نمیرسی حضرت مطلب را فهمید و برخواست بخانه خود رفت.
خلافت عثمان
اگر عمر به شیوه ی ابوبکر علی(ع) را برای جانشینی انتخاب می کرد جلوی بسیار از مفاسد را می گرفت و بنی امیه فرصت و جرعت سرکشی را پیدا نمیکردند و مسئله غارت بیت المال و سست اعتقادی مردم و تجدید و قوت گرفتن آداب رسوم جاهلی که لگدمال آیین مقدس اسلام شده بود نیز پیش نمی آمد.نیروی فوق العاده ی عقلی و اخلاقی امام علی(ع) یک جا در را توسعه و ترویج اصول ملکوتی و انسانی اسلام و جلب دل و جان اقوام و ملل مختلف به اسلام به کار می رفت و به طور قطع جهان اسلام را سرنوشتی دیگر در انتظار بود.
طرز انتخاب عثمان تا آن روزی که سابقه بود در این شورا جز شش تن شرکت نداشتند و عمر شخصآ این شش نفر را تعیین کرد {علی(ع)-عثمان-طلحه-زبیر-عبدالرحمت ابن عوف-سعد وقاص-}در عنایت عبدالرحمن میان علی و عثمان یکی را انتخاب می کرد و شرط گذاشت که منتخب باید به سنت خداو پیامبر(ص) عمل کند و از روش شیخین پیروی نمایند.
علی(ع) فرمود:من بر خدا و سنت پیامبر(ص)عمل میکنم همراه با رویه ی خودم چرا که من خودم از دیکران به مکتب داناترم.اما عثمان شرط را پذیرفت و خلیفه شد، عثمان به ظرص عمل نکرد!نه به کتاب و نه به سنت و حتی نه به روش شیخین.
از نخستین روز های خلافتش با خشنودی دسته ای از اصحاب پیامبر(ص)روبه رو شد.وی همه ی کارکنان عمر را از کار برکنار کرد و خویشاوندان خود را به جای آنان گذاشت که بیشتر آنان تقوای مالی یا تقوای سیاسی یا تقوای دینی و یا هر سه را نداشتند.اواضاع هر روز بدتر شد و سرانجام به شورش مردم کوفه،بصره،مصر،مدینه،منجر شد و مقدمات قتل خلیفه را فراهم کرد.خلافت عثمان به باز نشستن شجره کهن آمال امویان بود، خلافت او زمینه را برای به قدرت رسیدن کسانی فراهم ساخت که تا اخرین لحظات ممکن از دشمنی با پیامبر(ص)کوتاهی نکرده بودند و از خلیفه تنها به عنوان پلی برای نفوذ و گسترش قیادت خویش بهره جستند.
از جمله رئوس عملکرد های عثمان که باعث شورش مسلمانان و قتل وی شد: 1)روی کار آمدن بنی امیه 2)عزل افراد صالح از امور کشوری و نصب افراد نا صالح 3)اسراف کاری در بیت المال 4)تبعید صحابی بزرگ پیامبر(ص) (ابوذر غفاری)
الف)روی کار آمدن بنی امیه:
در عهد عثمان امویان خلافت یافتند،به مردم تکبر می فروختند و چیزی که عمر از بیم آن بنی هاشم را از خلافت دور کرده بود صورت پیدا کرد.بنی امیه هیچ گآه نفوذ اسلام را به عنوان دین و مذهب نپذیرفتند بلکه آن را یک برتری قبیله ای می دانستند.یزید و معاویه دو پسر ابوسفیان بهترین امارت ها را در زمان ابوبکر و عمر به دست آوردند.آری عثمان ناباوران دین و دشمن خونین اسلام را به مدت هشتاد سال به اسلام و مسلمانان مسلط کرد.
