هجرت پیامبر (ص) و مسلمانان به یثرب
از دانشجویان انتظار می رود در پایان این فصل بتوانند:
- علت مهاجرت پیامبر (ص) و مسلمانان را شرح دهند.
- ماجرای لیله المبیت را بیان کنند.
- ماجراهای به وجود آمده در هجرت پیامبر (ص) را بیان دارند.
- ردّ امانات و نکات آن را بیان دارند.
- علت توقف پیامبر (ص) در قبا را تحلیل کنند.
در ماه ریبع الاول، حوادث متعددی رخ داده است که برخی از آنها با آیات قرآن مرتبط می باشند. یکی از آن حوادث مهم که منشأ رشد و توسعۀ دین و مبدا تاریخ اسلام قرار گرفت، هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله از «مکه» به «مدینه» بود که در شب اول ربیع الاول اتفاق افتاد.
در حالی که جلادان قریش خانۀ حضرت را محاصره کرده بودند، آن حضرت از خانه خارج شد و به «غار ثور» 1 رفت و همان شب حضرت علی علیه السلام جهت رفع خطر از وجود مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله، فداکاری کرد و در بستر آن حضرت خوابید و به همین مناسبت آن شب به عنوان «لیلة المبیت» نامیده شد.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پس از سه روز توقف در «غار ثور»، شب چهارم ربیع الاول از آنجا به طرف مدینه حرکت کرد. 2 در این مقاله، جریان این هجرت، با توجه به آیات مربوط به آن مطرح خواهد شد.
محتویات
عوامل زمینه ساز هجرت به مدینه
عوامل مختلفی در تصمیم پیامبر صلی الله علیه و آله برای مهاجرت خود و مسلمانان دخیل بود که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
تفاوتهای اهل مکه و مدینه
تفاوتهایی که میان مردم مکه و مدینه وجود داشت از این قرار است: الف. اکثر مردم مکه متکبر، خشن، لجوج، متعصب و دارای روحیه ای نسبتاً اعرابی و غیر فرهنگی بودند، در حالی که اکثر مردم مدینه فروتن، بی آلایش، حقیقت جو، غیر متعصب و دارای روحیه ای نسبتاً فرهنگی بودند.
ب. مردم مکه به ویژه بزرگان قبایل تاجر، ثروتمند و رباخوار بودند و اسلام را با منافع خود در تضاد می دیدند، در حالی که اهل مدینه کشاورز، کارگر، زحمتکش و دارای زندگی متوسط بودند که دین اسلام با منافع آنها تضادی نداشت و حتی حامی آنان محسوب می شد.
ج. اکثر اهل مکه بی بند و بار و اهل فحشا و منکرات بودند، و دین اسلام تمام این مسائل را حرام می دانست؛ ولی اکثر اهل مدینه پاکدامن بودند و کمتر دچار منکرات می شدند، از اینرو بین فرهنگ آنان و اسلام اصطکاک زیادی وجود نداشت و با فطرت سالم خود قوانین اسلام را- که مطابق فطرت انسانی است- می پذیرفتند.
د. افکار توحیدی و اطلاع از ادیان الهی در مکه چندان رواج نداشت؛ ولی مردم مدینه در مجاورت با یهود از ادیان الهی و ظهور پیامبر خاتم تا حدی مطلع بودند و انتظارش را می کشیدند. 4
موقعیت سیاسی و اجتماعی مدینه
دومین عاملی که در انتخاب مدینه به عنوان مقصد هجرت موثر بود، موقعیت سیاسی و اجتماعی و بلکه جغرافیایی مدینه بود؛ زیرا هیچ کدام از شهرها و کشورهای آن زمان به اندازۀ مدینه مناسب نبود که به عنوان پایگاه و محل رشد و توسعۀ اسلام قرار گیرد؛ اما «طائف» که دعوت پیامبر را قبول نکرد، و یمن، فارس، روم، شام و غیر آنها که تحت سیطرۀ دو حکومت بزرگ آن زمان بودند، مانع پیشرفت اسلام می شدند، و حبشه اگر چه از نظر حکومت مشکلی نداشت و تعدادی از مسلمانان نیز قبلا به آنجا هجرت کرده و مورد استقبال حکومت آنجا قرار گرفته بودند؛ ولی علاوه بر اینکه از نظر جغرافیایی یک کشور آفریقایی و نسبت به مکه دور افتاده بود، از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و «سوق الجیشی» نیز نمی توانست مرکز دین و آئین جهان شمول اسلام قرار گیرد؛ ولی موقعیت مدینه از جهات مختلف فوق الذکر برای این مرکزیت مناسب بود.
