غزوه خندق

از تاریخ‌نما
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۱:۰۶ توسط Hasaninasab (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «در پایان این فصل از دانشجو انتظار می رود بتواند: # عوامل ایجاد جنگ احزاب را بی...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

در پایان این فصل از دانشجو انتظار می رود بتواند:

  1. عوامل ایجاد جنگ احزاب را بیان کند.
  2. اقدامات پیامبر (ص) قبل از این جنگ را نام ببرد.
  3. احزاب شرکت کننده در جنگ علیه مسلمانان را نام ببرد.
  4. نقش امام علی (ع) در این جنگ را تشریح کند.
  5. نتیجه این جنگ را بیان نماید.

پس از هجرت پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و یارانش از مکه به مدینه، مشرکان مکه و هم فکرانشان که تاب تحمل خورشید عالم افروز اسلام را نداشتند، جنگ هایی برضد مسلمانان و حکومت نوپای آنها به راه انداختند. یکی از این نبردها که عظمت خاصی دارد، جنگ خندق یا احزاب است که در هفدهم شوّال سال پنجم هجری به وقوع پیوست. پیروزی در این نبرد به قدری مهم بود که وقتی امام علی علیه السلام به جنگ عَمروبن عبدود رفت، وجود گرامی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله فرمود: «بَرَزَ الاِسْلامُ کُلُّه اِلی الشِّرْکِ کُلِّهِ؛ تمام اسلام با تمام کفر روبه رو شده است» و پس از پیروزی امام علی علیه السلام فرمود: «پیکار علی بن ابی طالب با عمروبن عبدود در روز خندق، از عمل امت تا روز رستاخیز برتر است».

آتش افروزان اصلی نبرد احزاب، یهودیان مدینه بودند که با تحریک قبایل و طوایف قریش، از جمله بنی سلیم، بنی اسد و...، سپاه متحدی بین 10 تا 24 هزار نفر برای هجوم به مدینه آماده ساختند. این سپاه عظیم، شهر مدینه را به مدت یک ماه در محاصره نگه داشت. مسلمانان مدینه، پیش تر به فرماندهی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و به پیشنهاد سلمان فارسی، خندقی در اطراف شهر کنده بودند و از آن سوی خندق به دفاع می پرداختند. در این میان، عمروبن عبدود که از شجاع ترین و نام آورترین سرداران سپاه کفر بود، از خندق گذر کرد، ولی به دست توانای امید ارتش اسلام و پیامبر، امام علی علیه السلام از پای در آمد و باعث سرافکندگی روحی سپاه مکه شد. در این میان، شبی بادهای تندی آمد و وضع پریشان دشمن را پریشان تر کرد. ازاین رو، آنها شب هنگام اطراف شهر را ترک کردند و مفتضحانه به مکه باز گشتند.

جنگ احزاب در قرآن

قرآن کریم در واقعه جنگ احزاب، به بررسی روحیه مردم مدینه در این نبرد می پردازد و آنها را به گروه هایی تقسیم می کند. عده ای از مردم مسلمان، ولی نه مؤمن، قلوبشان به لرزه افتاد و در مورد خداوند، گمان های نابه جا کردند. گروهی از منافقان نیز وعده های پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را فریب خواندند و بر دیگران فریاد کشیدند که مقاومت نکنند. البته خداوند درباره منافقان تذکر می دهد که این افراد اگر حتی همراه شما هم بودند، جز اندکی همراه شما جهاد نمی کردند. اما مؤمنان با دیدن گروه ها در اطراف مدینه، خشنود گشتند و گفتند که این همان چیزی است که خدا و رسول به ما وعده داده اند و البته حمله دشمنان جز به ایمان آنها نمی افزود.

رهبری کوشا

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در تمامی عمر شریفش، چه در دوران رسالت و چه پیش از آن، همواره مسئولیت شناس بود و در کارها با دیگران همکاری می کرد. مقام معظم رهبری در مورد تلاش فراوان رسول خدا صلی الله علیه و آله در جنگ احزاب و کندن خندق می فرماید: «سخت تر از همه، پیغمبر کار کرد. در کندن خندق، هرجا دید کسی خسته شده و گیر کرده و نمی تواند پیش برود، پیغمبر می رفت، کلنگ را از او می گرفت و بنا می کرد به کار کردن. یعنی فقط با دستور، حضور نداشت؛ با تن خود در وسط جمعیت حضور داشت».