ب)عزل افراد صالح از امور کشوری و نصب افراد ناصالح:
عثمان تمام شخصیت های بزرگ اسلام را عزل و برخی را تبعید کرد و در عوض عمویش حکم پسرش مروان را که پیامبر از میدنه تبعید کرده بود به مدینه برگرداند از جمله ولید بن عقبه به جای عمار یاسر گماره شد که پیامبر(ص)او را اهل جهنم خوانده بود.وی از اول شب تا سحر شراب نوشید و چون صدای اذان صبح شنیده شد با لباس منزل به محراب ایستاد و چهار رکعت نماز خواند و گفت:"میخواهید بیشتر بخوانم!".این خبر به مدینه رسید ولی عثمان حاضر به عزل وی نبود سرانجام به اصرار علی(ع)وی از حکومت کوفه عزل شد و سعدبن عاص که چیزی کمتر از آن نبود به حکومت آنجا نصب کرد او عبدالله ابن ابی سرح را حاکم مصر و معاویه را حاکم شام و عبدالله بن عامر را به حکومت بصره گماشت.
ج)اسراف کار در بیت المال:
کارنامه ی سیاه بیش از ده سال حکومت عثمان شامل: _ فساد اقتصادی دستکاه خلافت به عنوان صه ی رحم _ انگاشتن بیت المال به عنوان ملک طلق خلیفه _ اهانت و ضرب و شتم کبار صحابه _ باز گذاشتن دست ایادی خود در نقاط مختلف بدون انکه احدی جرعت اعتراض داشته باشد.
حکومت عثمان در واقع حکومت اشرف قریش بود او در جاهلیت یکی از بزرگ ترین بازرگانان مکه شمرده می شد او در زمان خلافت نیز به تجارت مشغول بود او املاک زیادی داشت و خانه ای در مدینه با سنگ و آهک و درهایی از چوب ساج و مرمر ساخت در ایام عثمان بسیاری از صحابه ملک ها و خانه ها فراهم کردند.عبدالله بن عامر روز جمعه ای که عثمان خطبه می خواند وارد مدینه شد کلید های خزانه بصره را انداخت و گفت من خزانه دار مسلمین هستم نه خزانه دار عثمان.عثمان کلید هارا ب زیدبن ثابت (فرصت طلبی دیگر)سپرد.
د)تبعید ابوذر غفاری
ابوذر یکی از بزرگان صحابه چون در شام به تجمل گرایی و اسراف و اعمال خلاف شرع خلیفه اعتراض کرد معاویه آشوب طلبی او را به اطلاع عثمان رساند و به او دستور بازگشت ابوذر را داد.هنگام رسیدن به مدینه او را در کمال خشونت مورد عتاب قرار داد و نیز با ممانعت از هر گونه بدرقه ای وی را به صحرای ربذه تبعیده کرد،علی(ع) و فرزندان آن حضرت به دلیل اطاعت نکردن از عثمان در بدرقه ی آن صحابی بزرگ مورد تهدید و بازخواست عوامل خلیفه قرار گرفتند.
ابوذر یکی از رهبران آزادی است که امروز بشریت او را آرزو می کند فریاد های اعتراض آمیز او بر علیه رباخواران و پول پرستان و اشرف زر اندوز به گوش می رسد او فریاد بر سر معاویه می کشد که ای معاویه!اگر این کاخ ها را از پول خود میسازی اسراف است و اگر از پول مردم، خیانت ! و خطاب به عثمان می گوید:ای عثمان ! گدایان را تو گدا کردی و ثروتمندان را تو ثروتمند ساختی! او آیه کنز را مرتب قرائت می کرد. پیامبر در فضیلت ابوذر فرمود: آسمان کبود سایه نیفکند و زمین تیره در برنگرفته است کسی را که راستگو تر از ابوذر باشد.
