شورای شش نفره تعیین خلیفه سوم

از تاریخ‌نما
نسخهٔ تاریخ ‏۲۰ اکتبر ۲۰۱۸، ساعت ۲۱:۱۳ توسط Hasaninasab (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «از دانشجو انتظار می رود پس از مطالعه این فصل بتواند: # علت و چگونگی قتل خلیفه د...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به: ناوبری، جستجو

از دانشجو انتظار می رود پس از مطالعه این فصل بتواند:

  1. علت و چگونگی قتل خلیفه دوم را بیان کند.
  2. شخصیت شش نفر عضو شورا مطالبی را مورد کنکاش قرار دهد.
  3. پیامدهای حضور این شش نفر در شورا را بر شمرد.
  4. چگونگی تعیین عثمان بن عفان به عنوان خلیفه سوم را تشریح کند.
  5. مشخص بودن یا نبودن نتیجه شورا را تبیین نماید.
  6. علت ورود حضرت علی (ع) به شورا را تشریح کند.

فشرده ماجرای تشکیل این شورا و به قدرت رسیدن عثمان چنین است:

زمانی که عمر به وسیله مردی به نام «فیروز» که کنیه اش «ابولؤلؤ» بود، به سختی مجروح شد و خود را در آستانه مرگ دید، چنین گفت: پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا هنگام مرگ از این شش نفر راضی بود: علی، عثمان، طلحه، زبیر، سعدبن ابی وقاص و عبد الرّحمان بن عوف. لذا امر خلافت باید به مشورت این شش نفر انجام شود، تا یکی را از میان خود انتخاب کنند. آن گاه دستور داد تا هر شش نفر را حاضر سازند، سپس نگاهی به آنها کرد و گفت: همه شما مایل هستید بعد از من به خلافت برسید; آنها سکوت کردند. دوباره جمله را تکرار کرد. زبیر پاسخ داد: ما کمتر از تو نیستیم، چرا به خلافت نرسیم! عمر در ادامه برای هر یک از شش تن عیبی شمرد. از جمله به طلحه گفت: پیامبر(صلی الله علیه وآله) از دنیا رفت، در حالی که به خاطر جمله ای که بعد از نزول «آیه حجاب» گفته ای، از تو ناراضی بود و به علی(علیه السلام) گفت: تو مردم را به راه روشن و طریق صحیح به خوبی هدایت می کنی; تنها عیب تو این است که بسیار مزاح می کنی! عمر در بر شمردن عیب عثمان چنین گفت: «کَأَنِّی بِکَ قَدْ قَلَّدَتْکَ قُرَیْشُ هذَا الاَمْرَ لِحُبِّها إِیّاکَ، فَحَمَلْتَ بَنِی اُمَیَّةَ وَ بَنِی أَبِی مُعِیط عَلی رِقابِ النّاسِ، وَ آثَرْتَهُمْ بِالْفَیءِ، فَسارَتْ اِلَیْکَ عِصابَةٌ مِنْ ذُؤبانِ الْعَرَبِ، فَذَبَحُوکَ عَلی فِراشِکَ ذَبْحاً»; (گویا می بینم که خلافت را قریش به دست تو داده اند و بنی امیّه و بنی ابی معیط را بر گردن مردم سوار می کنی و بیت المال را در اختیار آنان می گذاری و (بر اثر شورش مسلمین) گروهی از گرگان عرب تو را در بسترت سر می برند!).

سرانجام ابوطلحه انصاری را خواست و فرمان داد که پس از دفن او با پنجاه تن از انصار، این شش نفر را در خانه ای جمع کنند، تا برای تعیین جانشین او به مشورت بپردازند; هرگاه پنج نفر به کسی رأی دهند و یک نفر در مخالفت پافشاری کند، گردن او را بزنند و همچنین در صورت توافق چهار نفر، دو نفر مخالف را به قتل برسانند، و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، آن گروهی را که عبدالرّحمان بن عوف در میان آنهاست، مقدّم دارند و بقیّه را اگر در مخالفت پافشاری کنند، گردن بزنند و اگر سه روز از شورا گذشت و توافقی حاصل نشد، همه را گردن بزنند، تا مسلمانان خود شخصی را انتخاب کنند! سرانجام طلحه که می دانست با وجود علی(علیه السلام) و عثمان خلافت به او نخواهد رسید، و از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) دل خوشی نداشت، جانب عثمان را گرفت، در حالی که زبیر حقّ خود را به علی(علیه السلام) واگذار کرد. سعد بن ابی وقّاص حقّ خویش را به پسر عمویش عبدالرّحمان بن عوف داد. بنابراین، شش نفر در سه نفر خلاصه شدند: علی(علیه السلام)، عبدالرّحمان و عثمان.

عبدالرحمان نخست رو به علی(ع) کرد و گفت: با تو بیعت می کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و روش ابوبکر و عمر رفتاری کنی. علی(علیه السلام) در پاسخ گفت: می پذیرم، ولی طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و نظر خودم عمل می کنم. عبدالرحمان رو به عثمان کرد و همان جمله را تکرار نمود. عثمان آن را پذیرفت. عبدالرحمان سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید. لذا دست عثمان را به خلافت فشرد. این جا بود که علی(علیه السلام) به عبدالرّحمان فرمود: «به خدا سوگند! تو این کار را نکردی، مگر این که از او انتظار داری; همان انتظاری که خلیفه اوّل و دوم از یکدیگر داشتند; ولی هرگز به مقصود خود نخواهی رسید!».

در اینجا چند نکته قابل توجّه است: اوّل: نحوه تشکیل شورای شش نفره به گونه ای بود که پیش بینی شده بود، خلافت به علی(علیه السلام) نرسد; چرا که طلحه از قبیله «تَیْم» و پسر عموی عایشه بود. یعنی از همان قبیله ای که ابوبکر به آن تعلّق داشت و آنان تمایلی به علی(علیه السلام) نداشتند.

