تعریف نفس

از تاریخ‌نما
پرش به: ناوبری، جستجو

نفس در قرآن کریم

برای نفس در قرآن کریم، معانی مختلفی بیان شده است:

1. جان یا حیات حیوانی:

  • ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله (برای نفس چیزی نیست مگر آنکه بمیرد با اذن پروردگارـ [۱])
  • کل نفس ذائقه الموت (هر نفسی مرگ را خواهد چشید ـ [۲]).

در این دو آیه نفس هم‌ردیف جان است که پایان و غایت آن مرگ است.

2. روان یا نفس انسانی:

  • «و ذکر به ان تبسل نفس بما کسبت (و پند بده به آن نفس، آنچه کسب کند، بدان گرفتار می‌شودـ [۳])

در این مورد نفس همان مجموعه‌ی حالات روانی می‌باشد که خاصیت ادراکی، انفعالی،افعالی دارد و بر مبنای این سه خصوصیت خود را می‌سازد و شخصیت خود را شکل می‌دهد.

3. شخصیت شکل یافته و متعادل:

  • لا یکلف نفس الا وسعها (خدا هرکس را به اندازه تواناییش تکلیف می‌دهد ـ [۴])

در این مرتبه نفسی مطرح است که خود را به مر تبه ای از کمال رسانده است.

4. وجدان نفسانی یا خود آگاهی:

  • کل نفس ذائقه الموت و نبلوکم بالشر و الخیر فتنه والینا ترجعون (هر نفسی در عالم رنج و سختی مرگ را می‌چشد و درسیر زندگی با خوبی و بدی آزمایش می‌شود و به سوی ما بازگشت می‌کند ـ [۵])
  • علمت نفس ما قدمت و اخرت (هر نفسی می‌داند آنچه را که از پیش فرستاده شده است و آنچه را که از پس خواهد آمد ـ [۶])

در این آیه هم نفس به معنای جان آمده است و هم به معنای عامل وجدان و شعور که نتیجتا منش انسانی را بیان می‌کند.

5. اصل ثابت انسانی و خودآگاهی:

  • و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها (قسم به نفس و آنکه او را متعادل و متکامل آفرید و در او بدکاری و پرهیزکاری الهام کرد ـ [۷])

این آیه ناظر به روان انسان است که می‌تواند در مسیر ظهور و فعلیت فطرت حرکت کرده و الهام گیرد و متکامل شود و یا به بدکاری روی آورد.

6. نفس حیوانی یا نفس تعالی نیافته:

  • ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی ان ربی غفور رحیم (نفسم را تبرئه نمی‌کنم که نفس امر به بدی می‌کند مگر خدا بر من رحمت آورد بدرستی که پروردگار من آمرزنده و مهربان است ـ [۸])

با توجه به چند معنایی از معانی نفس که در قرآن کریم آمده است، می‌توان چنین برداشت کرد که نفس انسان از سویی با فطرت و ذات خویش در ارتباط است و از سویی دیگر با طبیعت پیرامون یا محیط و مکتسبات آن و بدین ترتیب نفس شکل می‌گیرد.[۹]


دیدگاه ابن سینا

ابن سینا نفس را به معنای وسیع مبدأ و حرکت در نظر گرفته است و همه‌ی کائنات را واجد این موهبت می‌داند.[۱۰]

دیدگاه کندی

ابویوسف یعقوب بن اسحاق کندی درباره‌ی نفس رأی خاصی ابراز نمی‌کند و آنچه در این باب می‌آورد بیان آرای حکمای پیشین است.[۱۱] در مجموعه رسائل فلسفی کندی، رساله‌ای است با عنوان القول فی النفس المختصر من کتاب ارسطو و فلاطن و در کنار آن رساله‌ی کوتاه دیگری موسوم به کلام الکندی فی النفس مختصر و جبر که در این دو رساله کندی نفس را چنین تعریف کرده است: «نفس نخستین استکمال جسم طبیعی بالقوه دارای حیات است.»[۱۲] این تعریف اساساً از ارسطو و حکمای پیرو مکتب اوست.[۱۳]