اغنیا احساس کردند که انقلاب نزدیک میشود و خطر بسیار جدی است معاویه تصمیم میگرد کار را یکسره کند و ابوذر را احضار کرد اما صحبت ها به نتیجه نرسید.عثمان، ابوذر راستگو ترین صحابی پیامبر(ص)را به عنوان اخلال گر و آشوب طلب در حضور علمای یهود محاکمه کرد و به صحرای بی آب و علف –ربذه- تبعید کرد.
در طول ده سال خلافت عثمان ؛ نارضایتی سراسر جامعه اسلامی را فرا گرفت.گروهی درد اسلام و اندوه از میان رفتن ملاک های اسلامی و فراموش شدن سنت نبوی و سیره ی شیخین آن ها را به اعتراض واداشت.گروه دیگر فرصت طالبان و منفعت جویانی بودند که اعتراضشان به خاطر سفره ی به ناحق گسترده ی او نبود بلکه سهم خویش را در این تاراج بیت المال می جستند و از محرومیت خود ناخشنود بودند.دسته ی سومی هم تشکیل شد که درتشکیل کودتا و مخبر شدن به یک قیام خونین که در نهایت به قتل خلیفه منجر شد نقش اساسی و به سزایی داشتند که در این دسته خود بنی امیه بودند.زیرا خواهان منافع خود بودند زیرا حیات سیاسی آنها متزلزل شده بود.
مردم عثمان را به استعفا دعوت کردند اما وی مقاومت کرد و گفت: من پیراهنی را که خداوند بر تنم کرده است از تن در نمی آورم"اما سرانجام مردم به خانه ی خلیفه ریختند و او را کشتند.
امویان عثمان را گام به گام در منجلابی فرو بردند که بیرون آمدن او نه از خیرخواهی خیراندیشان جون امام علی(ع)میسر بود و نه عثمان حاضر بود که دست از تایید و حمایت امویان بردارد عثمان باید درمی یافت که امویان دشمنان اصلی او هستند اما او دست به دامن آنان شد همه ی عمال او را ترک گفتند و با خواری و ذلت رها کردند تا کشته شود.
نه معاویه و نه عاشیه و نه بسیاری که علم مخالفت با عثمان را برداشته بودند گمان نمی کردند که مردم با علی (ع) پس از بیست و پنج سال بیعت کنند و این امر برای انها که از دور ناظر اوضاع بودند امری پیش بینی نشده بود.
میدان دادن به بنی امیه و بخشش های بیحساب خلیفه ی سوم عثمان
در عهد عثمان چهره حکومت تغییر کرد و دیگر از سخت گیری های عمر در امور مالی خبری نبود. حکومت بیش از دوره خلافت خلیفه دوم، رنگ عشیره ای به خود گرفت و مناصب دولتی به وابستگان خلیفه واگذار شد. به عنوان مثال: عمار یاسر را از کوفه عزل کرد و برادر مادری خود ولید بن عقبه بن ابی معیط را به فرمان روایی کوفه گماشت مادر آن دو اروی دختر ام حکیم دختر عبدالمطلب بن هاشم است. ابوموسی اشعری را هم از بصره عزل کرد و عبدالله بن عامر بن کریز پسر دایی خود را که نوجوانی بود به حکومت آن جا گماشت، عمروبن عاص را سالار جنگ مصر قرار داد و عبدالله بن ابی سرح را بر خراج مصر گماشت او هم برادر رضاعی عثمان بود، سپس عمرو بن عاص را از سالاری جنگ عزل کرد و هر دو شغل را به عبدالله بن ابی سرح سپرد.( (ابوحنیفه دینوری 1371: 174- 175 سنت اقطاع و اقطاع داری دگرگون شد و سنت تیول داری و بخشیدن اراضی به نزدیکان که در دوره های بعد در امر حکومت جایگاه ویژه ای یافت در زمان عثمان مرسوم شد چنان که ولید بن صالح با سلسله سندش می گوید: نخستین کسی که در عراق زمین هایی به اقطاع بخشید عثمان بن عفان بود.( (بَلاذُری 1337: 35 به علت اقطاعات اعطایی عثمان، اطرافیانش به زندگی اشرافی روی آوردند.