ورود اسلام به مدینه
دین مقدس اسلام به تدریج توسط افرادی از اهل مدینه که مسلمان شده بودند، وارد این شهر شد و اکثریت ساکنان آن آماده پذیرش اسلام بودند.
اولین مسلمانان مدینه
در همان زمانی که مسلمانان در «شعب ابوطالب» محصور بودند، دو نفر از قبیلۀ «خزرج» به نامهای «اسعد بن زراره» و «ذکوان بن عبد القیس» به مکه رفتند، از «عتبۀ بن ربیعه» خواستند که با قبیله اش به کمک «خزرج» بروند تا با قبیلۀ «اوس» وارد جنگ شوند.
عتبه به آنها گفت: ما خود با مشکلی مواجه شده ایم و آن این است که فردی ادعای پیامبری می کند و با سخنان خود مردم را سحر می نماید، فردا هنگام طواف او را در حجر اسماعیل خواهید دید؛ اما در گوش خود پنبه بگذارید و مواظب باشید که سخنان او را نشنوید.
اسعد به دستور او عمل کرد و هنگام طواف، پیامبر صلی الله علیه و آله را در حجر اسماعیل مشاهده کرد ولی با خود گفت: این عمل من نادانی است که بدون تحقیق به وطن خود برگردم، پس پنبه را برداشت و با شنیدن سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله تحت تاثیر قرار گرفت و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و اسلام آورد و ذکوان نیز به دنبال او مسلمان شد.
در سال یازدهم بعثت نیز «اسعد بن زراره» به همراهی پنچ نفر دیگر به نامهای: جابر بن عبدالله بن رئاب، عوف بن حارث، رافع بن مالک، عقبۀ بن عامر و قطبۀ بن عامر خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و پس از قبول اسلام به مدینه بر گشتند. 5
نخستین بیعت عقبه
وقتی گروه شش نفری مسلمانان وارد مدینه شدند، شروع به تبلیغ کردند تا عده ای از اهل مدینه به دین اسلام گرویدند و در موسم حج سال بعد (دوازدهم بعثت) دوازده نفر از مسلمانان مدینه در منطقۀ عقبه [میان منا و مکه] با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ملاقات و بیعت کردند و «مصعب بن عمیر» نیز به دستور پیامبر صلی الله علیه و آله همراه آنان برای تبلیغ اسلام، آموزش قرآن و احکام و همچنین اقامۀ نماز جماعت و جمعه، راهی مدینه شد.
دومین بیعت عقبه
در موسم حج سال سیزدهم بعثت، کاروان حج پانصد نفری از مدینه به مکه رفت، که در آن 75 نفر [73 مرد و 2زن] مسلمان وجود داشت. آنها شب سیزدهم ذی الحجه همین سال در عقبه با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که همراه حضرت علی علیه السلام، حمزه و عباس بود، 6 ملاقات و بیعت کردند، و وعده دادند تا پای جان از آن حضرت دفاع کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله وعده داد در زمان مناسب به مدینه هجرت نماید. 7 بنابراین، ورود اسلام به مدینه به ترتیبی که اشاره شد، در انتخاب آن شهر به عنوان مقصد هجرت و پایگاه رشد دین اسلام موثر بوده است.