سعد بن ابی وقّاص نیز مادرش از بنی امیّه بود و دایی ها و نزدیکانش در جنگ های اسلام در برابر کفر و شرک، به دست علی(علیه السلام) کشته شده بودند و به همین سبب، او حتّی در زمان خلافت علی(علیه السلام) نیز با آن حضرت بیعت نکرد و عمر بن سعد، جنایتکار بزرگ حادثه کربلا و عاشورا فرزند اوست. بنابراین، کینه توزی او نسبت به علی(علیه السلام) مسلّم بود و به همین دلیل، وی نیز به علی(علیه السلام) متمایل نبود. شخص دیگر عبدالرّحمان بن عوف است که وی نیز داماد عثمان بود; چرا که شوهر «امّ کلثوم» خواهر عثمان بود.

در نتیجه، فقط زبیر که به علی(علیه السلام) علاقه داشت، جانب آن حضرت را می گرفت و بقیّه آراء به نفع عثمان ریخته می شد.

علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیّه (خطبه سوم نهج البلاغه) همین ماجرا را به گونه ای فشرده بیان کرده است. فرمود: «فَصَغا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مالَ الاْخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَن وَ هَن»; (سرانجام یکی از آنها (اعضای شورا) به خاطر کینه اش از من روی برتافت و دیگری خویشاوندی را بر حقیقت مقدّم داشت و به خاطر دامادیش به دیگری (عثمان) تمایل پیدا کرد، علاوه بر جهات دیگر که ذکر آن خوشایند نیست).

علاوه بر آن، عمر به صراحت معایبی برای طلحه و سعد بن ابی وقاص و عبدالرّحمان بن عوف برشمرد،که در واقع عدم شایستگی آنان را به خلافت می رساند.

درباره طلحه گفت: رسول خدا(ص) در ماجرای آیه حجاب به خاطر سخنی که گفته بودی از تو ناراضی بود.

به سعد بن ابی وقاص گفت: تو مرد جنگ هستی که به درد خلافت و رسیدگی به امور مردم نمی خوری.

به عبدالرّحمان بن عوف نیز گفت: تو مردی ضعیف هستی و مرد ضعیفی همانند تو، شایسته این جایگاه نیست.

او با این سخنان گویا به این افراد فقط حقّ رأی می داد، که از میان علی(علیه السلام) و عثمان یکی را برگزینند; امّا با یک چینش حساب شده، کفه ترازو را به نفع عثمان سنگین تر کرد.

دوم: جای تعجّب نیست که عمر شورایی آن چنانی تنظیم کند که محصول آن به هر حال خلافت عثمان باشد; چرا که عثمان نیز برای رسیدن عمر به خلافت پس از ابوبکر خدمتی بزرگ به وی کرد.

«ابن اثیر» مورّخ معروف می گوید: ابوبکر در حال احتضار، عثمان را احضار کرد تا وصیّتی در امر خلافت بنویسد. به او گفت: بنویس: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم این وصیتی است که ابوبکر به مسلمانان نموده است امّا بعد...».

ابوبکر در همین حال بیهوش شد، ولی عثمان خودش این جمله ها را نوشت: «اَمّا بَعْدُ فَإِنِّی قَدِ اسْتَخْلَفْتُ عَلَیْکُمْ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ وَ لَمْ آلُکُمْ خَیْراً»; (من عمر بن خطّاب را خلیفه بر شما قرار دادم و از هیچ خیر و خوبی برای شما فروگذار نکردم!).

هنگامی که عثمان این جمله را نوشت، ابوبکر به هوش آمد و گفت: بخوان و او خواند. ابوبکر تکبیر گفت! و سپس افزود: من تصوّر می کنم (این که عجله کردی و خلافت را به نام عمر نوشتی برای این بود که) ترسیدی اگر من به هوش نیایم و بمیرم مردم اختلاف کنند. عثمان گفت: آری! چنین بود. ابوبکر در حقّ او دعا کرد! راستی چه خدمتی از این بالاتر؟ منبع: گردآوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، ص127.

شورای شش نفره

عمر نیز همچون ابوبکر با احساس نزدیکی به مرگ خویش،به فکر خلافت پس از خود افتاد و نتوانست مردم را به حال خویش وا گذارد.او روشی غیر از روش ابوبکر برای تعیین خلیفه به کار گرفت و اقدام به تشکیل (شورای خلافت) نمود.این شورای شش نفره عبارت بود از:علی بن ابی طالب،عثمان بن عفان،سعدبن ابی وقاص،عبد الرحمن بن عوف،طلحه وزبیر.منظور عمر آن بود که هر یک از این شش نفر لیاقت خلافت را دارند،ولی خود باید یک نفر را برای این کار برگزیند.

این امر اگر چه در ظاهر نشانگر نوعی احترام به دیدگاهای مختلف است،محدود کردن آن در شش نفر که رای نهایی آنان برای همگان مشخص بود ونادیده گرفتن دیگر صحابه بزرگ پیامبر (ص) بسیار سوال انگیز است.

نکته در خور توجه آن است که چون افراد این شورا زوج بود و ممکن بود سه نفر به یک فرد و سه تن به دیگری مایل شوند،بنا به حکم عمر،آن طرفی که عبدالرحمن در آن قرار داشت رایشان بر سه نفر دیگر برتری می یافت با چنین تدابیری معلوم بود که علی (ع) هیچ شانسی برای خلافت نخواهد داشت و آن حضرت نیز با علم به این امر و تنها به خاطر مصالحی لازم دانست در شورا حاضر شود.

گذشته از این مسائل،مطرح کردن شش مدعی خلافت،در هر صورت کار خطرناکی بود که راه را برای خلیفه بعدی بسیار ناهموار میساخت.چون آنان به مانند آتش زیر خاکستری برای خلیفه بعدی به حساب می آمدند.

به هر حال،حاصل کار شورا آن بود که زبیر به نفع علی(ع)و طلحه به نفع عثمان،و سعدبن به نفع عبد الرحمن کناره گیری نمود.عبدالرحمن که شوهر خواهر عثمان بود،مایل بود تا خلافت را به عثمان بسپارد،ولی برای برتری بسیار روشن علی(ع) بر عثمان مستلزم آن بود که وی بهانه ای برای رای دادن به عثمان به دست آورد.از این رو ابتدا به علی (ع) پیشنهاد کرد و گفت:من خلافت را به تو مسپارم به شرط آنکه بر اساس کتاب خدا وسنت پیامبر (ص) وسیره شیخین رفتار نمایی.علی(ع) در پاسخ فرمود(امید آن دارم که بر به علم خویش و به اندازه طاقتم عمل نمایم) چون امام(ع) می دانست که با کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) احتیاجی به طریقه دیگران نیست.