عطایای خلیفه سوم تنها به بخشیدن اقطاعات محدود نمی شد، بلکه به طرز شگفت انگیزی از بیت المال مسلمین بذل و بخشش می کرد چنان که گویند: پس از فتح سبیطله عثمان خمس آن را گرفته به مروان حکم بخشید- که به 504000 دینار می رسید-( (یعقوبی 1371، ج2: 58) عثمان دخترش را به عبدالله بن خالد بن اسید تزویج کرد و فرمود تا ششصد هزار درهم به او داده شود و به عبدالله بن عامر نوشت که آن را از بیت المال بصره بپردازد. ابواسحاق از عبدالرحمن بن یسار روایت کرده است که مأمور زکات های مسلمانان را در بازارهای مدینه دیدم که هر گاه شب می رسید آن ها را نزد عثمان می آورد و به او دستور می داد که آن ها را به حکم بن ابی العاص تحویل دهد. عثمان هرگاه به یکی از خویشاوندان خود جایزه ای می داد، آن را مقرری از بیت المال می ساخت و خزانه دار امروز و فردا می کرد و به او می گفت: می رسد و خدا بخواهد به تو پرداخت می کنیم. پس بر او اصرار می ورزید و گفت: تو خزانه دار ما بیش نیستی پس هر گاه به تو بخشیدیم بگیر و هر گاه از تو خاموش ماندیم خاموش باش.
گفت: به خدا قسم که من خزانه دار تو و یا خویشاوندان تو نیستم، تنها من خزانه دار مسلمانانم. آن گاه روز جمعه در حالی که عثمان خطبه می خواند کلید را آورد و گفت: ای مردم [عثمان] گمان برده است که من خزانه دار او و خویشان او هستم با این که من خزانه دار مسلمین بودم و این هم کلیدهای بیت المال شما است. و آن ها را انداخت. پس عثمان کلیدها را برداشت و به زید بن ثابت سپرد.( (یعقوبی 1371، ج2: 62 این زیدبن ثابت هموست که مسعودی به نقل از سعید بن مسیب می گوید: وقتی زیدبن ثابت بمرد چندان طلا و نقره بجا گذاشته بود که آن را با تیر می شکستند. بجز اموال و املاک دیگر که قیمت آن یک صد هزار دینار بود.
بذل و بخشش های خلیفه در واقع سنگ بنای حکومت های اشرافی بعد از او شد و فرهنگ رفاه طلبی را در جامعه آن روز رونق بخشید و موجبات زراندوزی و جاه طلبی برخی از اصحاب را فراهم آورد و آنان نیز به نام صحابی رسول الله صلی الله علیه و آله به جمع مال و یار پرداختند و هوای خلافت در سر پروراندند. چنان که گویند فرستادگانی که از ولایات برای خلع عثمان به مدینه آمده بودند درباره انتخاب خلیفه اختلاف داشتند، اهل بصره می گفتند زبیر را انتخاب می کنیم، اهل کوفه می گفتند طلحه را به خلافت برمی داریم (ابراهیم حسن 1360: 293) و این جانب داری و تمایل به خلافت طلحه و زبیر دلیلی نداشت جز زرق و برق ثروت آنان که چشم و دل هوادارانشان را پر کرده بود. چرا که به گفته مسعودی در مروج الذهب: زبیربن عوّام خانه ای در بصره ساخت که تاکنون یعنی به سال سیصد و سی دو (حدود 300 سال پس از مرگش) معروف است و تجار و مالداران. کشتی بانان بحرین و دیگران آن جا فرود می آیند. در مصر و کوفه و اسکندریه نیز خانه هایی بساخت. آن چه درباره خانه ها