دعوت اهل مدینه از پیامبر صلی الله علیه و آله
یکی از عوامل مؤثر در انتخاب مدینه، بیعت اول و دوم عقبه بود که در آن هفتاد و پنج نفر از اهل مدینه ضمن بیعت با پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت دعوت کردند که به مدینه هجرت نماید و وعده دادند که تا پای جان حضرت را یاری کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز این دعوت را قبول فرمود.البته علاوه بر عوامل و مصلحت اندیشیهای موثر در این جریان، این نکته را نباید از نظر دور داشت که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله مطیع امر خدا بود و طبق اراده و فرمان پروردگاری که بر تمام مصالح آگاه است، عمل می کرد. 8
هجرت مسلمانان به مدینه
با گسترش اسلام، مشرکین مکه روز به روز دایرۀ فشار و شکنجه را بر مسلمانان تنگ تر کرده و آنها را می آزردند. دیدن و شنیدن این مناظر برای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سخت بود. نفوذ اسلام در مدینه موجب فرج و گشایش شد، از اینرو پس از بیعت عقبه، به مسلمانان اجازه هجرت داد و فرمود: «به من خبر داده شد که سرای هجرت شما یثرب است، پس هر کس می خواهد مهاجرت کند، برود؛ زیرا سرزمینی نزدیک است و شما با آن آشنا هستید و آنجا راه کاروان تجاری شما به شام است.» 9 پس از این دستور، مسلمانان مهاجرت به یثرب (مدینۀ امروز) را آغاز کردند؛ نخستین خانوادۀ مهاجر «ابو سلمه عبد الله بن عبد الاسد» بود که به همراه همسرش «ام سلمه» (که بعدها به همسری پیامبر صلی الله علیه و آله در آمد) و فرزندش «سلمه» به سوی مدینه حرکت کردند. البته این مهاجرتها با مشکلات زیادی همراه بود؛ چون مشرکان مکه مانع از مهاجرت مسلمانان می شدند و هر مهاجر مسلمانی را که می گرفتند، شکنجه می کردند و اموالش را مصادره می نمودند؛ ولی به هیچ وجه نتوانستند جلوی ارادۀ پولادین مسلمانان را بگیرند.
اما خود پیامبر به اذن خدا در مکه ماند تا نقطۀ امید و مایۀ قوت قلب مسلمانان باشد و پس از آنان هجرت نماید. 10
توطئۀ قریش در «دارالندوه»
سران قریش برای مواقع حساس در محلی به نام «دارالندوۀ» - در کنار مسجد الحرام - جمع می شدند و برای حل مشکلات خود به مشورت و تبادل آرا می پرداختند، از اینرو با آگاهی از نفوذ اسلام در مدینه و هجرت مسلمانان به آن شهر، احساس خطر کردند و برای پیدا کردن راه جلوگیری از گسترش اسلام، در روزهای پایانی ماه صفر سال چهاردهم بعثت، جلسۀ اضطراری تشکیل دادند.
در آن جلسه، پس از طرح مشکل بزرگ شهر مکه که محل بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله بود، و پس از مشورت و گفتگوها، شخصی پیشنهاد کرد: محمد صلی الله علیه و آله را حبس کنیم و به او از روزنۀ کوچکی نان و آب بدهیم و از این طریق جلوی انتشار آیین او را بگیریم، که با این کار پس از مدتی در زندان خواهد مرد. پیرمردی که خود را اهل «نجد» معرفی می کرد [که در واقع همان شیطان یا انسانی با تفکر شیطان بود] گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش در فرصت مناسبی حمله کنند و او را از زندان آزاد نمایند، پس باید فکر اساسی کرد.
دیگری پیشنهاد کرد: شخصی با شهامت از میان ما انتخاب شود و در پنهانی به زندگی او خاتمه دهد و اگر بنی هاشم به نزاع برخیزند، همگی خون بهای او را بپردازیم.
مرد نجدی [یا شیطان] این نظریه را نیز رد کرد و گفت: بنی هاشم قاتل محمد را زنده نمی گذارند و پرداخت خون بها آنان را راضی نمی سازد و هر کس داوطلب اجرای این نقشه گردد، باید نخست از زندگی دست بشوید و در میان شما چنین کسی پیدا نمی شود.