دیدگاه فارابی

فارابی در تعریف نفس بشری آورده است: «نفس نخستین استکمال جسم طبیعی آلی بالقّوه‌ی ذی حیات است»؛ «جایز نیست که چون افلاطون بگوییم که نفس پیش از بدن موجود بوده است. نفس از بعد از بدن، سعادت‌ها و شقاوت‌هاست و این احوال در وضع نفوس مختلف فرق می‌کند و هر نفسی را مستحق حالتی است».[۱۴]

مطلب دیگر

نفس در لغت به معنای «روح» و «جان» و نیز به معنای «حقیقت و ذات شی که بواسطه‌ی آن، ماهیّات اشیاء از یکدیگر جدا می‌شوند» آمده است.[۱۵]

از جمله سؤالات جدّی که از همان آغاز ذهن بشر را به خود مشغول کرده است، چیستی یا حقیقت نفس است. اینکه من کیستم؟ حقیقت من چیست؟ ابتدا و آغاز من چه بود و انجام و فرجامم چه خواهد شد؟ پرسش‌هایی است که فکر و اندیشه‌ی بشر را در طول تاریخ مشغول خود ساخته است.

دراین میان فلاسفه نیز که حل مسائل بغرنج علمی و تعمّق و تأمل در آنها را وجهه‌ی همّت خویش قرار داده بودند، از این سؤال اساسی غفلت نکرده و شناخت نفس و پی بردن به حقیقت انسان، بخش مهمّی از تلاش علمی و فکری آنها را به خود اختصاص داد. شاید اوّلین تلاش‌ها از سوی فیلسوف بزرگ یونان، سقراط به انجام رسید. وی به گفته‌ی خود فلسفه را از آسمان به زمین آورد و توجّه فلیسوفان را به جای پرداختن به اجرام کیهانی به شناخت نفس انسانی، معطوف کرد. بعد از وی افلاطون و ارسطو نیز راه وی را ادامه دادند و به برکت تأمّلات فلسفی خود به دستاوردهای بدیعی در زمینه‌ی ماهیّت و قوای نفس دست یافتند.

یکی از اقداماتی که ارسطو در این زمینه به انجام رساند، گردآوری آراء متفکّرین قبل خود در مورد چیستی نفس بود. وی در مقاله‌ی اوّل از کتاب نفس، برخی از آراء دانشمندان قبل از خود مانند طالس، ذیمیقراطیس، افلاطون و... ر ا برشمرد و سپس در صدد نقل و نقض آنها برآمد.[۱۶]

اما حکمای اسلامی عموماً، نفس را به معنای «کمال اوّل برای هر جسم طبییعی آلی که دارای حیات است» معرّفی کرده‌اند.[۱۷]

در بیان توضیح این تعریف باید گفت که «کمال اوّل» به چیزی گفته می‌شود که باعث به فعلیّت رسیدن نوع می-‌شود که از لحاظ مفهومی با همان فصل منطقی برابر می‌شود. جسم آلی نیز در مقابل جسم طبییعی قرار دارد. جسم طبیعی جسمی است که صدور آثار از وی نیازی به واسطه ندارد؛ مثل آب و آتش و معادن امّا جسم آلی، جسمی است که برای اینکه آثاری از وی صادر شود نیازمند به واسطه ایست. از اینرو از موجود انسانی یا حیوانی و یا نباتی را در نظر بگیرم، نفس برای او کمال اوّل محسوب می‌گردد که باعث به فعلیّت رسیدن آن می شود. بعد رسیدن به این کمال اوّلی، آثاری مانند علم حیات در وی ظاهر می‌شود که اصطلاحاً به آن کمالات ثانیه می گویند.