و املاک وی گفتیم هنوز هم معروف است و پوشیده نیست. موجودی زبیر پس از مرگ پنجاه هزار دینار بود و هزار اسب و هزار غلام و کنیز داشت و در ولایاتی که گفتیم املاکی بجا گذاشت. طلحه ابن عبیدالله تیمی در کوفه خانه ای ساخت که هم اکنون در محله کناسه به نام دارالطلحیین معروف است. از املاک عراق روزانه هزار دینار درآمد داشت و بیشتر از این نیز گفته اند. در ناحیه سراه بیش از این درآمد داشت در مدینه نیز خانه ای بساخت و آجر و گچ و ساج در آن به کار برد (مسعودی 1356، ج1: 690) شاید به تقلید از خلیفه که وی نیز در مدینه خانه ای ساخت و آن را با سنگ و آهک برآورد و درهای خانه را از چوب ساج و عرعر ساخت و همو در مدینه اموال و باغ ها و چشمه های بسیار داشت.» (مسعودی 1356، ج1: 689) بنا به گفته جرجی زیدان، روزی که عثمان کشته شد یک میلیون درهم و صد و پنجاه هزار دینار پیش خزانه دار خود ذخیره داشت و در حنین و وادی القرا املاکی به هم زده بود که صد هزار دینار می ارزید و شتر و گاو و گوسفند زیادی متعلق به وی بود.
میدان دادن به بنی امیه در زمان خلافت
در عصر عثمان، ورود بنی امیه به حکومت و واگذاری پستهای کلیدی به آنان علنی شد. عثمان در پی اجرای سیاستابوسفیان بود که در روز اول به او گفته بود: حکومت را به همدیگر برسانید و ارکان حکومت را از بنی امیه قرار دهید. بنی امیه در این دوران، بر تمام بلاد اسلامی حاکم شدند؛ به گونه ای که عبدالله بن عامر که در سن جوانی بود و برخی او را شانزده ساله دانسته اند، به جای ابوموسی اشعری، حاکم شد. عثمان کار را به جایی رساند که حکم بن عاص را که به دستور پیامبر از مدینه به طائف تبعید شده بود، به مدینه بازگرداند و اموال و صدقات قضاعه را به او که عمویش بود بخشید و فرزندش مروان را به دامادی خود گرفت و در حکومت مقامات مهمی به وی داد؛ به گونه ای که برخی گفته اند: حاکم و خلیفه واقعی مروان بود و عثمان، تنها نام خلیفه را داشت. سیاستهای مروان بود که در جامعه اسلامی جاری می شد؛ در حالی که حکم بن عاص و مروان، ملعون به زبان پیامبر بودند! بنی امیه قدرت گرفتند و فساد و بی بند باری را در جامعه ترویج کردند.
دختران پیامبر(ص)، افسانه یا واقعیت؟
خدیجه(س) یه خواهری داشت به نام هاله. هاله بیوه بود، نمی دانم دو یا سه بار ازدواج کرده بود و سه تا دختر هم داشت. به نام های زینب، رقیه و ام کلثوم. در جریان خواستگاری غیر مستقیم خدیجه از حضرت محمد (ص) هم آن کسی که از طرف خدیجه واسطه شد و با ابوطالب صحبت کرد هاله بود و نه شخص دیگری. خدیجه زمان ازدواج با پیامبر باکره بود و درست خاطرم نیست، 23 تا 28 سال سن داشت. یعنی اینکه آن پانزده سال اختلاف سنی هم دروغ است و بعدا می رسیم به اینکه چرا.
خلاصه بعد از ازدواج خدیجه، هاله و دخترانش زیر چتر حمایتی حضرت خدیجه و حضرت محمد (ص) نزد آنها زندگی می کردند.