پیشنهاد دیگر این بود که: او را از مکه اخراج کنید تا از دست او راحت شوید؛ زیرا همین که از میان شما بیرون رود، سر و کارش با دیگران است. هر کاری کند، ضرری به شما نخواهد داشت.
پیرمرد نجدی گفت: این هم فایده ندارد؛ مگر شیرینی گفتار و نفوذ کلام او را در دلها نمی بینید؟ اگر این کار را بکنید، او با لطافت بیان، قبایل دیگر را با خود همدست می کند و با جمعیت انبوه به سراغ شما می آید و شما را از شهر بیرون می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند! جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید، باید فکر دیگری کنیم.
بهت و سکوت بر مجلس حکم فرما بود، ناگهان آن پیرمرد نجدی [و طبق نقلی ابوجهل] گفت: از تمام قبایل، افرادی شجاع و شمشیر زن انتخاب شوند، شبانه و به طور دسته جمعی حمله کنند و او را به قتل برسانند، در این صورت خون او میان تمام قبایل پخش می گردد و بنی هاشم نمی توانند با همه بجنگند و به ناچار به گرفتن خون بها راضی می شوند و شما تا سه برابر خون بهای یک فرد را به آنان می دهید. جمعیت گفتند: ده برابر نیز حاضریم بدهیم.
این نظریه به اتفاق آرا تصویب شد و افراد مورد نظر انتخاب شدند و قرار شد که چون شب (اول ربیع الاول) فرا رسید، آن افراد مأموریت خود را انجام دهند.
اما همانگونه که آیۀ شریفه می فرماید: (وَ إِذْ یمْکرُ بِک الَّذینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَ یمْکرُونَ وَ یمْکرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الْماکرین)؛ 11 «(به خاطر بیاور) هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا (از مکه) خارج سازند. آنها چاره می اندیشیدند (و نقشه می کشیدند) و خداوند نیز تدبیر می کرد وخدا بهترین چاره جویان و تدبیرکنندگان است.» نقشه هایشان شکست خورد.
مفسران و محدثان آیۀ فوق را اشاره به حوادثی می دانند که منتهی به هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه شد.
در «تفسیر نمونه» می نویسد: «بعضی معتقدند که این آیه و پنج آیۀ بعد از آن در مکه نازل شده است؛ زیرا به جریان هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله اشاره می کند؛ ولی طرز بیان آیه گواهی می دهد که بعد از هجرت نازل شده است؛ چون به شکل بازگویی حادثه گذشته است. بنابراین، اگر چه آیه اشاره به جریان هجرت دارد؛ ولی مسلماً در مدینه نازل شده و بازگو کنندۀ یک خاطرۀ بزرگ و نعمت عظیم پروردگار بر پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان است.»12 علامه طباطبایی رحمه الله می گوید: «در این آیۀ شریفه، تردید میان حبس، قتل و اخراج پیامبر صلی الله علیه و آله، در بیان مکر کافران، نشانگر این است که کفار برای خاموش کردن نور دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله جلسه شورایی تشکیل داده و در آن جلسه چنین پیشنهاد هایی را مطرح کرده بودند. بنابراین، جریان «دارالندوه» که در شان نزول آیه ذکر شده است، مورد تایید قرار می گیرد.» 13
آغاز هجرت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله
رسول خدا صلی الله علیه و آله به وسیلۀ وحی از توطئۀ قتل خود آگاه شد و به حضرت علی علیه السلام فرمود تا در بستر او بخوابد و روپوش سبز آن حضرت را روی خود بکشد.
شب هنگام جلادان قریش گرداگرد خانۀ پیامبر صلی الله علیه و آله را با شدت و دقت محاصره کرده بودند، که آن حضرت قدری خاک بر سر آنان پاشید و با تلاوت آیۀ (وَ جَعَلْنا مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیناهُمْ فَهُمْ لا یبْصِرُون )؛14 «و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی و چشمانشان را پوشانده ایم، لذا نمی بینند»، منزل را به سوی غار «ثور» تِرک کرد؛ ولی آنها پیامبر را ندیدند.