با این تعریف روشن می‌شود که «نفس» کمال اوّلی برای جسم آلی است که منشأ صدور آثار و نتایج نفسانی میشود.

مطلب دیگر

از آنجا که ارسطو بدن و نفس را متحدّ و در واقع یک چیز می‏داند، نفس انسان نیست که «من» او را تشکیلمی‏دهد، به گونه‏ای که بدن انسان همچون سایر اشیامحسوس جنبه خارجی نسبت به او داشته باشد. وبنابراین، عقیده‏ای مانند عقیده دکارت که نفس را اوّلینامر یقینی برای انسان می‏داند، و حتی بدن را شی‏ءبعدی می‏شمارد و تعقّل آن را مشروط به تعقّل نفسمی‏انگارد به نظر ارسطو صحیح نیست.

اما منظور ابن سینا از نفس همان است که شخص ازآن به خویشتن تعبیر می‏کند، و چون «من» می‏گوید بداناشاره می‏کند، و بی آنکه به هیچ کدام از اعضای بدنخود توجه یابد، افعال و آثار خویش را به همان «من»منسوب می‏دارد، و برای افاده آن در اشخاص دیگرکلمه «تو» را به کار می‏برد.

این عقیده ابن سینا به وضوح از براهینی که برای اثباتنفس اقامه می‏کند، قابل استفاده است، که از آن جملهاست برهان معروف انسان معلّق در فضا که از ابتکاراتابن سینا به شمار می‏رود. بوعلی این برهان را در آغازنمط سوّم اشارات آورده است، و حاصلش چنین است:

فرض کنیم انسان در بدو خلقت خویش واقع باشد،پرده‏ای بر چشمان او فرد کشند که از دیدن همه اشیاپیرامونش ممنوعش دارند، زمانی بر او نگذشته باشد تاچیزی را از گذشته به یاد آورد، اعضای بدن را نیز نه باچشم ببیند و نه امکان برخورد این اعضا به یکدیگر ویرا دست دهد، تا از طریق لمس به وجود آنها پی برد، درخلاء یا هوای مطلق ، یعنی هوایی که هیچگونه کیفیتیاز سرما و غیر آن ندارد تا محسوس او واقع شود، آویزانباشد، و خلاصه در وضعی قرار گیرد که هیچ چیز را ازخارج یا از جسم خود ادراک نکند و از همه چیز غافلباشد. در چنین وضعی به شرط صحت عقل و سلامتهیأت فقط وجود یک چیز بر او معلوم است، و آنوجود ذات خود اوست. حتی اگر در این حالت ناگهانیکی از اعضای بدن، مثلاً دست خود را تخیل کند، آنرا خارج از ذات خود می‏شمارد و جزء آن یا شرط لازمبرای آن نمی‏داند. و چون بدین عضو یا به همه اعضایدیگر بدن اشاره کند به لفظ «او» متکلّم می‏شود، حال آنکه از خویشتن به لفظ «من» تعبیر می‏کند و آشکارا ایناعضا را «غایب» از خود که متکلّم است، می‏شمارد(41)

پانویس

  1. سوره آل عمران ـ آیه ۱۴۵
  2. سوره انبیا ـ آیه ۳۴
  3. سوره انعام ـ آیه ۷۰
  4. سوره بقره ـ آیه ۲۳۳
  5. سوره انبیا ـ آیه ۳۵
  6. سوره انفطار آیه ۵
  7. سوره شمس ـ آیه ۷ و ۸
  8. سوره یوسف ـ آیه ۵۳
  9. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  10. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  11. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  12. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  13. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  14. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  15. علی اکبر نفیسی، فرهنگ نفیس، جلد پنجم، ص 3742. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  16. حسن زاده‌ی آملی، عیون مسائل النفس و سرح العیون فی شرح العیون، ص 115 - 193. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  17. ملاصدرا شیرازی، شواهد الربوبیّه، ج1، ص 199. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.