آنگاه عبد الرحمن،همان شرط را برای عثمان بیان کرد و او بی درنگ شرط راپذیرفت، هر چند عملکرد او نشان داد که به طریق شیخین نیز اعتنایی نداشت و آن پذیرش را تنها بدان مقصود اظهار کرد را به چنگ آورد.

انگیزه قتل خلیفه دوم

درباره انگیزه قتل عمر به دست ابولؤلؤ همسانی چندانی در منابع تاریخی وجود ندارد.بنا بر کهن‌ترین روایات، مغیره بن شعبه از کوفه نامه‌ای به عمر در مدینه نوشت و از او خواست تا اجازه دهد غلامش ابولؤلؤ به مدینه بیاید و مردم از فنون او مانند نقاشی، آهنگری، و درودگری بهره‌مند شوند. عمر با آنکه ورود غیرعرب را به مدینه ممنوع شمرده بود، موافقت کرد.

پس از چندی، ابولؤلؤ نزد عمر از مولای خود مغیره شکایت کرد که خراجی سنگین بر او بسته است، ولی خلیفه شکایت او را روا ندانست و ابولؤلؤ که از بی‌اعتنایی خلیفه در خشم شده بود، کلمات تهدیدآمیز بر زبان راند، چندی پس از آن گفت‌وگو، ابولؤلؤ در مسجد کمین کرد و هنگام نماز صبح عمر را از پای درآورد و پس از آنکه چند نفر دیگر را هم زخم زد، خودکشی کرد.از دیگر نظراتی که درباره انگیزه قتل عمر گفته شده این است که برخی از بزرگان صحابه که از سختگیریهای عمر ناراضی بودند، نقشه قتل خلیفه را طرح کردند و ابولؤلؤ تنها وسیله اجرا بوده است.

شواهدی نیز در دست است که نشان می‌دهد کسانی از پیش در این‌باره به خلیفه هشدارهایی داده بوده‌اند.

با این همه به روایاتی که ماجرای قتل عمر را افسانه‌آمیز کرده است نمی‌توان اعتماد کرد به هر روی، پس از کشته شدن عمر، عبدالرحمن بن عوف مدعی شد که موضوع قتل عمر، توطئه‌ای میان ابولؤلؤ و دو تن دیگر به نامهای هرمزان و جفینه بوده است. به همین سبب عبیدالله بن عمر، آن دو و نیز دختر خردسال ابولؤلؤ را به خونخواهی پدر کشت. و از آنجا که چنین اتهامی ثابت نشده بود، مسأله بی‌اعتنایی عثمان، خلیفه جدید، در برابر قتل اینان، بعدها به منازعات کلامی نیز کشیده شد.

گفتنی است که نه تنها برخی از منابع متأخر، از وجود قبری منسوب به ابولؤلؤ در کاشان خبر داده‌‌اند، بلکه صاحب مجمل‌التواریخ و القصص (تألیف ح 520ق) به نقل از مأخذی قدیم‌تر، ابولؤلؤ را از مردم فین کاشان دانسته است (ص 280).»8 عمر مدت ده سال و شش ماه و چهار شب خلافت کرد. او اولین کسی بود که نام خود را امیر المؤ منین گذاشت، و ابوموسی اشعری اولین نفری بود که او را در منبر به این نام خطاب کرد. 8

عثمان بن عفان

عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیه در شمار مسلمانانی است که در همان سالهای نخست به دعوت ابوبکر، مسلمان شد. وی از بنی امیه و یکی از اشراف و ثروتمندان مکه بود و اسلام وی در میان خاندانی که قریب به اتفاقشان مخالف اسلام بودند، عجیب می نمود. او در شمار مهاجران به حبشه بود، اما به زودی به مکه بازگشت و به مدینه مهاجرت کرد. وی در مدینه به ترتیب با دو دختر رسول خدا ام کلثوم و رقیه که هر دو به زودی درگذشتند، ازدواج کرد و لذا به ذوالنورین مشهور شد.

عثمان به دلیل بیماری همسرش در بدر حاضر نشد. در جنگ احد نیز به اتفاق جمیع مورخان در شمار فراریان بود. بعدها در تاریخ نیز جز در قضیه حدیبیه یادی از وی وجود ندارد.

در زمان ابوبکر وی از افراد نزدیک به وی بوده و کاتب وی به شمار می آمد. در دوره عمر نیز از نفوذ قابل توجهی برخوردار بود و در آن شرائط نماینده بنی امیه به شمار می آمد.

احتمالاً عمر دریافته بود یا عملاً به آن تمایل داشت که عثمان به دلیل نفوذ و محبوبیت در قریش، زمینه بیشتری برای خلافت پس از او دارد. لذا با تعیین او در شورای شش نفره راه خلافت او را هموار نمود، عثمان در آخرین روز ذی حجه سال 23 به عنوان خلیفه بر منبر رسول خدا جای گرفت، خلافتی که اّن را باید آغاز خلافت امویان دانست.

عثمان از همان ابتدا قدرتمندانه به اداره امور پرداخت. او به گمان خود زیرکانه عمل کرد، زیرا در شش سال نخست خلافت بسیار آرام عمل کرد، و کوشید تا موقعیت خود را مستحکم کند. پس از آن در نیمه دوم خلافت بود که سیاستهای اصلی خویش را آشکار کرد و به تدریج دگرگونی در ساختار سیاسی مناطق مختلف پرداخت. او اساساً در اندیشه سپردن خلافت به بنی امیه بود و این کارها را مقدمه ای برای اموی کردن تمام امور سیاسی انجام می داد.