مدیریت بحران

یکی از حساس ترین و سرنوشت سازترین حوادث صدر اسلام، غزوه احزاب یا خندق است. تاریخ نگاران، این غزوه را بیشتر از آن جهت با اهمیت می دانند که آخرین صحنه تهاجم دشمن به نیروهای اسلام و نقطه اوج اقدامات دفاعی مسلمانان بود. در این میان، مدیریت بحران پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در کندن خندق، بی نظیر می نماید.

مسلمانان پس از آگاهی از تهاجم دشمن، حداکثر هشت روز فرصت داشتند تا درباره انجام هرگونه اقدام تدافعی تصمیم گیری کنند. تصمیم رسول خدا صلی الله علیه و آله به کندن خندق، یکی از بهترین نمونه های تصمیم گیری شجاعانه است. خندقی به طول دست کم پنج کیلومتر با عرض تقریبی هفت تا ده متر و عمق حداقل سه متر، حجم عظیمی خاک برداری می طلبید؛ درحالی که تمام نیرویی که در اختیار پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله بود، به سه هزار نفر نمی رسید. اینجاست که مدیریت حضرت، همگان را به شگفتی وا می دارد که چگونه مسلمانان توانستند در این زمان اندک، به چنین دستآوردی برسند.

اگر علی علیه السلام نبود...

اگر امام علی علیه السلام به میدان دشمن نرفته بود و عمروبن عبدود را از پای درنمی آورد، در هیچ یک از مسلمانان، جرئت مبارزه با دشمن متجاوز نبود و بزرگ ترین ننگ برای یک ارتش مبارز این است که به ندای مبارزه طلبیِ دشمن متجاوز پاسخ مثبت ندهد و ترس، روح و روان سپاهیان را فرا گیرد. حتی اگر عَمرو از نبرد صرف نظر می کرد و بازمی گشت، داغ این ننگ، تا ابد بر پیشانی تاریخ دفاعی اسلام باقی می مانْد.

اگر امام علی علیه السلام به میدان نمی رفت یا می رفت و شهید می شد، واقعه احد یا حُنین تکرار می شد که جز چند نفر انگشت شمار، کسی در میدان نبرد استقامت نورزید و از جان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله دفاع نکرد. همه پا به فرار گذاشتند و پیامبر را تنها رها کردند.

نتیجه جنگ:

انگیزه سپاه عرب ویهود برای جنگ با اسلام انگیزه واحدی نبود.یهود از گسترش روزافزون حکومت جوان اسلام بیم داشت ومحرک قریش،عداوتهای دیرینه آنان با اسلام ومسلمانان بود.قبیله های غطفان و فزاره وتیره های دیگر به طمع محصولات خیبر که یهودیان آنجا به آنها وعده داده بودند در این نبرد شرکت کرده بودند.بنابراین محرک دسته های اخیر یک امرمادی بود واگر این هدف از طریق مسلمانان تلمین می گردید آنها با خوشحالی هرچه تمامتر به خانه های خود باز می گشتند.به خصوص که سرمای سال و کمی علوفه وطول مدت محاصره روح و روان آها را خسته کرده ودامهای آنان را در آستانه مرگ قرار داده بود.

عواملی که سپاه عرب را متفرق ساخت:

1-گفت وگوی نمایندگان پیامبر با سران قبایل غطفان و فرازه 2-کشته شدن عمرو قهرمان توانای سپاه عرب 3- نعیم بن مسعود تازه مسلمان در بهم زدن اتحاد فوق العاده موثر بود عوامل فوق با عامل دیگری که در حقیقت می توان آن را مدد غیبی نامید ضمیمه گردیده،احزاب را متفرق ساخت.آن عامل دیگراین بود که ناگهان هوا طوفانی شد وسردی هوا شدت پیدا کرد.

طوفان به قدری شدید بود که خیمه ها را از روی زمیب بلند می کرد ودیگهای غذا را از روی آتش به زمین می انداخت در این زمان پیامبر شخصی را برای بررسی اوضاع دشمن مامور کرد(حذیفه).آن شخص می گوید من خود را تا نزدیک ابوسفیان رساندم ودیدم او میان سران سپاه مشغول سخنرانی است و چنین می گوید:نقطه ای که ما فرود آمده ایم مرکز زندگی ما نیست.چهارپایان ما دستخوش هلاک شده وبادوطوفان،خیمه وخرگاه وآتش بای ماباقی نگذاشته است و بنی قریظه مارا یاری نکردند.صلاح در این است که از اینجاکوچ کنیم.سپس برشترزانوبسته خود سوار شده،مرتب بر بدن او تازیانه می زد. بیچاره به قدری خائف وسرخورده بود که نمی دانست دستهای شترش بسته است.