اگر این ها واقعیت داشته باشد این سوالات پیش می آید که چرا، توسط چه کسی و چه شد که واقعیت طور دیگری تعریف شد؟ مطلب می رسد به زمان خلافت معاویه، یعنی تا آن موقع همه این ماجرا را می دانستند و قبول داشتند. قبل از اینکه ادامه ماجرا را بگویم به چند نکته از زمان حیات پیغمبر اشاره می کنم: 1-حضرت محمد(ص) همیشه از کمالات حضرت خدیجه(س) یاد می کرد و عایشه به این موضوع حسادت می برد.
2-از مهمترین نام های حضرت فاطمه(س) زهراست! که به معنای نورانی و درخشنده است. و به خاطر اینکه فاطمه نور بود، یکی از القاب حضرت علی (ع) بعد از ازدواج با او شد: "ذوالنور"! معاویه پس از همدستی در قتل خلیفه ی سوم(طبق سخنانی از امام علی (ع) به راحتی می توانست مانع از قتل او بشود و نشد)، و هنگامی که به مقصودش-یعنی دستیابی به خلافت- رسید، تصمیم گرفت حکومت خلفای پیش از خودش را ادامه حکومت پیامبر، و حکومت خودش را هم ادامه دهنده ی حکومت آنان جلوه دهد تا در چشم مردم مشروعیت پیدا کند.
اما تا قبل از آن، عثمان بسیار در نزد مردم منفور شده بود در روایت است جنازه اش تا سه روز بر زمین ماند، در نهایت هم اجازه ندادند در قبرستان مسلمانان-بقیع- دفن شود و در قبرستان یهودی ها دفن شد که با بقیع فاصله داشت! اولین کاری که معاویه برای بازگرداندن اقتدار او کرد این بود: او قبرستان مسلمانان را گسترش داد، و قبرستان یهودی ها را ضمیمه ی آن کرد. بدین ترتیب آن قبر نیز در قبرستان مسلمانان جا گرفت.
دومین کار این بود: عثمان یک شانسی که آورده بود، با دو تن از دختران هاله ازدواج کرده بود. (احتمال زیاد یکی اش رقیه بود).معاویه داستانی ساخت که طی آن دختران هاله را به خدیجه و پیامبر الحاق کرد! بدین ترتیب عثمان هم شد داماد پیامبر. حتی گفت که اگر علی(ع) به خاطر ازدواج با یک دختر پیامبر ذوالنور است پس عثمان ذوالنورین است، چون با دو دختر پیامبر ازدواج کرد!!! البته این یکی تحقیقش کار سختی نیست، چون عثمان در میان سنی ها هنوز هم به ذوالنورین معروف است.
خلاصه معاویه با این قبیل کار ها و داستان سازی ها عزت و اقتدار از دست رفته ی خلفای پیشین را به آنها برگرداند و بدین وسیله حکومت خودش را هم برحق، و در امتداد حکومت برحق(!)خلفای پیشین قرار داد.
از آن طرف عایشه هم وقتی این را دید فکر رذیلانه ی مشابهی به سرش زد. او تصمیم گرفت با ادامه دادن به این داستان پردازی برای خودش هم عزت و اقتدار جدیدی کسب کند. بدین صورت که نقش هاله را به کلی حذف کرد. خدیجه هیچ خواهری نداشته، آنکه پیش از ازدواج پیامبر بیوه بوده و دو یا سه بار هم ازدواج کرده بود خود خدیجه بوده و آن سه دختر هم متعلق به خدیجه اند! و از آن جالب تر، ترفندی چید که به طور اتوماتیک، از سن خودش به هنگام ازدواج با پیامبر کم می کرد و به سن خدیجه اضافه می کرد؛ تا بلاخره پس از رساندن خودش به هفت سالگی و خدیجه به چهل سالگی بس کرد و ادامه نداد! و گرنه، حقیقت این است که عایشه موقع ازدواج با پیامبر 18 تا 28 سال سن داشت و درست یادم نیست، احتمالا باکره هم نبود! او حتی مقداری از محبت های پیامبر به فاطمه را هم به خودش نسبت داد: -من هفت سالم بود و پیامبر هر وقت که دلش می گرفت مرا روی زانویش می نشاند و می گفت:" یا همیرا! کلمنی!"(ای همیرا! با من صحبت کن!)