وی در اقدامات خود در آغاز از حمایت قریش برخوردار بود و می کوشید تا سهم همه آنان را حفظ کند. اما در شش سال دوم خلافت کار وی قدرت بخشیدن به طایفه خاص اموی شد این امر خشم برخی از قریش را نیز برانگیخت. حاکم کردن افراد خاندان اموی بر شهرها، خشم بسیاری را برانگیخت و مردم را به مرور به شورش بر ضد وی وا داشت.

در زمان او بسیاری از سرزمینها فتح شد. مانند قفقاز، خراسان، کرمان، قبرس و قسمتهایی از شمال آفریقا. بدین ترتیب ثروتها و غنائم بی شماری به مرکز خلافت سرازیر شد که تقسیم آنها حساسیت ویژه ای می طلبید. گر چه عثمان به این امر توجه نکرد و تقسیم ناعادلانه غنائم یکی از عواملی گشت که در بروز شورش علیه او نقش مؤثری داشت. به طور کلی علل شورش ضد عثمان را می توان بدین ترتیب تقسیم بندی کرد:

  1. بدعتهای دینی توسط عثمان.
  2. واگذاری فرمانداری شهرها به افرادی از خاندان بنی امیه.
  3. بذل و بخششهای بی حساب او به افراد خاندان اموی.
  4. آزار بعضی از اصحاب بزرگ رسول خدا مانند ابوذر و عماریاسر.

بدین ترتیب مردم از او ناراضی شدند و بسیاری از بزرگان صحابه، مخالفت علنی را با او آغاز کردند. کسانی چون طلحه، زبیر، عایشه، عمار یاسر، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن مسعود، ابو ایوب انصاری، جابر بن عبدالله انصاری و ابوذر و....

البته همه اینان به قتل او اعتقاد نداشتند یا آنرا به مصلحت نمی دیدند، اما به هر روی شدیدترین انتقادات را به اعمال و رفتار سیاسی و دینی او داشتند. در این شرائط امام علی نه به همراه عثمان بود و نه بر ضد او اقدام می کرد. به مرور اعتراضات علیه عثمان بالا می گرفت و عثمان مجبور بود برای آرام کردن آنها از زور استفاده کند که خود این امر منجر به نزاع و درگیری بیشتر می شد.

تا وقتی که عده ای از مردم مصر و کوفه به عنوان اعتراض نزد عثمان آمدند. پس از مدتی گروه بیشتری از مصریان که شمار آنها را بین چهارصد تا هفتصد نفر گفته اند به مدینه آمدند و درخواستهای خود را مطرح کردند. عثمان تعهد کرد که به درخواستهای آنان توجه کند. مصریان به شهر خود بازگشتند اما توطئه ای شد مبنی بر اینکه آنها کشته شوند.

این عده از جریان آگاهی یافتند و خشمگین به مدینه بازگشتند. خبر به کوفیان نیز رسید. از آنجا دویست نفر و از بصره صد نفر به مدینه آمدند و عثمان را در محاصره گرفتند و ابتدا از او خواستند تا از حکومت کناره گیری کند اما عثمان زیر بار این وضع نمی رفت. تلاش های امام علی که میانجی صلح بود نیز ره به جایی نبرد.

عثمان چهل و نه روز در محاصره بود. در این مدت از شهرهای مختلف استمداد کرد. اما کسی به کمکش نرفت، تا سرانجام توسط انقلابیون به قتل رسید...

سعد بن ابی وقاص

از مشاهیر اصحاب پیامبر (ص) و گروه مهاجران، و از سرداران صدر اسلام و امرای عرب است که بعدا لغزید.

کنیه اش: ابواسحاق، و اجداد نخستین او از طایفه «بنی زهره» و قریش بوده و از همین رو، با مادر پیغمبر (حضرت آمنه) که از طایفه «بنی زهره» بود، خویشاوندی قبیله ای داشت. واقدی در کتاب طبقات ابن سعد، به چند واسطه از جابر بن عبدالله انصاری روایت می کند که پیامبر فرمود: سعد بن ابی وقاص، دایی من است. (ط/ ج 3) پدرش: ابووقاص مالک، پسر وهیب بن عبد مناف بن زهره مادرش: حمنه، دختر سفیان بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف یکی از پسرانش، عمر بن سعد، فرمانده سپاه ابن زیاد در جنگ با حسین بن علی (ع) که به شهادت آن حضرت منجر شد و بزرگترین جنایت تاریخ بشر بود و عمر بن سعد بدست مختار ثقفی کشته شد.

فرزند دیگرش: محمد را حجاج بن یوسف ثقفی در جنگ «دیر جماجم» سال 82 ه.ق، کشت. سعد، جزو اولین افرادی بود که اسلام آورد. به گفته خودش: قبل از اینکه خداوند نماز را واجب کند. پیغمبر (ص) میان او و «سعد بن معاذ» و به نقلی، با «مصعب بن عمیر» پیمان برادری بست. سال هشتم هجرت، در زمان پیامبر (ص)، در سریه «عبیده بن حارث» شرکت نمود و در مقابل کفار اولین تیر را به طرف دشمن پرتاب کرد. البته جنگی نشد و هر دو سپاه بازگشتند. خودش گوید: من اولین مرد عرب هستم که در راه خدا و اسلام، به دشمن تیر انداختم.

بعد از بازگشت به مدینه، پیامبر او را در سریه دیگری به همراه چند نفر (8 تا 20 نفر گفته شده) برای مقابله با کفار قریش به ناحیه «خرار» (خرار، منطقه ای نزدیک غدیر خم، به سمت مکه) فرستاد، اما آنها قبلا از آن منطقه عبور کرده بود و لذا سعد و همراهانش برگشتند.