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا صبحگاهان که تروریستها به خانۀ وحی هجوم بردند، حضرت علی علیه السلام از جای برخاست. پرسیدند: پسر عمویت محمد کجاست؟ فرمود: «مگر شما مرا نگهبان او قرار داده بودید؟ شما خواستید از شهرتان بیرون رود، او نیز رفت.» چهرۀ جلادان قریش از شدت خشم و غضب بر افروخته شد و خشم گلوی آنها را فشرد. راه ها را بستند و اعلان کردند: «هر کس از جایگاه محمد اطلاع صحیحی بیاورد، صد شتر به عنوان جایزه به او داده خواهد شد.» و افراد ماهری که در شناسایی ردپای اشخاص مهارت داشتند [و ماهرترین آنها ابوکرز بود] استخدام کردند تا جایگاه او را پیدا کنند. آنها به دنبال ردپای پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کردند تا به کوه «ثور» و نزدیک غار رسیدند؛ اما با تعجب دیدند تارهای غلیظ عنکبوت بر دهانۀ غار نمایان است و کبوتری وحشی در دهانۀ غار تخم گذاشته است، به یکدیگر گفتند: اگر او به این غار وارد شده بود، اثری از اینها نبود. ابوکرز گفت: تا اینجا آمده اند و در اینجا یا به آسمان رفته اند و یا به زمین فرو رفته اند! به این ترتیب بدون ورود به غار بازگشتند.» این فعالیتها سه شبانه روز ادامه داشت و پس از این همه تلاش و کوشش، جملگی مأیوس شدند و از فعالیت دست برداشتند. 15 رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش از حرکت به سوی کوه ثور به حضرت علی علیه السلام فرمود: مشرکان می خواهند امشب مرا به قتل برسانند، آیا تو در جای من می خوابی تا من به غار ثور بروم؟ حضرت علی علیه السلام عرض کرد: در این صورت شما سالم می مانید؟ فرمود: آری. حضرت علی علیه السلام تبسمی کرد و سجدۀ شکر به جای آورد، وقتی که سر از سجده برداشت عرض کرد: «اِمْضِ لِمَا أُمِرْتَ فِدَاک سَمْعِی وَ بَصَرِی وَ سُوَیدَاءُ قَلْبِی وَ مُرْنِی بِمَا شِئْتَ أَکنْ فِیهِ کمَسَرَّتِک وَاقِعٌ مِنْهُ بِحَیثُ مُرَادُک وَ إِنْ تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ؛ 16 آنچه را که مأمور شده ای انجام ده که چشم، گوش و سویدای قلبم فدای تو باد! به هر چه می خواهی فرمانم بده که همانند دستیار شما هستم، همانگونه که مقصود شماست در آن وارد می شوم و موفقیتم تنها از ناحیۀ خداست.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «إِنِّی أُخْبِرُک یا عَلِی إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یمْتَحِنُ أَوْلِیاءَهُ عَلَی قَدْرِ إِیمَانِهِمْ وَ مَنَازِلِهِمْ مِنْ دِینِهِ فَأَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الْأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ وَ قَدِ امْتَحَنَک یا ابْنَ أُمِّ وَ امْتَحَنَنِی فِیک بِمِثْلِ مَا امْتَحَنَ بِهِ خَلِیلَهُ إِبْرَاهِیمَ عَلَیهِ السَّلَامُ وَ الذَّبِیحَ إِسْمَاعِیلَ عَلَیهِ السَّلَامُ فَصَبْراً صَبْراً فَإِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ؛ 17یا علی! به تو خبر می دهم که خدا دوستان خود را به اندازۀ ایمان و مقام و منزلت دینی شان امتحان می کند، پس سخت ترین امتحان برای انبیا [و سپس برای اوصیا] است، سپس برای افراد شایسته و شایستهتر. 