با این تعریف روشن میشود که «نفس» کمال اوّلی برای جسم آلی است که منشأ صدور آثار و نتایج نفسانی میشود.
==مطلب دیگر==
از آنجا که ارسطو بدن و نفس را متحدّ و در واقع یک چیز میداند، نفس انسان نیست که «من» او را تشکیلمیدهد، به گونهای که بدن انسان همچون سایر اشیامحسوس جنبه خارجی نسبت به او داشته باشد. وبنابراین، عقیدهای مانند عقیده دکارت که نفس را اوّلینامر یقینی برای انسان میداند، و حتی بدن را شیءبعدی میشمارد و تعقّل آن را مشروط به تعقّل نفسمیانگارد به نظر ارسطو صحیح نیست.
اما منظور ابن سینا از نفس همان است که شخص ازآن به خویشتن تعبیر میکند، و چون «من» میگوید بداناشاره میکند، و بی آنکه به هیچ کدام از اعضای بدنخود توجه یابد، افعال و آثار خویش را به همان «من»منسوب میدارد، و برای افاده آن در اشخاص دیگرکلمه «تو» را به کار میبرد.
این عقیده ابن سینا به وضوح از براهینی که برای اثباتنفس اقامه میکند، قابل استفاده است، که از آن جملهاست برهان معروف انسان معلّق در فضا که از ابتکاراتابن سینا به شمار میرود. بوعلی این برهان را در آغازنمط سوّم اشارات آورده است، و حاصلش چنین است:
فرض کنیم انسان در بدو خلقت خویش واقع باشد،پردهای بر چشمان او فرد کشند که از دیدن همه اشیاپیرامونش ممنوعش دارند، زمانی بر او نگذشته باشد تاچیزی را از گذشته به یاد آورد، اعضای بدن را نیز نه باچشم ببیند و نه امکان برخورد این اعضا به یکدیگر ویرا دست دهد، تا از طریق لمس به وجود آنها پی برد، درخلاء یا هوای مطلق ، یعنی هوایی که هیچگونه کیفیتیاز سرما و غیر آن ندارد تا محسوس او واقع شود، آویزانباشد، و خلاصه در وضعی قرار گیرد که هیچ چیز را ازخارج یا از جسم خود ادراک نکند و از همه چیز غافلباشد. در چنین وضعی به شرط صحت عقل و سلامتهیأت فقط وجود یک چیز بر او معلوم است، و آنوجود ذات خود اوست. حتی اگر در این حالت ناگهانیکی از اعضای بدن، مثلاً دست خود را تخیل کند، آنرا خارج از ذات خود میشمارد و جزء آن یا شرط لازمبرای آن نمیداند. و چون بدین عضو یا به همه اعضایدیگر بدن اشاره کند به لفظ «او» متکلّم میشود، حال آنکه از خویشتن به لفظ «من» تعبیر میکند و آشکارا ایناعضا را «غایب» از خود که متکلّم است، میشمارد(41)
* https://library.tebyan.net/fa/Viewer/Text/66194/0
==پانویس==
{{پانویس}}