نتیجه داستان:
همه چیز که تا حالا شنیده اید دروغ است، دیگر به هیچ چیز توی این دنیا نباید اعتماد کنید و...! ضمنا، اینکه استادمان از تعریف این ماجرا طفره می رفت و انقدر ما اصرار کردیم تا گفت هم برای همین بود! حالا من پشیمانم، ای کاش هیچ وقت این ماجرا را نمی شنیدم.
با فرض اینکه این داستان راست و آن دروغ باشد، به نظر شما هیچ ضرورتی دارد که جامعه را از آن آگاه کنیم؟ حقیقتش علامت سوال ذهنی من وقتی پر رنگ تر شد که تمام اینترنت را وجب کردم تا درباره این ماجرا اطلاعاتی بدست بیاورم، و تنها چیزی که پیدا کردم در یک بخش گفتگو بود.
یک نفر از یک کارشناس پرسیده بود، آیا درست است که زینب و رقیه و ام کلثوم دخترهای پیامبر نبوده اند و بعد از فوت پیامبر سر مسئله ی فدک و ارث پیامبر و...، آن ها را به پیامبر الحاق کردند تا ابوبکر و عمر بتوانند فدک را مصادره کنند؟! عجب سوالی بو د ولی! حتی من هم می دانم که فدک ارث نبوده، و حتی اگر آن سه دختران پیامبر هم بودند، باز هم چیزی از فدک گیرشان نمی آمد. متاسفانه آن کارشناس هم در جواب به همین موضوع اشاره کرده بود، و رقیه و زینب و ام کلثوم را دختران حقیقی پیامبر خوانده بود. هیچی دیگر! بجز آن هم چیزی درباره این موضوع پیدا نکردم.
حالا هم اینکه این ماجرا را با این همه مقدمه و نتیجه گیری تعریف کردم، دلیلش این است که از شما نمی خواهم آن را قبول کنید. تصور می کنم بعد از این همه مدت که از آن وقایع گذشته، دیگر واقعا تغییردادن نظر کسی اهمیتی ندارد، تعریف کردن این ماجرا کار بی فایده ای است و فقط به اختلافات میان شیعه و سنی دامن می زند، همین! ضمنا به شما گفته بودم که منابع در دستم نیست، البته استاد منبع معرفی کرده بود و من هم احتمالا در جزوه هایم یادداشت کرده ام، ولی الان آن جزوه ها هم پیشم نیستند و نمی توانم ببینم چه بودند.
برای حسن ختام روایتی تعریف می کنم و عرضم را به پایان می رسانم:
روزی بین پیامبر و شخصی یهودی بر سر یک مسئله قضایی اختلافی پیش آمد. مثل مالکیت یک زین شتر یا زره جنگی یا چیز دیگری. پیامبر شاهدی برای گفته اش نداشت. یک نفر که از راه می گذشت ماجرارا فهمید و آمد و به نفع پیامبر شهادت داد و سوگند یاد کرد.
پیامبر از از او پرسید: تو که شاهد نبوده ای و نمی دانی که این (زین یا زره یا هر چیز) مال من بوده یا نه! پس چرا شهادت دادی؟! مرد گفت: تو گفتی که به معراج رفته ای و با خدا سخن گفته ای و...، و من حرفت را باور کردم! آن وقت تو بگویی که این(زین یا زره یا هر چیز) مال تو است و من باور نکنم؟!!!
مثل من و استاد نجف دخت هم چیزی در همین مایه هاست! اگر به راستگویی و درستکاری استادم یقین نداشتم هرگز برای باور کردن این قصه به خودم زحمت نمی دادم!