18 ای پسر عمو! اکنون خدا تو را و مرا نیز دربارۀ تو امتحان می کند، همانگونه که ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح را امتحان کرد، پس صبر کن صبر، که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است.» سپس حضرت علی علیه السلام را به سینۀ خود چسباند، هر دو گریه کردند و از هم جدا شدند. 19 از طریق اهل سنت «ابویقظان» و از طریق شیعه «ابن عباس» و «ابو رافع» و «هند بن ابی هاله» نقل کرده اند که: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در «لیلۀ المبیت» خدا به جبرئیل و میکائیل وحی فرمود: من بین شما اخوت و برادری قرار دادم و عمر یکی از شما را طولانی تر از دیگری قرار دادم، اکنون کدام یک از شما حاضر است ایثار کند و عمر طولانی را به برادرش بدهد و عمر کوتاه را برای خود برگزیند؟ هیچ کدام از آن دو فرشته حاضر به ایثار نشدند، خدا فرمود: هیچ یک از شما نتوانست مثل علی علیه السلام ایثار نماید، اکنون علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابیده و آماده شده است که جان خود را فدای او کند، به زمین بروید و نگهبان وی باشید. آنها آمدند و جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای حضرت علی علیه السلام نشست و جبرئیل می گفت: آفرین بر تو ای علی! خدا به وجود تو بر فرشتگان مباهات می کند. آیۀ زیر را خدا در این مورد نازل فرموده است: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ)؛20 «بعضی از مردم [با ایمان و فداکار، همچون علی علیه السلام] جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند، و خدا نسبت به بندگان مهربان است.» 21 طبق نظر مفسران و تصریح روایات معصومین علیهم السلام، این آیۀ شریفه در بارۀ فداکاری حضرت علی علیه السلام در لیلۀ المبیت نازل شده است که به چند مورد اشاره می شود.
- از امام سجاد علیه السلام روایت شده است که در تفسیر آیۀ مذکور فرمود: «نَزَلتْ فِی عَلِیٍّ علیه السلام حِینَ بَاتَ عَلَی فِرَاشِ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله؛22 این آیه در شان علی علیه السلام هنگامی که در بستر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله خوابیدند، نازل شد.»
علامه طباطبایی رحمه الله پس از نقل این حدیث می نویسد: «وَ قَدْ تَکَاثَرَتِ الرِّوَایَاتُ مِنْ طَرِیقِ الْفَرِیقَیْن اِنَّهَا نُزِلَتْ فِی شَانِ لَیْلَۀِ الْفَرَاش؛ 23 روایات بسیاری از طریق شیعه و سنی نقل شده است که این آیه دربارۀ همان شبی که علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، نازل شده است.»
- در حدیث دیگری از حضرت سجاد علیه السلام روایت شده است: «إِنَّ أَوَّلَ مَنْ شَرَی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیهما السلام؛ 24 اولین کسی که جان خود را به خاطر رضوان الهی فروخت [و با خدا معامله کرد] علی علیه السلام بود.»
- از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده است که فرمود:«فَإِنَّهَا نَزَلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام حِینَ بَذَلَ نَفْسَهُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ صلی الله علیه و آله لَیلَةَ اضْطَجَعَ عَلَی فِرَاشِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا طَلَبَتْهُ کفَّارُ؛ 25 این آیه در شان علی علیه السلام نازل شده است، هنگامی که جان خود را برای خدا و پیامبرش فدا کرد، در آن شبی که کفار قریش در جستجوی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، در بستر او خوابید.»