هنوز سفیدی صبح منطقه احزاب را روشن نکرده بود،که سپاه عرب آنجا را ترک گفته وکسی از آنهادر آنجا بقی نمانده بود.بدین ترتیب غائله احزاب پایان پذیرفت.

بنی قریظه تنها تیره یهود بودند که در مدینه زندگی میکردند و به عهد و پیمانی که با پیامبر بسته بودند احترام می گذاشتند.هنگامی که عرصه برای مشرکان تنگ شد فرزند اخطب دید که تنها راه پیروزی این است که از داخل مدینه به نفع سپاه عرب کمک بگیرد در نتیجه تصمیم گرفت که یهودیان بنی قریظه را دعوت به پیمان شکنی بکند.حی بن اخطب راهی دژ کعب شد،ابتدا کعب از پذیرش حی بن اخطب امتناع کرد اما حی گفت:ای کعب آیا از آب و نانت میترسی که در به روی من باز نمی کنی؟وبعد از این جمله کعب در را به روی او گشود.

حی سعی در آن داشت تا کعب را وادار به پیمان شکنی کند اما کعب می گفت که جز پاکی و صداقت و درستی چیزی از محمد ندیده است اما حی بسیار سخن ور و چرب زبان بود درنهایت کعب این پیشنهاد را قبول کرد و روسای یهود را دعوت کرد تا از آنها نظرخواهی کند.آنان همگی گفتند:رای رای شماست هرچه زودتر تصمیم بگیرید ما حاضریم.

هنگامی که پیامبر از پیمان شکنی بنی قریظه اطلاع یافتند سعد معاذ و سعد عباده از قبایل اوس و خزرج را راهی دژ کعب کردند تا از صحت این مطلب باخبر شوند،این دو در اولین برخورد با کعب چیزی جز فحش و ناسزا نسبت به پیامبر و سعد نشیدند درنتیجه به سوی پیامبر بازگشتند و ایشان را از صحت این خبر آگاه ساختند.

نقشه ابتدایی بنی قریظه این بود که در آغاز کارشهر مدینه را غارت کنندو زنان و کودکان مسلمان را که به خانه ها پناهنده شده اند بترسانند،واین نقشه را به تدریج در مدینه عملی کردند.

ماموران اطلاعاتی مسلمانان به پیامبر گزارش دادند که بنی قریظه از قریش و غطفان دو هزار سرباز خواسته اندتا از داخل دژ وارد مدینه شوند و مدینه را غارت کنند.پیامبر فورا دوافسر به نام های زیدبن حارثه و مسلمه بن اسلم را با پانصد سرباز مامور کرد که در میان شهر به گردش بپردازند و تکبیر گویان از تجاوزات بنی قریظه جلوگیری کنند تا زنان و کودکان باشنیدن صدای تکبیر آرام بگیرند.

این جنگ با امدادهای غیبی خداوند به پیروزی مسلمین منجر گشت اما خیانت و پیمان شکنی بنی قریظه در نبرد احزاب که در حساس ترین شرایط صورت گرفت و هستی اسلام در خطر بود، قابل گذشت نبود، از این رو هنوز چند ساعت از بازگشت رسول خدا از کنار خندق نگذشته بود که از جانب خداوند مأمور به حرکت به سمت بنی‌قریظه شد.

با رسیدن سپاه اسلام مقابل دژهای آنان، رسول خدا (ص) طبق سیره همیشگی خود ابتدا از آنان خواست اسلام بیاورند چون سر باز زدند، ایشان را محاصره کردند. مدت محاصره 25 روز به طول انجامید.

بنی قریظه از پیامبر خواستند تا با آنان چون بنی نظیر رفتار کند و به ایشان اجازه دهد اموال منقول خود را برداشته از مدینه خارج شوند، اما رسول خدا(ص) نپذیرفت، بار دیگر بنی قریظه از پیامبر(ص) خواستند تا اموال خود را نیز بر جا گذاشته و از مدینه بیرون بروند ولی رسول خدا(ص) باز هم نپذیرفت و فقط خواستار تسلیم شدن بی قید و شرط آنان بود.