در جنگ بدر، حضور داشت و وقتی از جنگ برگشت و پیامبر (ص) غنایم بدر را میان اصحاب تقسیم می کردند (به طور مساوی)! او به اعتراض به آنحضرت گفت: شما سهم مرا که از اشراف «بنی زهره» هستم، یا آن افراد ضعیف و فقیر به یک اندازه می دهید. پیامبر (ص) ناراحت شدند و فرمودند: مگر نمی دانی که این پیروزی ها به برکت همین ضعفاست و من به خاطر عدالت و... مبعوث شده ام؟ در جنگ احد، خندق، خیبر و دیگر جنگها شرکت کرد. هم چنین در فتح مکه، جزو سپاه مسلمین بود و بعضی از مورخین گفته اند که در آن، یکی از فرماندهان مهاجران و پرچم آنها بدستش بود! سال آخر حیان پیغمبر (ص) نیز، بعد از حجة الوداع آنحضرت، سپاهی را به فرماندهی «اسامة بن زید» تشکیل دادند و عده ای از مهاجرین و انصار و بعضی از بزرگان آنها از جمله ابوبکر، عمرو، «سعد بن ابی وقاص» جزء لشگر اسامة بن زید قرار دارند.

عبد الرحمن بن عوف

عبدالرحمن از قبیله بنی زهره، پسر عموی سعد بن ابی وقاص و داماد عثمان بن عفان می باشد.

وی از نخستین مهاجران بوده و در بیشتر جنگها همراه پیامبر شرکت داشت.

پس از رحلت رسول خدا، عبدالرحمن با چند تن دیگر از مهاجران در سقیفه حاضر شد و از بیعت، با ابوبکر جانبداری کرد. وی از هواداران خلیفه اول و دوم بود.

هنگامی که خلیفه دوم ضربت خورد اعضای شورای شش نفره تعیین کرد و گفت: اگر سه نفر با یکی و سه نفر دیگری با شخص دیگر بودند، سه نفری را انتخاب کنید که عبدالرحمن بن عوف با آنهاست.

دو نامزد اصلی در جریان تعیین خلیفه امام علی و عثمان بن عفان. بودند.

شرط سپردن خلافت به امام علی علیه‌السلام: عبدالرحمن سپردن خلافت به امام علی را مشروط به عمل به کتاب خدا، سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر نمود که امام شرط سیره ابوبکر و عمر را نپذیرفت.

در عوض، عثمان آنرا پذیرفت و عبدالرحمن با او بیعت کرد و بدین ترتیب عثمان خلیفه مسلمین گردید.

امام علی به عبدالرحمن فرمود: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را پس از خود به تو بازگردانددنیا را به کامش کردی، این نخستین روزی نیست که شما بر ضدّ ما به پشتگرمی یکدیگر برخاسته اید فصبرجمیل والله المستعان.

سپس حضرت از خداوند خواست تا میان آندو دشمنی پدید آورد.

در دوران اولیه خلافت عثمان، عبدالرحمن به خوبی از عطایای او بهره مند بود که به نحوی که عثمان در حدود000/560/2 دینار به وی بخشید. اما در اواخر عمر بر سر مسائلی از جمله مسئله خلافت عبدالرحمن پس از عثمان بین آندو اختلاف و دشمنی پدید آمد. عبدالرحمن عهد کرد که هرگز با او سخن نگوید.

پس از مدتی عبدالرحمن بیمار شد و عثمان به عیادتش رفت، اما او رو به سوی دیوار کرد و با وی سخن نگفت.

اودر سال 32 ه. ق در زمان خلافت عثمان در مدینه در گذشت.

وی یکی از ثروتمندان بازرگانان قریش بود و پس از خود ثروتی بی شمار باقی گذارد. هزار شتر، صد اسب، ده هزار گوسفند و زمینهای کشاورزی. هریک از چهار زن او به مقدار 84 هزار درهم ارث بردند.

طلحه بن ابی عبیدالله

طلحه ابن عبیدالله از بستگان و یاران نزدیک پیامبر اکرم بود. قبل از بعثت پیامبر، از معدود کسانی بود که توانایی خواندن و نوشتن داشتند و از اولین کسانی بود که به پیامبر ایمان آوردند. در بسیاری از غزوات شرکت کرد. در جنگ احد نیز هنگامی که ورق برگشت و کفار به مسلمین حمله کردند، طلحه فداکاری و شجاعت بسیاری به خرج داد و از جمله‌ی کسانی بود که فرار نکردند و به دفاع از پیامبر پرداختند. در غزوه تبوک و حجه الوداع نیز همراه پیامبر بود. او عضو شورای شش نفرهای بود که عمر برای تعیین خلیفه پس از خود ترتیب داده بود. در این شورا به همراه زبیر به امیرالمومنین علی علیه السلام رأی داد؛ ولی سرانجام عثمان به خلافت برگزیده شد.

در اواخر خلافت عثمان بسیاری از صحابه پیامبر و جمع کثیری از مردم از کارهای عثمان ناراضی بودند. طلحه نیز به همراه عایشه جزو این دسته بود و دشمنی سرسختانه‌ای با او پیدا کرد. پس از قتل عثمان، طلحه و زبیر از اولین کسانی بودند که با امیرالمومنین علی بیعت کردند؛ ولی پس از مدتی از امام خواستند حکومت قسمتی از سرزمین‌های اسلامی را به آنها بسپارد؛ اما چون امام درخواست آنها را رد کرد، به عایشه و بنی امیه و مخالفان امیرالمؤمنین علیه السلام در مکه پیوستند؛ مقدمات جنگ جمل را فراهم نمودند و به سوی بصره رهسپار شدند.

طلحه در جنگ جمل کشته شد. قاتل او مروان بن حکم، داماد عثمان بود. مروان با وجود این که خودش جزو سپاه طلحه بود، به انتقام خون عثمان به طور ناشناس طلحه را هدف تیر قرار داد و او را به قتل رساند..

زبیر بن عوام

ابوعبدالله زبیر بن عوام قریشی، از اصحاب و خویشاوندان محمد پیامبر اسلام و یکی از جنگاوران صدر اسلام بود؛ چنانکه به سیف الاسلام (شمشیر اسلام) ملقّب شد. زبیر در نبردهای بدر و یرموک شرکت داشت و در فتح مصر، از خود دلاوری‌ها نشان داد. عمر بن خطاب هنگام مرگ، تنها ۶ تن از اصحاب محمّد را لایق خلافت می‌دید که علی بن ابیطالب و زبیر بن عوام در زمره آن شش تن بودند. (اصحاب شورا) از یاران و اقوام وی در غزوه‌های بدر، یرموک و فتح مصر شرکت داشت. پس از آنکه علی پسر ابوطالب از طرف مسلمانان برای خلافت برگزیده شد، زبیر و طلحه از وی تقاضا کردند که حکومت بصره و کوفه را به آنان بسپارد. اما علی به دلایلی این کار را نکرد. زبیر به همراه طلحه و عایشه و به بهانه خون‌خواهی عثمان جنگ جمل را به راه انداختند. هنگام این نبرد زبیر از کار خویش پشیمان شد و به بیابانی نزدیک کند و در همان‌جا به دست یک ناشناس کشته شد. علی قاتل زبیر را قصاص کرد.

