جوهر بودن نفس

از تاریخ‌نما
پرش به: ناوبری، جستجو

یکی از مباحث مطرح در مورد نفس، بحث جوهریّت نفس است. این سؤال در بین فلاسفه از گذشته وجود داشته است که آیا نفس جوهر است یا عرض؟ یافتن پاسخ مناسبی برای این مسئله، راهگشای ما در دیگر مسائل مطرح در این زمینه و از جمله بحث مهم جاودنگی نفس خواهد بود. [۱]

امّا در ابتدا لازم است تا تعریفی اجمالی از جوهر و عرض ارائه شود تا تصویری درستی از صورت مسئله در ذهن ایجاد گردد. [۲]

در اصطلاح فلاسفه، «عرض» به ماهیّتی اطلاق میشود که اگر در خارج موجود شود، وجود او در موضوعی است که بی‌نیاز از آن میباشد؛ مانند سفیدی، سیاهی، دوری، نزدیکی و...»[۳] بر این اساس ما هیچ وقت در عالم خارج موجود مستقلی به نام سفیدی یا سیاهی نداریم؛ بلکه آنچه موجود است جسم سفید یا جسم سیاه است. یعنی ماهیّتی مستقلی در عالم خارج وجود دارد که رنگها بر آن عارض میشود و در صورت عدم وجود این ماهیّت در عالم خارج، رنگی نیز وجود نخواهد داشت. [۴]

با این تعریف تا حدّی تعریف «جوهر» مشخّص میشود. «جوهر» ماهیّتی است که اگر در خارج موجود شود، وجودش در موضوعی که بینیاز از آن است، نمیباشد که خود بر دو قسم است: 1 جوهری که وجودش لنفسه است و اساساً در چیز دیگری حلول نمیکند؛ 2 جوهری که وجودش لغیره است و در وجودی دیگری حلول میکند؛ مانند صورت جسمی که در مادّه حلول میکند و بر آن منطبع میگردد. در این فرض، مادّه محل صورت جسمی است، امّا محلّی است که خودش نیازمند به صورت جسمی میباشد و بدون آن هرگز تحقق نمییابد؛ زیرا مادّه، قوّه‌ی محض است قوّه‌ی محض بدون فعلیّتی که به آن قوام دهد، هرگز موجود نمیباشد.»[۵]

حال پس از روشن شدن تعریف هر یک از «جوهر» و «عرض» سؤال اصلی این خواهد بود که نفس انسانی «جوهر» است یا «عرض».[۶]

برخی از دانشمندان علوم طبیعی و نیز مادّه گراهای جدید، نفس و روح و روان را خاصیّت ویژهای میدانند که در اجسام دارای اندام، وجود دارد. آنها معتقدند ترکبیات پیچیدهای از عناصر طبییع پدید میآیند که منشأ بروز خواصی موسوم به «حیات» و آثار حیاتی میگردند. [۷]

همچنین برخی روانشناسان، روح و روان انسان را در حقیقت همان توالی تصوّرات و صورتهای خیالی و حالات روانی دانستهاند؛ هرچند صاحبان این نظریّات، بحثی از جوهریّت و عرضیّت نفس نکرده‌اند، امّا بر اساس آنچه که در تعریف «جوهر» و «عرض» آمده است، نظریّه‌ی آنها با عرض بودن نفس سازگار است.[۸]

علمای طبیعی قدیم، گرچه نفس را مبدأ ظهور و صدور آثار و افعال حیاتی میدانستند، امّا منکر جوهریّت و تجرّدش بودند و نفس را چیزی جز مزاج قلمداد نمیکردند؛ یعنی نفس کیفیّتی است مادّی که در بدن موجودات زنده حاصل میشود و ناشی از ترکیبات عناصر بدن است. [۹]

آنها مزاج را اینگونه تعریف میکردند: «کیفیّت معتدل و متوّسطی است که پس از امتزاج عناصر چهارگانه و در اثر کسر و انکسار کیفیّات آنها (رطوبت، بیوست، برودت و حرارت) حاصل میشود. به عبارت دیگر، مزاج برآیند مجموعه‌ی تأثیرات عناصر تشکیل دهنده‌ی جسم مرکّب است»[۱۰]

در مقابل این دیدگاههای که بر «عرض» بودن نفس تأکید میکنند، فلاسفه و حکمای اسلامی، به جوهریّت نفس اعتقاد راسخ دارند و برای اثبات آن به براهین چندی تمسّک میکنند که در ادامه به چند نمونه از آنها اشاره میکنیم:

براهین جوهریّت نفس

برهان اوّل

این برهان برگرفته از تعریف نفس است و بر آن ابتنا دارد:

الف) نفس مقوّم برخی انواع جوهری مانند نبات، حیوان و انسان است

ب) آنچه که مقوّم جوهر میباشد، خود جوهر است

و لذا میتوان نتیجه گرفت نفس جوهر است. [۱۱]

برهان دوّم

نفس مدرک حالات و اوصاف روانی، مزاج و همه‌ی کیفیّات عارض بر بدن است و با توجّه به اینکه مدرِک باید وجود لنفسه و مدرَک باید وجود لغیره داشته باشد، طبعاً ثابت میشود که نفس وجود لنفسه و جوهری دارد. از سوی دیگر با توجّه به اینکه مزاج و همه‌ی کیفیّات روانی و بدنی عرضیاند و وجود لغیره دارند، قهر آنها بر نفس با این کیفیّات ثابت میشود.[۱۲]

مطلب دیگر

بدون هیچ تردیدی نفس ارسطویی جوهر است. اوتصریح می‏کند که «نفس بالضروره جوهر است.»(37)

و نیز می‏گوید: «نفس جوهری است به معنایصورت، یعنی ماهیت جسمی که دارای کیفیت معینیاست.(38) اما به نظر ابن سینا اگر نفس قائم در موضوعباشد، یعنی جزیی از شیئی که مرکب از موضوع نفس وخود نفس است به شمار آید، جوهر نیست. و به دیگرسخن، نزد ارسطو نفس، جوهر به معنای چیزی استکه فعلیت محل بدان وابسته است (صورت). اما ابنسینا نفس را جوهر جسم به معنای صورت جسمنمی‏داند. حتی کمال بودن نفس نیز نزد ابن سینا مستلزمجوهر بودن آن نیست؛ زیرا کمال اعمّ از این است کهواقع در موضوع یا خارج از موضوع باشد.

در واقع، نزد ابن سینا، آنچه موجب جوهر بودننفس است قوام دادن آن به بدن است. بدین معنا کهماهیت جسم آلی و نوعیت آن بدون تعلّق نفس محصّلو متحقّق نیست تا بتوان این جسم را به منزله موضوعبرای نفس دانست، و بدین ترتیب سلب جوهریت ازنفس کرد. پس نفس جوهر به معنای صورت نیست تامستلزم انطباع به بدن باشد، و بهتر آن است که نفس راقسم خاصّ و مستقلی از جوهر بشماریم که در عینمفارقت از جسم علاقه‏ای از قبیل تصرّف و تحریکنسبت به آن دارد.

حاصل آن که ابن سینا بر آن است که نفس خود نوعخاصّی از جوهر است در کنار صورت. یعنی صورتی کهمنطبع در مادّه است و همراه با مادّه نوع خاصی از جسمرا تشکیل دهد، نیست. به نظر ابن سینا اگر نفس قائم درموضوع باشد، یعنی جزیی از شیئی که مرکب ازموضوع نفس و خود نفس است، به شمار آید، بدینمعنا جوهر نیست. حتی کمالیت نفس نیز مستلزم جوهربودن آن نمی‏باشد؛ زیرا کمال اعمّ از آن است که واقعدر موضوع یا خارج از موضوع باشد.

حقیقت آتش و طبیعت آتش؛ و سّوم مرکب، چونتن آتشی. و چهارم چون جان جدا ایستاده از تن و چونعقل وپدید آمد که جوهر یکی عادت است و یکصورت است و یکی مرکب از هرد و پیدا شود که یکیچیزی جدا از محسوسات بود.»(39)

او همچنین در الهیات شفا می‏گوید: «هر جوهری یاجسم است یا غیر جسم. اگر غیر جسم باشد یا جزوجسم است یا نه، بلکه مفارق اجسام است. در صورتیکه جزو جسم باشد یا صورت آن است یا مادّه آن. و درصورت مفارق بودن یا آن را تصرّفی به تحریک دراجسام هست یا نیست. اوّل را نفس و دوّم را عقلگویند.»(40)

پانویس

  1. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  2. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  3. عباس نیکزاد، معرفت نفس از دیدگاه حکیمان، ص41. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  4. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  5. علی شیروانی، شرح مصطلحات فلسفی، ص62. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  6. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  7. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  8. عباس نیکزاد، معرفت نفس از دیدگاه حکیمان، ص44. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  9. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  10. محمد تقی مصباح یزدی، شرح جلد هشتم اسفار، ص 129. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  11. نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.
  12. ملاصدرای شیرازی، شواهد الربوبیّه، ص211. به نقل از نفس انسانی و قوای آن از منظر فلسفه و اخلاق، نوشته اعظم ملاصادقی.