حدوث و بقاء نفس

از تاریخ‌نما
(تغییرمسیر از جاودانگی نفس)
پرش به: ناوبری، جستجو

دیدگاه سقراط

سقراط، وجود نفس و بقاء آنرا قبول داشت و می‌گفت: «روح علاوه بر اینکه مرگ‌ناپذیر است، فناناپذیر و جاویدان نیز می‌‌باشد»[۱] و همیشه این مطلب را به شاگردانش گوشتزد می-‌کرد که در اندیشه‌ی روح خود باشید.[۲]

دیدگاه افلاطون

افلاطون که شاگرد برجسته‌ی سقراط بود، نفس را قدیم دانسته و در اکثر رسائل و آثاری که از او برجای مانده است، از قبیل فایدون و تیمائوس، از نفس و حقیقت آن بحث کرده است. او در رساله‌ی فایدون از قول سقراط می‌گوید: «آموختن به جز یادآوردن نیست، ما باید چیزی را که در این زندگی به یاد می‌آوریم، در زندگی پیشین آموخته باشیم و چنین چیزی امکان‌پذیر نبود اگر روح ما پیش از اینکه در قالب کنونی درآید، وجود نمی‌داشت و همین خود دلیل است بر اینکه روح باید از آغاز وجود داشته باشد و تا ابد زنده بماند.»[۳]

دیدگاه کندی

کندی در بیان طبیعت نفس می‌گوید نفس جوهری بسیط، الاهی و روحانی است، نه طول دارد نه عرض و نه عمق. نوری است از انوار باریتعالی. ولی هرگز صریحاً نمی‌گوید که نفس قبل از بدن موجود بوده یا آنکه با جسم آفریده شده و در آن حلول کرده است.[۴] کندی اضافه می‌کند: ما در این جهان کاروانی هستیم که از پل یا معبری می‌گذریم در اینجا درنگی نخواهیم داشت. کندی می‌افزاید: مقام و قرارگاه اصلی ما عالمی است اعلی و شریف، که ارواح ما پس از مرگ بدان عالم منتقل می‌شوند.[۵]

کندی در این گفتار، صریحاً به بقای نفس اقرار می‌کند و در پایان رساله در تأیید گفته‌ی خود چنین می‌گوید: «ای انسان نادان، آیا نمی‌دانی که بقای تو در این جهان لمحه‌ای بیش نیست و تو به عالم حقیقی خواهی رفت و در آنجا تا ابد خواهی ماند؟».[۶]

دیدگاه سهروردی

شیخ اشراق که فلسفه‌اش متأثّر از افلاطون است و او را رئیس اشراقیّون می‌داند، در باب حدوث یا قدم نفس، به مخالفت با افلاطون پرداخته و نفس را حادث می‌داند. او در اکثر کتب و مقالاتش این مطلب را بیان می‌دارد و برای اثبات آن، برهان اقامه می‌کند.[۷]

مطلب دیگر

یکی از موارد ابهام در فلسفه ارسطو بقای نفساست. یعنی ارسطو به صراحت معین نساخته است کهآیا نفس انسان با فنای بدن فانی می‏شود یا از بقا و خلودبرخوردار است. البته چون ارسطو نفس را صورت بدن می‏داند بی‏تردید باید قایل به فنای آن با فنای بدن شود.اما عقل به عقیده او حکم دیگری دارد. اما بر فرض اینکه عقل باقی باشد آیا عقل هرکدام از افراد انسان باحفظ تشخّص خود باقی است یا آنچه به جای می‏ماندجنبه کلی و نامتشخّص دارد؟ و آیا عقل بالقوّه نیز باقیاست یا فقط عقل بالفعل و به عبارت دیگر عقل فعّال ازخلود برخوردار است؟ اینها نقاط ابهام در فلسفه ارسطواست.

از جمله عبارات ارسطو که دلالت بر بقای عقلمی‏کند، دو عبارت ذیل است:

1 ـ «این مسأله محلّ بحث و تأمّل است که آیا بعد ازاز انحلال شی‏ء مرکب [از مادّه و صورت] چیزی از آنباقی می‏ماند؟ درباره بعضی از اشیا هیچگونه مانعیبرای چنین اعتقادی نیست: مثلاً نفس از همین قبیلاست. البته نه تمام نفس، بلکه عقل. چه، درباره تمامنفس چنین چیزی عقلاً غیر ممکن است.»(50)

2 ـ [این عقل] وقتی که مفارق شود، چیزی جز آنچهبالذات همان است نیست و تنها اوست که فنا ناپذیرازلی است مع ذلک چون این عقل نامنفعل است،یادآوری برای ما حاصل نیست.(51)

اما ابن سینا به صراحت نفس انسان را باقی وجاودان دانسته و حتی همه مباحث را درباره نفسمقدّمه‏ای برای اثبات بقای آن قرار داده است. و چونعقل فعال در نظر او مفارق از افراد است اثبات خلود رادر حقّ عقل هیولانی و یا به عبارت دیگر در حقّ جوهرنفس ناطقه آورده و تشخّص عقول یا نفوس افراد انسانرا بعد از زوال بدن محرز و مسلّم شمرده است.(52)

پانویس

  1. دوره‌ی کامل آثار افلاطون، ترجمه‌ی محمد حسن لطفی، ج1، ص549. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  2. دوره‌ی کامل آثار افلاطون، ترجمه‌ی محمد حسن لطفی، ج1، ص557. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  3. دوره‌ی کامل آثار افلاطون، ترجمه‌ی محمد حسن لطفی، ج1، ص503. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  4. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  5. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  6. مقاله علم‌النفس، علی‌اکبر وطن‌پرست، مجله کتاب ماه علوم و فنون، آذر 1388ش.
  7. ر.ک. مجموعه‌ی مصنّفات شیخ اشراق، ج4، ص47‌55. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.