شورای شش نفره تعیین خلیفه سوم

پیامد های حضور این شش نفر در شورا:

در این سه روز 6 صحابی پیامبر در خلوت خود بودند. امام علی ( (ع) ) از فضایل و سابقه خود در دوره پیامبر ( (ص) ) و نیز سفارشات رسول خدا درباره خودش گفت و همه تایید کردند. اما این 6 نفر عمدا ً طوری انتخاب شده بودند که نتیجه ای جز عثمان نداشته باشد.

عبدالرحمن بن عوف که امتیاز ویژه ای در تعیین خلیفه داشت به حضرت پیشنهاد داد که به دستور قرآن و سنت رسول خدا و نیز سیره ابوبکر و عمر عمل کند. حضرت قسمت آخر را نپذیرفت. اما عثمان عهد کرد که به دستور قرآن و سنت رسول خدا ( (ص) ) و سیره سیخین عمل کند و بنی امیه را بر دوش مردم سوار نکند اما...

حضرت که تو طئه آشکار آنان و بی تقوایی عبدالرحمن بن عوف را در لباس خیر خواهی امت به روشنی می دید او را قسم داد که پیرو هوای نفس نباشد و حق را فدا نکند و برای امت تلاش کند ( 2 )، اما این توصیه عملی نشد.

با تدبیر عبدالرحمن نتیجه شورا، انتخاب برادر خوانده اش عثمان برای خلافت بود. اکنون توجهات به سمت توصیه عمر رفت که مخالف باید کشته شود. عبدالرحمن تهدید کرد که « بایع والا ضربت عنقک »، بیعت کن و گرنه گردنت را قطع می کنم. اما حضرت غضبناک از محل خارج شد و کسی نتوانست تعرض کند.

مشخص بودن یا نبودن نتیجه شورا:

«علی(علیه السلام)»، «عبدالرحمان» و «عثمان»، «عبدالرحمان» رو به «علی(علیه السلام)» کرد و گفت: با تو بیعت می کنم که طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و روش «عمر» و «ابوبکر» با مردم رفتار کنی، «علی(علیه السلام)» در پاسخ گفت: می پذیرم، ولی طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و اعتقاد خودم عمل می کنم.

«عبدالرحمان» رو به «عثمان» کرد و همان جمله را تکرار نمود و «عثمان» آن را پذیرفت. «عبدالرحمان» سه بار این جمله را تکرار کرد و همان جواب را شنید لذا دست «عثمان» را به خلافت فشرد، این جا بود که «علی(علیه السلام)» به «عبدالرحمان» فرمود: «به خدا سوگند تو این کار را نکردی مگر این که از او انتظاری داری همان انتظاری که خلیفه اوّل و دوّم از یکدیگر داشتند، ولی هرگز به مقصود خودنخواهی رسید» شک نیست که این شورا از جهات مختلفی زیر سؤال است: اولا: اگر بنابر آرای مردم است، چرا تبعیت عام صورت نگیرد؟ و اگر بنابر انتصاب است شورای شش نفری چرا؟ و اگر شورا باید برگزیند شخصیّتهای معروف دیگری در میان مسلمین نیز بودند.

ثانیاً: اگر اینها مشمول رضای پیامبر(صلی الله علیه واله) بودند پس تصریح نارضایتی پیامبر(صلی الله علیه واله) تا آخر عمر از «طلحه» چه مفهومی می تواند داشته باشد؟ ثالثاً: به فرض این که آنها نتوانند از نظر انجام وظیفه، توافق بر کسی کنند چگونه می توان گردن همه را زد.

رابعاً: اگر واقعاً هدف شورا بود، چرا پیش بینی خلافت «عثمان» را با صراحت ذکر کرد؟ و اگر از خلافت او بر جامعه اسلامی می ترسید، لازم بود او را جزء شورا قرار ندهد، تا نفر دیگری انتخاب شود.

خامساً: در صورتی که سه نفر در یک طرف و سه نفر در طرف دیگر قرار گیرد چرا آن طرف که علی(علیه السلام) است و به گفته عمر، مردم را به سوی حق و راه روشن فرا می خواند و تنها اشکالش بسیار مزاح کردن است مقدّم نشود.

سادساً: آیا مزاح کردن مشکلی در امر خلافت ایجاد می کند و آیا این اشکال با اشکالی که بر عثمان گرفت که اگر تو بر مردم مسلّط شوی بنی امیّه را برگردن مردم سوار خواهی کرد و بیت المال را غارت می کنند هرگز می تواند برابری کند؟ اینها ایرادهایی است که پاسخی برای آن وجود ندارد.

شورای شش نفره تعیین خلیفه پس از عمر

به اعتقاد شیعه، رسول خدا ( (ص) ) در زمان حیات خود جانشین و خلیفه اش را تعیین کرد و او علی بن ابیطالب ( (ع) ) بود. اما عمده اهل سنت معتقدند که رسول خدا (ص) کسی را به جانشینی انتخاب نکرد و این کار را بر عهده امت قرار داد. بنا بر عقیده رایج و مشهور اهل تسنن، مردم در سقیفه ابوبکر را به جانشینی رسول خدا برگزیدند. او پس از دو سال بر اثر بیماری از دنیا رفت. ولی قبل از مرگ خود عهدنامه ای نوشت و عمر را به جانشینی خود تعیین کرد. عمر نیز پس از 10 سال خلافت، وقتی مرگ خود را نزدیک دید، شش تن از مهاجران را برگزید تا جانشین او از میان آنها برگزیده شود. این شش تن عبارتند از: امام علی ( (ع) )، عثمان، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف.