- علامه امینی رحمه الله از ابن ابی الحدید نقل کرده است که: «ابوجعفر اسکافی» گفته است:
«حَدِیثُ الْفَرَاشِ قَدْ ثَبَتَ بِالتَّوَاتُرِ فَلاَ یَجْحَدُهُ اِلاَّ مَجْنُونٌ اَوْ غَیْرُ مُخَالِطٍ- لِاَهْلِ الْمِلَّۀِ وَ قَدْ رَوَی الْمُفَسِّرُونَ کُلُّهُمْ: إِنَّ قَوْلَ اللهِ تَعَالَی: (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی...) اُنْزِلَتْ فِی عَلِیٍّ لَیْلَۀِ الْمَبِیتِ عَلَی الْفَرَاش؛ 26 حدیث مربوط به خوابیدن علی علیه السلام در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله به تواتر ثابت شده است، کسی آن را نکار نمی کند، جز دیوانه یا افراد غیر مسلمان. و تمام مفسران گفته اند: آیه (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی...) در شأن حضرت علی علیه السلام به سبب شبی که در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، نازل شده است.» همچنین علامه امینی رحمه الله پس از نقل سخن اسکافی، بیست نفر از علمای اهل سنت را [با ذکر نام کتاب و جلد و صفحه] نام برده است که جریان «لیلۀ المبیت» و نزول آیه در مورد آن را نقل کرده اند. 27
- «حسان بی ثابت» در میان شعرهایی که در فضایل حضرت علی علیه السلام سروده، به این فضیلت نیز اشاره کرده است:
مَنْ کانَ بَاتَ عَلَی فِرَاشِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدٌ اَسْرَی یَوْمَ الْغَارَا 28 «او (علی) کسی است که در بستر محمد صلی الله علیه و آله خوابید، و در آن شبی که محمد صلی الله علیه و آله به قصد غار ثور حرکت می کرد.»
پیامبر صلی الله علیه و آله در غار ثور
خداوند متعال در سورۀ توبه پس از تشویق به جهاد و توبیخ کوتاهی کنندگان در جنگ می فرماید: (إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذینَ کفَرُوا ثانِی اثْنَینِ إِذْ هُما فِی الْغارِ إِذْ یقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ أَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ کلِمَةَ الَّذینَ کفَرُوا السُّفْلی وَ کلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ)؛29 «اگر او را یاری نکنید، خداوند او را یاری کرد [و در مشکل ترین ساعات، او را تنها نگذاشت]، آن هنگام که کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود [و یک نفر بیشتر همراه نداشت] در آن هنگام که آن دو در غار [ثور] بودند، و او به همراه خود می گفت: غم مخور، خدا با ماست. در این موقع، خداوند سکینه [و آرامش] خود را بر او فرستاد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید، او را تقویت کرد و گفتار [و هدف] کافران را پایین قرار داد [و آنها را با شکست مواجه ساخت] و سخن خدا [و آیین او] بالا [و پیروز] است و خدا عزیز و حکیم است.» این آیه اشاره به یکی از حساس ترین لحظات هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله کرده است و می فرماید: اگر شما خود را از جهاد و یاری پیامبر صلی الله علیه و آله کنار بکشید، گمان نکنید که کار او و اسلام زمین می ماند؛ بلکه همان خدایی که در سخت ترین حالات و پیچیده ترین شرایط او را به شکل معجزه آسایی یاری کرد، قادر است باز هم از او حمایت کند.
مشکلات راه هجرت
مسافت بین مکه و مدینه حدود چهار صد کیلومتر بود، و پیمودن این راه طولانی در آن گرمای سوزان آسان نبود. علاوه بر آن، مشرکان قریش برای پیدا کردن پیامبر صلی الله علیه و آله صد شتر به عنوان جایزه تعیین کرده بودند و احتمال می رفت که اعراب رهگذر پیامبر صلی الله علیه و آله را ببینند و به قریش اطلاع دهند، از اینرو حضرت ناچار بود که شبها راه برود و روزها استراحت کند.
در این مسافرت سخت و خطرناک معجزاتی از آن حضرت دیده شده است که با نقل دو مورد از آنها این مقاله را به پایان می بریم.