کعب‌بن اسد قرظی که بزرگ آنان بود وقتی این قاطعیت پیامبر را مشاهده کرد به قبیله خود گفت: ای قوم از 3 پیشنهاد من یکی را بپذیرید. نخست آنکه به محمد ایمان آورید و عناد را کنار بگذارید، زیرا او فرستاده خداست و ما صفات او را از احبار شنیده‌ایم و تورات او را تصدیق می‌کند. افراد قبیله گفتند: ما هرگز کتاب دیگری اختیار نمی‌کنیم و دست از دین خود بر نمی‌داریم.

پیشنهاد دوم اینکه اگر نبوت او را قبول نمی‌کنید، زنان و فرزندانتان خود را بکشید و سپس به جنگ مسلمین بشتابید، تا اگر کشته شدید زن و فرزندانتان به دست آنان اسیر نشوند و اگر پیروز شدید باز زن و فرزند دیگری به دست می‌آورید. افراد قبیله گفتند: پس از آنان زندگی بر ما تلخ است. چگونه آن بی‌گناهان را به دست خود به کشتن دهیم ؟! پیشنهاد سوم اینکه مسلمین می‌دانند ما روز شنبه کاری انجام نمی‌دهیم و فردا شنبه است. برای غافلگیر کردن آنان صبح همگی با شمشیرهای از غلاف بیرون آمده به آنان حمله ‌ور شویم. باز قوم او نپذیرفتند و گفتند ما احترام شنبه را هرگز نشکنیم، چرا که برخی پیشینیان ما که حرمت شنبه را زیر پا گذاشتند گرفتار خشم و غضب الهی شدند.

آنان از پیامبر« (ص) » درخواست کردند که «ابولبابه اوسی» را اجازه دهد تا وارد دژ گردد و با او مشورت کنند ابولبابه به دستور پیامبر وارد دژ گردید زنان و مردان یهود دور او گرد آمدند، و گریه و شیون بلند کردند و به او گفتند: آیاصلاح است ما بدون قید و شرط تسلیم شویم، وی در حالی که یک مسلمان واقعی بود، تسلیم احساسات و عواطف گردید، و با دست خود به گلوی خویش اشاره کرد یعنی تسلیم، مساوی با قتل است ولی فوراً به اشتباه خود پی برد و از فاش کردن راز اسلام و مسلمانان نادم گردید و از این جهت با چهره ی پریده و بدن لرزا، از دژ بیرون آمد و خود را به یکی از ستونهای مسجد بست و با خود پیمان نمود تا خدا از تقصیر او نگذرد تا پایان عمر به همین حالت (جز در مواقع ضرورت) به سر ببرد، خوشبختانه مژده ی پذیرفته شدن توبه ی او به وسیله ی وحی الهی اعلام گردید همچنانکه خیانت او به وسیله ی وحی، اعلام شد.

جریان ابولبابه پایان یافت ویهودیان با پذیرش «سعد معاذ» موافقت کردند و همه ی محصوران گفتند: « ننزل علی حکم سعد معاذ » « ما همگی داوری سعد را می پذیریم » وی با توجه به اصلی که از رسول گرامی « (ص) » آموخته بود و اینکه « لا یُلدَغُ المؤمن من جُحر مرتین؛ فرد با ایمان از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود »، عفو آنان را برخلاف مصالح تشخیص داد،او گفت: «مردان آنها کشته شوند، اموالشان تقسیم و فرزندان و زنانشان اسیر گردند و زمین‌هایشان میان مهاجرین تقسیم شود.» زیرا از چنین عفوها و بخشودگیها تجربه ی تلخی داشت، و نتیجه ی عفو « بنی قین قاع » بر اثر تحریک «کعب اشرف» جنگ احد را در برداشت، بخشودن قبیله ی بنی النضیر جنگ احزاب را پدید آورد، از این جهت یقین کرد که عناصر یهود آنچنان لجوج و خطرناکند که اگر مورد عفو قرار گیرند برای بار چهارم آتش جنگ را شعله ور خواهند ساخت وحی الهی پس از اجرای حکم سعد در این باره نازل گردید: " وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کفَرُواْ بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُواْ خَیرًْا وَ کفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَ کاَنَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزًا؛ و خدا کافران خشمگین را دفع کرد، بی آن که به غنیمتی رسیده باشند و خداوند مؤمنان را از جنگ کفایت کرد [و پیروزیشان داد] و خدا قوی شکست ناپذیر است." سوره ی احزاب، آیه ی 25 برای این کشتار ادله‌ای ذکر شده از جمله اینکه در عهدنامه ایشان آمده بود که در صورت پیمان شکنی، پیامبر(ص) در ریختن خون ایشان، آزاد است و اینکه خود ایشان داوری سعد بن معاذ را پذیرفته بودند.