تاریخ نشان می‌دهد که عمر آرزوی زنده بودن دوستان قدیمی خود را داشت تا آنان را به خلافت بگمارد؛ کسانی مثل "معاذ بن جبل خزرجی"، "ابوعبیده جراح" و "سالم مولی حذیفه"، اما در آن زمان همه‌ ی آنها از دنیا رفته بودند. برای همین شش نفر یاد شده را انتخاب کرد تا با مشورت همدیگر، یکی را از میان خود به عنوان خلیفه برگزینند.

عمر دستور داد این شش نفر با هم مشورت کنند و در مدت سه روز خلیفه ی بعدی را از میان خود تعیین کنند، و الا همه آنها کشته شوند. به این ترتیب که آنان باید در خانه‌ای گرد هم جمع می‌شدند و یک نفر را برمی‌گزیدند. اگر پنج نفر از آنها کسی را انتخاب می‌کردند و یکی مخالفت می‌کرد، باید سرش جدا می‌شد. اگر دو نفر با نظر چهار نفر مخالفت می‌کردند، باید کشته می‌شدند. اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، نظر گروهی اولویت داشت که عبدالرحمان بن عوف در میان آنها بود و آن سه نفر دیگر باید کشته می‌شدند. پنجاه نفر از "انصار" نیز بایست از کار آنان مراقبت می‌کردند.

عباس از امام علی علیه السلام خواست تا داخل شورا نشود. اما امام گفت اولاً از تفرقه هراس دارد، ثانیاً با این کار، سخن عمر رد می‌شد که می‌گفت قوم شما به جمع شدن نبوت و خلافت در یک خاندان رضایت نمی‌دهند.

زمانی که ترکیب شورا روشن شد، پیش‌بینی امام علی این بود که خلافت در نهایت به عثمان خواهد رسید و این چنین تحلیل می‌کرد که سعد بن ابی وقاص با پسر عموی خود عبدالرحمان بن عوف (که هر دو از قبیله بنی زهر بودند) مخالفت نخواهد کرد. عبدالرحمان نیز شوهر خواهر عثمان است و او را برخواهد گزید.

در این صورت حتی اگر دو نفر باقیمانده، یعنی طلحه و زبیر هم به امام علی علیه السلام رای می‌دادند، سودی نداشت؛ زیرا نظر آن سه نفر دیگر به دلیل حضور عبدالرحمن ابن عوف ترجیح داشت. باید این نکته را نیز اشاره کرد که عثمان و عبدالرحمان بن عوف از زمان پیامبر با هم "عقد برادری" بسته بودند.

در این سه روز، شش صحابی پیامبر در خلوت خود بودند. امام علی ( (ع) ) از فضایل و سابقه خود در دوره پیامبر و نیز از سفارشات رسول خدا درباره خودش گفت و همه تایید کردند، اما این شش نفر عمدا ً طوری انتخاب شده بودند که نتیجه ای جز عثمان نداشته باشد.

پس از مرگ عمر ماجرا به این صورت پیش رفت که در شورا عبدالرحمان اعلام کرد که خودش خواستار خلافت نیست. سعد بن ابی وقاص هم گفت هر چه عبدالرحمن ابن عوف بگوید. طلحه و زبیر نیز به علی علیه السلام رای دادند. لذا خلافت منحصر به امام علی یا عثمان شد. در اینجا عبدالرحمان بن عوف بایست تصمیم می‌گرفت که به چه کسی رای دهد.

او چند شب با بزرگان مدینه مشورت کرد و هنگامی که می‌خواست خلیفه را تعیین کند در جمع مردم حاضر شد. "عمار یاسر" فریاد زد: «اگر می‌خواهی مسلمانان گرفتار اختلاف نشوند، علی را انتخاب کن.» و "عبدالله بن سعد بن ابی سرح" که رسول خدا او را طرد کرده بود، گفت: «اگر می‌خواهی قریش با هم اختلاف نکنند، عثمان را انتخاب کن.» در این هنگام، عبدالرحمان به علی بن ابیطالب گفت: «تو را انتخاب می‌کنم در صورتی که با خدا میثاق ببندی که اگر به خلافت رسیدی، بر اساس کتاب خدا، سیره رسول خدا و سیره ی شیخین (ابوبکر و عمر) عمل کنی.» امام فرمود: «امید دارم که به کتاب خدا و سنت رسول، در حد علم و توانایی خودم عمل کنم.» اما شرط عمل به سیره شیخین را نپذیرفت و فرمود: «عمل به کتاب خدا و سنت رسول نیازی به شرط و شروط دیگری ندارد.» عبدالرحمان بن عوف همین شرایط را به عثمان گفت و او پذیرفت. بدین ترتیب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت برگزید و با او بیعت کرد.

با تدبیر عبدالرحمن، نتیجه ی شورا انتخاب برادر خوانده اش عثمان برای خلافت بود، اما اکنون توجهات به سمت توصیه عمر رفت که مخالف باید کشته شود. عبدالرحمن تهدید کرد که «بایع والا ضربت عنقک» یعنی: بیعت کن وگرنه گردنت را قطع می کنم. اما حضرت غضبناک از محل خارج شد و کسی نتوانست تعرض کند.

پس از انتخاب عثمان، امیرالمومنین به عبدالرحمان گفت: «تو عثمان را برگزیدی به این امید که روزی خلافت را به تو باز گرداند.» و تاریخ نشان می‌دهد که همین گونه شد؛ بدین ترتیب که پس از مدتی، عثمان بیمار شد و خواست عهدنامه‌ای بنویسد و عبدالرحمان را به خلافت برگزیند، ولی بهبود یافت و موضوع خلافت منتفی شد و میان او و عبدالرحمان دشمنی پدید آمد. سرانجام عبدالرحمان در زمان عثمان با دلخوری از او از دنیا رفت؛ و به این ترتیب، خلافت عثمان تا 12 سال ادامه یافت.