- روایتی با سند صحیح از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مضمون آن چنین است:
«وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از غار به قصد مدینه خارج شد، در حالی که مشرکان قریش برای دستگیری او صد شتر جایزه قرار داده بودند، یکی از جستجو کنندگان «سُراقۀ بن مالک بن جُشعم» بود که بین راه به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید وهمان لحظه حضرت چنین دعا کرد: «اَللَّهُمَّ اکْفِنِی شَرَّ سُرَاقَۀ بِمَا شِئْتَ؛ خدایا! هر طور که می خواهی مرا از شر سراقه نجاتم بده!» پاهای اسب سراقه به زمین فرو رفت وجفت شد و در فشار قرار گرفت، و با عجز و التماس گفت: یا محمد! من فهمیدم که این گرفتاری از ناحیۀ تو به من رسید، از خدا بخواه که نجاتم دهد. به جان خودم، اگر از من به شما خیری نرسد، شری نیز نخواهد رسید. حضرت دعا کرد تا نجات یافت؛ ولی باز هم قصد جان پیامبر صلی الله علیه و آله کرد وگرفتار شد. تا سه بار این عمل تکرار شد، بار سوم که نجات یافت، عرض کرد: یا محمد! این غلام و این شترم را به تو می دهم ومن بر می گردم تا دیگران را از جستجوی شما منصرف کنم. حضرت فرمود: «لاَ حَاجَۀَ لَنَا فِیمَا عِنْدَکَ؛ ما به مال تو نیاز نداریم.» سراقه برگشت و به جماعتی از قریش که برای جستجوی پیامبر صلی الله علیه و آله آمده بودند گفت: من راه مدینه را گشته ام، خبری نیست. شما به طرف طائف و یمن بروید.» 30
- چشم پیامبر صلی الله علیه و آله و همراه ایشان در مسیر مدینه به خیمه ای افتاد، به سوی آن رفتند، زنی در آن خیمه به نام «ام معبد» بود، حضرت از او خواست غذایی به ایشان بفروشد، زن گفت: چیزی ندارم، وگرنه پذیرایی می کردم وپول نمی خواستم.
گوسفند لاغری در آنجا بود که در اثر ضعف از گله وا مانده بود. نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله به آن افتاد، فرمود: اجازه می دهی آن را بدوشم؟ عرض کرد: آری؛ ولی از لاغری شیری ندارد. حضرت به پشت حیوان دست کشید، چاق تر از دیگر گوسفندان شد. بار دیگر دست کشید، پستانهایش پر از شیر گشت، ظرف خواست. آنقدر شیر دوشید که خوردند و سیر شدند و ظرفی را پر کرد و به «ام معبد» داد و بهای شیر را نیز پرداخت.
وقتی «ام معبد» این معجزه را دید عرض کرد: ای خوب رو و آبرومند در گاه الهی! پسری هفت ساله دارم که مثل یک قطعه گوشت است، نه حرف می زند و نه راه می رود. پسر را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد، حضرت یک دانه خرما را به دهان مبارکشان گذاشتند و سپس در دهان فرزند ام معبد قرار دادند. آن پسر فوراً بلند شد، راه رفت وحرف زد، حضرت هستۀ آن خرما را در زمین کاشت، نخلی رویید و خرما آورد، به گونه ای که همیشه تابستان و زمستان خرما داشت. حضرت به اطراف خیمه اشاره کرد، و چراگاهی پدید آمد، سپس از آنجا به طرف مدینه حرکت کرد.
آن نخل همیشه خرما داشت؛ ولی روزی که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت دیگر خرما نداد، گر چه سر سبز بود، امّا وقتی که حضرت علی علیه السلام شهید شد، خشک گردید؛ ولی نخل همان طور باقی بود و روزی که امام حسین علیه السلام در کربلا شهید شد، از آن نخل خون جاری گشت و به طور کامل خشکید. وقتی که شوهر آن زن به خیمه آمد و آن معجزات را دید، قضیه را از «ام معبد» پرسید و او جریان را نقل کرد. شوهرش گفت: ای ام معبد! این مرد همان کسی است که اهل مدینه منتظرش هستند. به خدا سوگند! من شک ندارم که او در ادعای رسالت خود راستگوست؛ چون این کارها فقط کار خداست [که به دست پیامبرش انجام می گیرد]، سپس خانوادگی خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رفتند و مسلمان شدند. 31