در مورد این شورا، سوالات زیادی مطرح است که هنوز به آن ها پاسخ داده نشده است:

  1. چرا انتخاب جانشین باید از طریق شورا باشد ؟
  2. چرا تنها این شش نفر از اصحاب رسول خدا انتخاب شدند ؟
  3. چرا تعداد آن ها فرد نبود تا اختلافی در کار نباشد و کار به قضاوت عبدالرحمن بن عوف نیانجامد ؟
  4. چرا اگر یک یا دو نفر مخالف بودند باید کشته شوند ؟
  5. چرا اگر هیچ یک انتخاب نشدند همه شش نفر باید کشته شوند ؟
  6. چرا از میان آن شش نفر عبدالرحمن حق ویژه داشت ؟

و سوال های دیگر...

شاید با خود می گویید: پس چرا علی (ع) از همان اوّل نگفت که درباره او به خلافت وصیت شده است؟! آیا بعد از وفات عمر از کسی می‌ترسید؟ پاسخ: امام علی (ع)، به اعتراف دوست و دشمن، شجاع ترین یار و مدافع اسلام و پیامبر اکرم (ص) بود و در این راه از هیچ کس و هیچ چیز جز خدای متعال بیم و ترسی نداشت؛ و در جایی که پای مصالح و منافع اسلام در کار بود برای یک لحظه هم عقب نشینی نمی کرد. کدام انسان با انصافی است که منکر شجاعت و فداکاری فوق العاده آن حضرت در حوادث مهم تاریخ مانند لیلةالمبیت و جنگ های صدر اسلام باشد؟ در مواردی که پای منافع و مصالح اسلام در کار بود، امام هیچ گاه سکوت نمی کردند، و با صراحت و قاطعیت و بیان نافذ و کوبنده، شایستگی های خود برای احراز خلافت رسول خدا، و این که کسی جز او این صلاحیت و لیاقت را ندارد، و ادله ای که ولایت بلا فصل او را بعد از رسول خدا (ص) اثبات می کرد، بیان می نمود تا حجت را بر همگان تمام نماید.

شیعه و سنی روایت کرده اند که علی (ع) در این شورا، به فضایل خود اشاره کرد و برای آنها ثابت کرد که خلافت حق اوست و کسی جز او شایستگی خلافت را ندارد.

ابن حجر هیثمی در کتاب خود الصواعق المحرقة می نویسد: «علی در آن شورای شش نفره سخنان طولانی ایراد کرد که قسمتی از سخنان او خطاب به سایر اعضای شوری چنین است: شما را به خدا سوگند می دهم آیا در میان شما غیر از من کسی است که رسول خدا (ص) به وی گفته باشد: تو در روز رستاخیز تقسیم کننده بهشت و جهنم هستی؟ جواب دادند: البته که نه.» ابن ابی الحدید که متن این گفتگو را میان اهل سنت مشهور می داند، با تفصیل بیشتری این رویداد را نقل کرده است و می نویسد: «علی (ع) در آن محفل گفت: شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در بین شما غیر از من کسی است که رسول خدا او را برادر خود خوانده باشد (عقد اخوت بسته باشد)، آن موقع که بین برخی از مسلمانان با بعض دیگر عقد برادری برقرار کرد؟! گفتند: نه.

فرمود: آیا در میان شما کسی غیر من وجود دارد که رسول خدا درباره او فرموده باشد: هر که من مولای او هستم پس این علی مولای اوست؟! جواب دادند: نه.

فرمود: آیا در میان شما به غیر از من کسی است که رسول خدا درباره او فرموده باشد: تو نسبت به من، به مانند هارون نسبت به موسی هستی، تنها با این تفاوت که بعد من پیامبری نیست. پاسخ دادند: نه.

فرمود: آیا در بین شما کسی غیر از من وجود دارد که رسول خدا او را برای ابلاغ سوره برائت مأمور کرد، زمانی که فرمود این سوره را یا باید خود ابلاغ کنم یا مردی که از من است. گفتند: نه.

فرمود: آیا شما نمی دانید که اصحاب رسول خدا (ص) در دشواری های جنگ او را تنها گذاشتند و فرار کردند؛ ولی من هیچ وقت فرار نکردم؟! باز آنان سخن امام علی (ع) را تایید کردند.

فرمود: آیا شما نمی دانید که نخستین مسلمان من بودم و از بین همه شما، نسبت من به رسول خدا (ص) نزدیک تر است؟! پاسخ دادند: بله.» برخی از بزرگان اهل سنت از عامر بن واثله چنین نقل کرده اند: «عامر نقل می کند که من حرف های اعضای شوری را از پشت در می شنیدم. شنیدم که علی می گفت: مردم با ابوبکر بیعت کردند و حال آن که سوگند به خدا که من از ابوبکر نسبت به خلافت سزاوارتر و شایسته تر بودم؛ ولی به خاطر این که مردم دوباره به جاهلیت و کفر بر نگردند و نزاع و درگیری رخ ندهد، سکوت کردم... سپس مردم با عمر بیعت کردند، و حال آن که من از او شایسته تر و سزاوارتر بودم؛ ولی باز به علت حفظ اسلام سکوت کردم.» این روایت با اندکی اختلاف، در منابع دیگر اهل سنت نیز آمده است.

در روایات شیعی آمده است که پس از پایان یافتن سخنان حضرت علی (ع)، اعضای شورا با هم مشورت کردند و گفتند: «ما فضیلت او را می دانیم و می دانیم که او شایسته ترین فرد به خلافت است؛ ولی علی در تقسیم بیت المال و سایر امکانات هیچ کس را بر دیگری ترجیح نمی دهد. اگر او را خلیفه قرار دهیم با ما مثل بقیه مردم رفتار خواهد کرد.» بنابر این، باید گفت تنها ایرادی که اعضای شورای بر علی (ع) یافتند، عدالت او بود. همان گونه که در جریان سقیفه، به بهانه گشاده رویی و شوخ بودن، او را کنار گذاشتند.

منابع:

تاریخ خلفا، (ص) 129 تا 137 http://islamquest.net/fa/archive/question/fa3657 http://sonnat.net/article.asp?id=1358&cat=79